پارت چندم ریکشن حسودی🗿💔🥲
پارت چندم ریکشن حسودی🗿💔🥲
از سویا(انگری)
🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲
داشتی از خرید برمیگشتی که گوشیت زنگ خورد
ا.ت: الو... سلام ا.پ... جیزی شده؟
ا.پ: ا.ت ژون امشب منو چندتا پسرا مهمونی داریم... میشه بویای؟ ^^.. نمیخاستیم دخترا باشن ولی میدونستی خیلی پایه ای بهت گفتیم^^
ا.ت: اوه... باشه ا.پ..^^فقط کجا و ساعت چند؟
ا.پ: ساعت ۸شروع میشه... خونه ی ا.پ²
ا.ت: اوکی بای *قطع کردن*
ا.ت: وای الان چطو به سویا بگمممم مطمئنم نمیزاره پیش اونهمه پسر باشمممم
چیش فعلن برم خونه بعد بهش میگم..
*رسیدن خونه و باز کردن در*
ا.ت: سلام سویا ^-^
سویا: سلام ا.ت... چقد خرید کردی... بدش به من*گرفتن خریدات *
ا.ت: مرسی... میشه شب برم مهمونی دوستام؟
سویا: اره معلومه، به اجازه من نیاز نداری.. فقط پسرونس یا دخترونه؟
ا.ت: همه... پسرن^^*ضایع*
سویا: اهوم... مشکلی ندارم اگه بریم
ا.ت: بریم؟.. نه نه سویا جون من تنها میرم^^
سویا: فکرشم نکن عزیزم
ساعت ۶:۳٠ اگه میخای کاراتو برس
*ا.ت نفس عمیقی کشیدو اماده شد*
*پرش به مهمونی*
پسرا هم که هی به شوخی به موهایه سویا دست میزدنو کرم میریختن بچه هم کم مونده بود گریش بگیره🗿
*سویا بعد یک ساعتو نیم دیگه نتونست تحمل کنه توهم متوجه شدیو خدافظی کردینو برگشتین*
~تو خونه~
سویا: حالم ازشون بهم خورددددددد کرم ریزایه پدصگگگگگگگگگگگگگگگ موهامو خراب کردنننننن تازه اون جرات حقیقت هم که از فشار مردمممممممممم
~فلش بک به جرات حقیقت~
*پسرا همش تو یا سویا رو اذیت میکردن
که یبار جرات انتخاب کردی و دوستت گف بیا بغلم*
*سویا که تیک عصبی گرف*: چی؟؟؟
ا.ت: اممم خوب باشه *اومد بلند شه که سویا دستتو اروم به سمت خودش کشیدو تو افتادی تو بغل سویا*
سویا: یه مجازات بگو...*روبه پسره با نگاهه اگه مجازاتت خوب نباشه کفنت کردم*
*پسره برا مجازات گف چیپستو میدی من*
*سوبا هم راضی بود *
ا.ت: عههه نهههه*باد کردن لپ و اخم کیوت*
*سویا هم همونطور که تو بغلش بودی لداتو کشیدو تورو مجبور به قبول کردن کرد*
~پایان فلش بک~
*ا.ت هم خنده لندی سر دادو کله پشمکی سویا رو ناز کرد*
ا.ت: پشمک حسود
*سویا هم بغلت کردو در کنار هم کپید... چیز.. لا لا کردین🥲*
از سویا(انگری)
🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲
داشتی از خرید برمیگشتی که گوشیت زنگ خورد
ا.ت: الو... سلام ا.پ... جیزی شده؟
ا.پ: ا.ت ژون امشب منو چندتا پسرا مهمونی داریم... میشه بویای؟ ^^.. نمیخاستیم دخترا باشن ولی میدونستی خیلی پایه ای بهت گفتیم^^
ا.ت: اوه... باشه ا.پ..^^فقط کجا و ساعت چند؟
ا.پ: ساعت ۸شروع میشه... خونه ی ا.پ²
ا.ت: اوکی بای *قطع کردن*
ا.ت: وای الان چطو به سویا بگمممم مطمئنم نمیزاره پیش اونهمه پسر باشمممم
چیش فعلن برم خونه بعد بهش میگم..
*رسیدن خونه و باز کردن در*
ا.ت: سلام سویا ^-^
سویا: سلام ا.ت... چقد خرید کردی... بدش به من*گرفتن خریدات *
ا.ت: مرسی... میشه شب برم مهمونی دوستام؟
سویا: اره معلومه، به اجازه من نیاز نداری.. فقط پسرونس یا دخترونه؟
ا.ت: همه... پسرن^^*ضایع*
سویا: اهوم... مشکلی ندارم اگه بریم
ا.ت: بریم؟.. نه نه سویا جون من تنها میرم^^
سویا: فکرشم نکن عزیزم
ساعت ۶:۳٠ اگه میخای کاراتو برس
*ا.ت نفس عمیقی کشیدو اماده شد*
*پرش به مهمونی*
پسرا هم که هی به شوخی به موهایه سویا دست میزدنو کرم میریختن بچه هم کم مونده بود گریش بگیره🗿
*سویا بعد یک ساعتو نیم دیگه نتونست تحمل کنه توهم متوجه شدیو خدافظی کردینو برگشتین*
~تو خونه~
سویا: حالم ازشون بهم خورددددددد کرم ریزایه پدصگگگگگگگگگگگگگگگ موهامو خراب کردنننننن تازه اون جرات حقیقت هم که از فشار مردمممممممممم
~فلش بک به جرات حقیقت~
*پسرا همش تو یا سویا رو اذیت میکردن
که یبار جرات انتخاب کردی و دوستت گف بیا بغلم*
*سویا که تیک عصبی گرف*: چی؟؟؟
ا.ت: اممم خوب باشه *اومد بلند شه که سویا دستتو اروم به سمت خودش کشیدو تو افتادی تو بغل سویا*
سویا: یه مجازات بگو...*روبه پسره با نگاهه اگه مجازاتت خوب نباشه کفنت کردم*
*پسره برا مجازات گف چیپستو میدی من*
*سوبا هم راضی بود *
ا.ت: عههه نهههه*باد کردن لپ و اخم کیوت*
*سویا هم همونطور که تو بغلش بودی لداتو کشیدو تورو مجبور به قبول کردن کرد*
~پایان فلش بک~
*ا.ت هم خنده لندی سر دادو کله پشمکی سویا رو ناز کرد*
ا.ت: پشمک حسود
*سویا هم بغلت کردو در کنار هم کپید... چیز.. لا لا کردین🥲*
۱۱.۴k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.