شاهزاده و شاهدخت 12
چرا
تو همین فکرا بودم که جیمین در زد و
اومد تو
سریع خودمو جم و جو کردم و اشکامو پاک کردم
ات : چرا اومدی
کاری داشتی؟
جی : اومدم بیام بهت بگم بیای
پایین ... امم گریه کردی
ات : نه بابا
گریه برا چی
جی : نامه عه رو تهیون نوشته بود نه؟
ات : نه... چیز یعنی... اره
جی : ببین تو باید فراموشش کنی
چون این اتفاقیه که افتاده
تو نمیتونی هرروز برا این اتفاق گریه کنی عزیزم
ات : اخه دوسش دارم...
که گوشی ات زنگ خورد
کس یکه زنگ زد : ناشناس
نا : از زندگیه تهیون برو بیرون
ات : چی
تو کی هستی اصن
نا : من عشقشم
اصن تو مگه ازدواج نکردی؟
پس چرا هنوز تو زندگیه تهیونی؟
ات : کی این حرفا رو زده؟
نا : تهیون گفته بیام بهت بگم
دیگه ام نه بهش زنگ میزنی نه پیام میدی نه نامه میدی نه کاری داری باهاش فهمیدی
و قطع میکنه
ویو ات
یعنی چی (گریه)
محاله تهیون همچین کاری کرده باشه
مگه میشه یکی خودش نامه بده بعدشم به یکی بگه اینارو به من بگه
.
.
.
تقریبا دو ساعت گذشته و من انقد فک کردم راجب این موضوع و گریه کردم دارم دیوونه میشم
واسه همین تصمیم گرفتم زنگ بزنم به تهیون
خواستم زنگ بزنم به تهیون که دیدم گوشیم شارژش تموم شده واسه همین تصمیم گرفتم برم پایین و بزنمش به شارژ
وقتی رفتم پایین نشستم پیش جیمین
ات : سلام
جی : ود...
چرا انقد چشات قرمزه
چرا انقد گریه کردی ؟
ات : توروخدا ولم کن
جی : اخه...
باشه
بعد از ده دیقه بیست درصد شده بود واسه همین زنگ زدم یه تهیون
ات : تهیون بیا دم خونه مامانم
ته : اتفاقی اف..
که ات گوشی رو قطع میکنه
.
.
.
بعد از نیم ساعت تهیون میرسه
ویو جیمین
ات چند ساعته تو اتاق مونده
درم باز نمیکنه واسه همین نگران شدم
بعد از چند ساعت با چشمای قرمز کنارم نشست
بعدشم به یکی زنگ زد
بعد از نیم ساعتم تهیون رسید
و ات رفت درو باز کردو رفت پایین پیش تهیون
لطفا حمایت 🧀💞
تو همین فکرا بودم که جیمین در زد و
اومد تو
سریع خودمو جم و جو کردم و اشکامو پاک کردم
ات : چرا اومدی
کاری داشتی؟
جی : اومدم بیام بهت بگم بیای
پایین ... امم گریه کردی
ات : نه بابا
گریه برا چی
جی : نامه عه رو تهیون نوشته بود نه؟
ات : نه... چیز یعنی... اره
جی : ببین تو باید فراموشش کنی
چون این اتفاقیه که افتاده
تو نمیتونی هرروز برا این اتفاق گریه کنی عزیزم
ات : اخه دوسش دارم...
که گوشی ات زنگ خورد
کس یکه زنگ زد : ناشناس
نا : از زندگیه تهیون برو بیرون
ات : چی
تو کی هستی اصن
نا : من عشقشم
اصن تو مگه ازدواج نکردی؟
پس چرا هنوز تو زندگیه تهیونی؟
ات : کی این حرفا رو زده؟
نا : تهیون گفته بیام بهت بگم
دیگه ام نه بهش زنگ میزنی نه پیام میدی نه نامه میدی نه کاری داری باهاش فهمیدی
و قطع میکنه
ویو ات
یعنی چی (گریه)
محاله تهیون همچین کاری کرده باشه
مگه میشه یکی خودش نامه بده بعدشم به یکی بگه اینارو به من بگه
.
.
.
تقریبا دو ساعت گذشته و من انقد فک کردم راجب این موضوع و گریه کردم دارم دیوونه میشم
واسه همین تصمیم گرفتم زنگ بزنم به تهیون
خواستم زنگ بزنم به تهیون که دیدم گوشیم شارژش تموم شده واسه همین تصمیم گرفتم برم پایین و بزنمش به شارژ
وقتی رفتم پایین نشستم پیش جیمین
ات : سلام
جی : ود...
چرا انقد چشات قرمزه
چرا انقد گریه کردی ؟
ات : توروخدا ولم کن
جی : اخه...
باشه
بعد از ده دیقه بیست درصد شده بود واسه همین زنگ زدم یه تهیون
ات : تهیون بیا دم خونه مامانم
ته : اتفاقی اف..
که ات گوشی رو قطع میکنه
.
.
.
بعد از نیم ساعت تهیون میرسه
ویو جیمین
ات چند ساعته تو اتاق مونده
درم باز نمیکنه واسه همین نگران شدم
بعد از چند ساعت با چشمای قرمز کنارم نشست
بعدشم به یکی زنگ زد
بعد از نیم ساعتم تهیون رسید
و ات رفت درو باز کردو رفت پایین پیش تهیون
لطفا حمایت 🧀💞
۵.۷k
۲۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.