عشق بی پایان ( پارت 7)
یه نکته : وقتی میگم پ ک یعنی پدر کوک و وقتی میگم م ک یعنی مادرش ☺️
_ : لیا بیا امشب بریم خونه ی ما باید به پدرم یه چیزی بگم
%: خب چه نیازیه که من بیام؟
_ : باید دلیل داشته باشم که راضی بشه و بیاد
%: امم.... باشه بریم
رسیدیم خونه جونگ کوک.... خونه نبود که قصر بود.... خودشون به اینجور خونه ها میگفتن عمارت
مادر کوک : سلام جونگ کوک.. . خسته نباشی، بهبه چه دختر نازی، کی هستن ایشون؟
%: ممنون... من لیا هستم.. لی لیا
م ک : پسر منم روی دخترای خوبی دست میذاره
_ : من پسر شما نیستم، مادر من خیلی وقته که مرده
م ک : وقتی که مادرت مرده یعنی باید به من بگی مادر، به غیر از این حرفا این دختره کیه؟
_ : دوست منه، پدرم کجاست؟
م ک : بالاست... داره کارای شرکتو انجام میده
_ : پس ما میریم بالا
_ : سلام پدر
پ ک: سلام... امروز چطور بود؟
_ : کجا؟
پ ک: مدرسه
_ : مث روزای همیشگی
پ ک: منظورم تهیونگ بود.... پدرش میگفت باهم قهرین
_ : اشتباه گفته، قهر نیستیم... دوستیمونو تموم کردیم
پ ک : با اجازه ی کی؟
_ : خودم صلاح دونستم به درد دوستی نمیخوره
پ ک: صحیح.... بشین... چیکار داشتی؟
_ : میخواییم از مدرسه انتقالی بگیریم
پ ک: میخوایید؟
_ : آه.... منو و لیا
%: امممم.... سلام آقای جئون ،من لی لیا هستم
پ ک: سلام خانم لی.... خب چرا امروز به مدیر نگفتید؟
_ : گفتیم ولی گفت نه
پ ک : باشه پس من فردا میام مدرسه
%: ممنون آقای جئون... خب من دیگه برم
_ : کجا هنوز که شام نخوردیم
%: من دیگه مزاحم نمیشم... میرم، خانوادم نگران میشن
_ : خب بهشون زنگ بزن
پ ک : این وقت شب دیره که یه دختر بخواد توی خیابون راه بره، خطرناکه
_ : پدرم راس میگه، امشب بمون
%: جونگ کوک...
_ : ما دیگه باهم دوستیم، پس به من بگو کوک ☺️
% : باشه کوک
_ : برو لباساتو عوض کن... میخوایم شام بخوریم
%: لباس؟ مگه لباس دخترونه دارید؟
_ : لباس های خواهرم هست
%: خواهر داری؟
_ : داشتم
%: یعنی چی؟
_ : خواهرم مرده 😔
%: آخ...... متاسفم کوک
_ : اشکال نداره... خب دیگه برو یکی از لباساشو بپوش
%: ب.. باشه
خیلی براش ناراحت شدم، یه جورایی انگار منو کوک شبیه همیم، منم مادرم و خواهرم مردن... یکی از لباساشو پوشیدمو رفتم پایین.....
پ ک : خب کوک بگو ببینم دوس داری بری کدوم مدرسه؟
_ : فرقی نمیکنه پدر، فقط میخوام انتقالی بگیرم
م ک : لیا چرا بیشتر نمیخوری؟ دوس نداری؟
%: نه خانم جئون.... من بیشتر از این نمیخورم
م ک : اگر همیشه اینجوری بخوری که ضعف میکنی و ضعیف میشی عزیزم
%: بیشتر از این بخورم، بدنم میریزه بهم
م ک : هر جور راحتی، ولی تو اگه دختر من بودی نمیذاشتم اینجوری غذا بخوری
_ : اتفاقا من خوشحالم که لیا خواهرم نشد
م ک : چرا؟
_ : چون اگه خواهرم میشد، نمیذاشتی زنده بمونه
م ک : جونگ کوک اون فقط یه اتفاق بود
_ : اتفاق؟ منو که دیگه نمیتونی گول بزنی
پ ک : بسه دیگه 😠
هر دفعه شما دوتا مث سگ و گربه میگفتین به جون هم.... فردا میگم منشی چا به چنتا مدرسه زنگ بزنه
_ : باشه
بعد از شام میخواستم برم که کوک گفت
_ :........
برای کات بد بود ولی خب تا پارت بعد 💕💕
_ : لیا بیا امشب بریم خونه ی ما باید به پدرم یه چیزی بگم
%: خب چه نیازیه که من بیام؟
_ : باید دلیل داشته باشم که راضی بشه و بیاد
%: امم.... باشه بریم
رسیدیم خونه جونگ کوک.... خونه نبود که قصر بود.... خودشون به اینجور خونه ها میگفتن عمارت
مادر کوک : سلام جونگ کوک.. . خسته نباشی، بهبه چه دختر نازی، کی هستن ایشون؟
%: ممنون... من لیا هستم.. لی لیا
م ک : پسر منم روی دخترای خوبی دست میذاره
_ : من پسر شما نیستم، مادر من خیلی وقته که مرده
م ک : وقتی که مادرت مرده یعنی باید به من بگی مادر، به غیر از این حرفا این دختره کیه؟
_ : دوست منه، پدرم کجاست؟
م ک : بالاست... داره کارای شرکتو انجام میده
_ : پس ما میریم بالا
_ : سلام پدر
پ ک: سلام... امروز چطور بود؟
_ : کجا؟
پ ک: مدرسه
_ : مث روزای همیشگی
پ ک: منظورم تهیونگ بود.... پدرش میگفت باهم قهرین
_ : اشتباه گفته، قهر نیستیم... دوستیمونو تموم کردیم
پ ک : با اجازه ی کی؟
_ : خودم صلاح دونستم به درد دوستی نمیخوره
پ ک: صحیح.... بشین... چیکار داشتی؟
_ : میخواییم از مدرسه انتقالی بگیریم
پ ک: میخوایید؟
_ : آه.... منو و لیا
%: امممم.... سلام آقای جئون ،من لی لیا هستم
پ ک: سلام خانم لی.... خب چرا امروز به مدیر نگفتید؟
_ : گفتیم ولی گفت نه
پ ک : باشه پس من فردا میام مدرسه
%: ممنون آقای جئون... خب من دیگه برم
_ : کجا هنوز که شام نخوردیم
%: من دیگه مزاحم نمیشم... میرم، خانوادم نگران میشن
_ : خب بهشون زنگ بزن
پ ک : این وقت شب دیره که یه دختر بخواد توی خیابون راه بره، خطرناکه
_ : پدرم راس میگه، امشب بمون
%: جونگ کوک...
_ : ما دیگه باهم دوستیم، پس به من بگو کوک ☺️
% : باشه کوک
_ : برو لباساتو عوض کن... میخوایم شام بخوریم
%: لباس؟ مگه لباس دخترونه دارید؟
_ : لباس های خواهرم هست
%: خواهر داری؟
_ : داشتم
%: یعنی چی؟
_ : خواهرم مرده 😔
%: آخ...... متاسفم کوک
_ : اشکال نداره... خب دیگه برو یکی از لباساشو بپوش
%: ب.. باشه
خیلی براش ناراحت شدم، یه جورایی انگار منو کوک شبیه همیم، منم مادرم و خواهرم مردن... یکی از لباساشو پوشیدمو رفتم پایین.....
پ ک : خب کوک بگو ببینم دوس داری بری کدوم مدرسه؟
_ : فرقی نمیکنه پدر، فقط میخوام انتقالی بگیرم
م ک : لیا چرا بیشتر نمیخوری؟ دوس نداری؟
%: نه خانم جئون.... من بیشتر از این نمیخورم
م ک : اگر همیشه اینجوری بخوری که ضعف میکنی و ضعیف میشی عزیزم
%: بیشتر از این بخورم، بدنم میریزه بهم
م ک : هر جور راحتی، ولی تو اگه دختر من بودی نمیذاشتم اینجوری غذا بخوری
_ : اتفاقا من خوشحالم که لیا خواهرم نشد
م ک : چرا؟
_ : چون اگه خواهرم میشد، نمیذاشتی زنده بمونه
م ک : جونگ کوک اون فقط یه اتفاق بود
_ : اتفاق؟ منو که دیگه نمیتونی گول بزنی
پ ک : بسه دیگه 😠
هر دفعه شما دوتا مث سگ و گربه میگفتین به جون هم.... فردا میگم منشی چا به چنتا مدرسه زنگ بزنه
_ : باشه
بعد از شام میخواستم برم که کوک گفت
_ :........
برای کات بد بود ولی خب تا پارت بعد 💕💕
۱۰۱.۲k
۱۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.