فیک..... part .. 3 والیبالیست حرفه ای 🥲
( * برای رائل ... ♡ برای درا )
* درا اون کی بود دختر ؟ 🤤ها شیطون ؟
♡ لعنتی باز خوبه رفیق صمیمی می میدونی سینگلم اون داداشمه البته شاید تنی نباشه اما داعشمه
* باشه .. باشه ما هم قانع شدیم 😒
♡ رائل جدی ام من .. اصن خبر داری چند سال ازم بزرگتره ...
* باشه حالا ... بیا بریم که از گرسنگی دارم میمیرم
♡ اک
.........................................
پرش به شب .. ویو درا
لباسم رو پوشیدم و آماده شدم که برم دیدن خاله و عمو ( پدر و مادر هیجین ) ... البته ناگفته نمونه که تو راه یه بسته از این شکلات قشنگا گرفتم ...
هیچی نباشه نا سلامتی هیونگ بعد دو سال اومده پیش ما ....
داستان صمیمی بودن من و خانواده هیونگ از اون جا شروع شد که وقتی ۱۲ سالم بود پدر و مادرم از هم جدا شدن و عملا من رو ترک کردن اما خانواده هیجین من رو به سرپرستی قبول کردن و از من مثل دخترشون مراقبت کردن تا حدودا دو سال پیش که هیونگ می خواست بره منم دیگه بزرگ شده بودم و برای خودم یه کار پیدا کردم و یه خونه مجردی دارم که اونم پدر گرامی برام گرفته بود تا دیگه اسمی ازش نیارم ... البته اون موقع ۱۶ سالم بود و الان دیگه حدودا یکی دو ماه بعد باید کنکور بدم .
هرچند به کنکور اهمیت نمی دم دلم می خواد یه والیبالیست حرفه ای باشم و باور دارم که بهش می رسم من مستقل بودنو از بچگی یاد گرفتم پس اینم می تونم یاد بگیرم .
یه تاکسی گرفتم و بالاخره رسیدم خونه عموشون ...
* درا اون کی بود دختر ؟ 🤤ها شیطون ؟
♡ لعنتی باز خوبه رفیق صمیمی می میدونی سینگلم اون داداشمه البته شاید تنی نباشه اما داعشمه
* باشه .. باشه ما هم قانع شدیم 😒
♡ رائل جدی ام من .. اصن خبر داری چند سال ازم بزرگتره ...
* باشه حالا ... بیا بریم که از گرسنگی دارم میمیرم
♡ اک
.........................................
پرش به شب .. ویو درا
لباسم رو پوشیدم و آماده شدم که برم دیدن خاله و عمو ( پدر و مادر هیجین ) ... البته ناگفته نمونه که تو راه یه بسته از این شکلات قشنگا گرفتم ...
هیچی نباشه نا سلامتی هیونگ بعد دو سال اومده پیش ما ....
داستان صمیمی بودن من و خانواده هیونگ از اون جا شروع شد که وقتی ۱۲ سالم بود پدر و مادرم از هم جدا شدن و عملا من رو ترک کردن اما خانواده هیجین من رو به سرپرستی قبول کردن و از من مثل دخترشون مراقبت کردن تا حدودا دو سال پیش که هیونگ می خواست بره منم دیگه بزرگ شده بودم و برای خودم یه کار پیدا کردم و یه خونه مجردی دارم که اونم پدر گرامی برام گرفته بود تا دیگه اسمی ازش نیارم ... البته اون موقع ۱۶ سالم بود و الان دیگه حدودا یکی دو ماه بعد باید کنکور بدم .
هرچند به کنکور اهمیت نمی دم دلم می خواد یه والیبالیست حرفه ای باشم و باور دارم که بهش می رسم من مستقل بودنو از بچگی یاد گرفتم پس اینم می تونم یاد بگیرم .
یه تاکسی گرفتم و بالاخره رسیدم خونه عموشون ...
۱.۹k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.