پارت ۴ ارباب بی منطق
ته: مگه نمی دونی من سرپرست جدیدتم
ا/ت: چیییی ؟
با پام زدم توی شکمش و سعی می کردم دستگیره در رو بکشم
ولی برگردوندم و لباشو گذاشت روی لبام
داشت حالم به هم می خورد و دستام گذاشتم روی شونه اش و خودم رو پرت کردم طرف دیگه ی ماشین
گوشه ای از ماشین کز کردم ، گفتم: چرا اینکار با من می کنی ؟
ته: به تو ربطی نداره
سعی کرد بلندم کنه ولی نذاشتم
ته: بزار بریم خونه ( با عصبانیت)
ا/ت: چی از جون من می خوای
ته: ....
ماشین یه دفعه توی مسیر به سنگی خورد و پرت شد. سرم محکم به دستگیره ی در اصابت کرد و صدای سوت مانندی توی سرم پیچید.
ته: خوبی؟
ا/ت: نه ، دستم رو گذاشتم روی سرم و دیدم داره از سرم خون میاد ، نزدیکم شد و داشت به زخمم نگاه می کرد بعد از چند ثانیه چهرش برام تار شد و بیهوش شدم...
ا/ت: خودم رو روی تخت دیدم ، سرم به شدت درد می کرد دستم رو گذاشتم روی سرم دیدم دورش پانسمان پیچیده شده
بعد از یه مدتی خاطراتم اومد جلوی چشم و گریم گرفت هزاران سوال تو ذهنم پرواز می کرد و دوست داشتم این سوالات رو از یکی بپرسم تا راحت بشم....
یه دفعه یه خانمی وارد اتاق شد....
ا/ت: چیییی ؟
با پام زدم توی شکمش و سعی می کردم دستگیره در رو بکشم
ولی برگردوندم و لباشو گذاشت روی لبام
داشت حالم به هم می خورد و دستام گذاشتم روی شونه اش و خودم رو پرت کردم طرف دیگه ی ماشین
گوشه ای از ماشین کز کردم ، گفتم: چرا اینکار با من می کنی ؟
ته: به تو ربطی نداره
سعی کرد بلندم کنه ولی نذاشتم
ته: بزار بریم خونه ( با عصبانیت)
ا/ت: چی از جون من می خوای
ته: ....
ماشین یه دفعه توی مسیر به سنگی خورد و پرت شد. سرم محکم به دستگیره ی در اصابت کرد و صدای سوت مانندی توی سرم پیچید.
ته: خوبی؟
ا/ت: نه ، دستم رو گذاشتم روی سرم و دیدم داره از سرم خون میاد ، نزدیکم شد و داشت به زخمم نگاه می کرد بعد از چند ثانیه چهرش برام تار شد و بیهوش شدم...
ا/ت: خودم رو روی تخت دیدم ، سرم به شدت درد می کرد دستم رو گذاشتم روی سرم دیدم دورش پانسمان پیچیده شده
بعد از یه مدتی خاطراتم اومد جلوی چشم و گریم گرفت هزاران سوال تو ذهنم پرواز می کرد و دوست داشتم این سوالات رو از یکی بپرسم تا راحت بشم....
یه دفعه یه خانمی وارد اتاق شد....
۲۳.۵k
۲۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.