فیک کوک (اعتماد)پارت۴
از زبان ا/ت
جلوی عمو هو نشسته بودم لی یان هم کنارمون نشسته بود برگه ها رو سمتم گرفت و گفت : ا/ت اگر اینا رو امضا کنی همه چیز تمام و کمال مال تو میشه و تا موقعی که خودت به کسی امضا و اثر انگشت ندی کسی نمیتونه صاحب جایگاه پدرت بشه
به برگه ها نگاه کردم و گفتم : اموال زیادی هستن مگه نه؟
گفت : بله نگران اداره کردنشون نباش منو لی یان همه جوره کمکت میکنیم فقط تو مطمئنی که میتونی از پَسِ این آدما بر بیای
شونه هام رو دادم بالا و گفتم : من اومدم تمام سعیَم رو بکنم و بعد از تموم شدن کارم برگردم انگلیس ( بچه ها تو پارت اول آلمان نوشته بودم ولی تغییرش دادم به انگلیس)
لی یان گفت : ا/ت هنوز کسی متوجه اینکه آقای کیم صاحب یه وارثه یعنی هیچکس از وجود تو خبر نداره ولی اگر بفهمن برات خطرناکه
گفتم : لی یان بفهمن هم نمیتونن کاری باهام بکنن چون امضای من رو لازم دارن پس من سالم می مونم
از زبان جونگ کوک( علامت کوک +)
+ یعنی چی ؟
& نمیدونم رییس ولی انگار یه دختر به اون عمارت اومده فعلا نتونستیم از هویتش چیزی بفهمیم
+ ۲ ساعت وقت داری بفهمی اون دختر چه نسبتی با کیم هیان داره
& اما رییس...
+ یه دقیقه از زمانت گذشت ۱ ساعت ۵۹ دقیقه فرصت داری
از اتاق خارج شد.. یعنی کیه اون که کسی رو نداشت نه بچهای نه همسری هیچی فقط خودش پس کیه که الان اومده تا بپره وسط این بازی اگر یه دختره پس دل و جرات زیادی به خرج داده یا شاید هم از وجود آدمای جلادی مثل ما خبر نداره لبخنده حریصی اومد روی لبم یه دختر چقدر شجاع
از زبان ا/ت
لی یان قرار شد امشب پیش من بخوابه... گفتم : اونی میشه تو اتاقم روی تختم باهم بخوابیم
گفت : احسنت که بچهای
اخم کردم و گفتم : من بی بی نیستم
دهنم رو کَج کرد خندید و گفت : خانم خانما اینجا سئوله ها با لندن اشتباه نگیر
از حرفش منم خندم گرفت و گفتم : چیکار کنم از دهنم میپره با بغض ادامه دادم : ۱۱ سال زمان کمی نیست
دستم رو گرفت و گفت : هنوزم بهش فکر میکنی مگه نه ؟
گفتم : اون بخاطر من تا لندن اومد اما من دست رد زدم روی سینش
گفت : اول اینکه تو سنت خیلی کم بود برای اینکه با هیونسا باشی بعدشم اون که اومد کره با پدرش رو سره بابات طلافی کرد....
با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم : مگه با بابام چیکار کردن ؟
گفت : هیچی همش میخواستن بابات رو ورشکست کنن
گفتم : من که دوسش نداشتم اون یه عوضی به تمام معنا بود چون چندبار فقط به عنوان یه دوست بغلش کرده بودم و باهاش درد و دل کرده بودم بد برداشت کرده بود وگرنه من هیچ حس و واکنشی نشون ندادم بهش تازه یه بار بوسم کرد که با سیلی من مواجه شد اما اون شب کارش وحشتناک تر از هر چیزی بود
لی یان خندید و گفت : وای دختر تو هیچوقت به پسرا پا نمیدی از این خواصیتت خوشم میاد یدونه ای اما باید موضوعات تلخ گذشته رو فراموش کنی خب؟
جلوی عمو هو نشسته بودم لی یان هم کنارمون نشسته بود برگه ها رو سمتم گرفت و گفت : ا/ت اگر اینا رو امضا کنی همه چیز تمام و کمال مال تو میشه و تا موقعی که خودت به کسی امضا و اثر انگشت ندی کسی نمیتونه صاحب جایگاه پدرت بشه
به برگه ها نگاه کردم و گفتم : اموال زیادی هستن مگه نه؟
گفت : بله نگران اداره کردنشون نباش منو لی یان همه جوره کمکت میکنیم فقط تو مطمئنی که میتونی از پَسِ این آدما بر بیای
شونه هام رو دادم بالا و گفتم : من اومدم تمام سعیَم رو بکنم و بعد از تموم شدن کارم برگردم انگلیس ( بچه ها تو پارت اول آلمان نوشته بودم ولی تغییرش دادم به انگلیس)
لی یان گفت : ا/ت هنوز کسی متوجه اینکه آقای کیم صاحب یه وارثه یعنی هیچکس از وجود تو خبر نداره ولی اگر بفهمن برات خطرناکه
گفتم : لی یان بفهمن هم نمیتونن کاری باهام بکنن چون امضای من رو لازم دارن پس من سالم می مونم
از زبان جونگ کوک( علامت کوک +)
+ یعنی چی ؟
& نمیدونم رییس ولی انگار یه دختر به اون عمارت اومده فعلا نتونستیم از هویتش چیزی بفهمیم
+ ۲ ساعت وقت داری بفهمی اون دختر چه نسبتی با کیم هیان داره
& اما رییس...
+ یه دقیقه از زمانت گذشت ۱ ساعت ۵۹ دقیقه فرصت داری
از اتاق خارج شد.. یعنی کیه اون که کسی رو نداشت نه بچهای نه همسری هیچی فقط خودش پس کیه که الان اومده تا بپره وسط این بازی اگر یه دختره پس دل و جرات زیادی به خرج داده یا شاید هم از وجود آدمای جلادی مثل ما خبر نداره لبخنده حریصی اومد روی لبم یه دختر چقدر شجاع
از زبان ا/ت
لی یان قرار شد امشب پیش من بخوابه... گفتم : اونی میشه تو اتاقم روی تختم باهم بخوابیم
گفت : احسنت که بچهای
اخم کردم و گفتم : من بی بی نیستم
دهنم رو کَج کرد خندید و گفت : خانم خانما اینجا سئوله ها با لندن اشتباه نگیر
از حرفش منم خندم گرفت و گفتم : چیکار کنم از دهنم میپره با بغض ادامه دادم : ۱۱ سال زمان کمی نیست
دستم رو گرفت و گفت : هنوزم بهش فکر میکنی مگه نه ؟
گفتم : اون بخاطر من تا لندن اومد اما من دست رد زدم روی سینش
گفت : اول اینکه تو سنت خیلی کم بود برای اینکه با هیونسا باشی بعدشم اون که اومد کره با پدرش رو سره بابات طلافی کرد....
با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم : مگه با بابام چیکار کردن ؟
گفت : هیچی همش میخواستن بابات رو ورشکست کنن
گفتم : من که دوسش نداشتم اون یه عوضی به تمام معنا بود چون چندبار فقط به عنوان یه دوست بغلش کرده بودم و باهاش درد و دل کرده بودم بد برداشت کرده بود وگرنه من هیچ حس و واکنشی نشون ندادم بهش تازه یه بار بوسم کرد که با سیلی من مواجه شد اما اون شب کارش وحشتناک تر از هر چیزی بود
لی یان خندید و گفت : وای دختر تو هیچوقت به پسرا پا نمیدی از این خواصیتت خوشم میاد یدونه ای اما باید موضوعات تلخ گذشته رو فراموش کنی خب؟
۱۲۴.۱k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.