p53
روز بعد، نزدیکای ظهر تهیونگ به خاطر نوری که از پنجره
به صورتش میتابید بزور چشمهاش رو باز کرد. رو به
جونگکوک که از پشت بغلش کرده بود چرخید ولی دستهای
قوی اون هنوزم دورش بودن. تهیونگ لبش رو گاز گرفت و به
صورت جونگکوک که هنوز غرق خواب بود خیره شد.
لبخندی زد و با یادآوری شب گذشته لبخندش بزرگتر شد. واقعا
اون کارو کرده بودن؟ درد کم پایین تنهش و کبودیهای گردن و
سینهی جونگکوک و به احتمال زیاد خودش مطمئنش میکرد.
بالاتنههای برهنهشون تا حدودی با پتو پوشونده شده بود و گلوش
به خاطر فریادها و جیغهای دیشبش کمی میسوخت.
نمیتونست فراموش کنه. تک تک لحظههاش رو به خاطر آورد
و لذتی که به خاطر نزدیکی با جونگکوک داشت رو هنوز هم
حس میکرد.
دستش رو جلو برد و موهای مشکی و لخت جونگکوک رو از
روی چشمهاش کنار زد. صورت و گردنش رو نوازش کرد و
بعد روی قفسهی سینهش، جایی که قلبش میتپید رو به آرومی بوسید.
تنها کسی که میتونست در هر حالتی بهترین حسهای دنیا رو
بهش تقدیم کنه این پسر بود. تنها کسی که تهیونگ حتی با فکر
کردن بهش لبخند بزرگی میزد و حس میکرد خوشبختترین و
خوششانس ترین آدم دنیاست.
حرکت دستش روی صورت و گردن جونگکوک رو ادامه داد و
خم شد تا لبهاشو ببوسه. نمیخواست اونو بیدار کنه ولی
نمیتونست جلوی خودشو برای لمس کردن اون بگیره. یکی از
بزرگترین چیزهایی که بهش آرامش و حس زنده بودن میداد
لمس پسر روبروش بود.
جونگکوک نفس عمیقی کشید بعد چشمهاش رو نیمه باز کرد. با
دیدن تهیونگ تو فاصلهی کمی از صورتش چند بار پلک زد و
بعد با فهمیدن موقعیتش و به یاد آوردن خاطرهی کوچیکی از
شب قبل لبخندی به چهرهی تهیونگ زد.
-صبح بخیر عزیزم.
با صدای خش داری گفت و کمی خودش رو کش داد. دستش
روی پهلوی پسر نشست و به آرومی روش کشیده شد.
-صبح بخیر...کوک
تهیونگ با خجال ت کمی گفت و سرش رو توی سینهی
جونگکوک قایم کرد. کوک لبخند کش داری زد و با دستش
همچنان پهلو و کمر اون رو نوازش کرد.
-درد...داری؟
زمزمه کرد و سر پسر رو از خودش جدا کرد تا نگاه نگرانش
به اون بیفته.
-یکم؟
گونههاش از این که اینو سوالی گفت قرمز تر شد و جونگکوک
ی اونو با خنده خم شد تا بین
ببوسه.
به تهیونگ کمک کرد روی شکمش دراز بکشه و کمر و
پهلوهاشو به آرومی ماساژ داد.
صورتش رو به جونگکوک، روی بالش بود و با اینکه یکم
خجالت میکشید اما با لبخند به اون خیره شد.
یاد وقتی افتاد که نیمه شب به خاطر معده دردش جونگکوک با
مهربونی کمرشو ماساژ میداد؛ با اینکه اون موقع چیز خاصی
بینشون نبود.
پارت بعد رو ۲۰لایک شه میزارم-
به صورتش میتابید بزور چشمهاش رو باز کرد. رو به
جونگکوک که از پشت بغلش کرده بود چرخید ولی دستهای
قوی اون هنوزم دورش بودن. تهیونگ لبش رو گاز گرفت و به
صورت جونگکوک که هنوز غرق خواب بود خیره شد.
لبخندی زد و با یادآوری شب گذشته لبخندش بزرگتر شد. واقعا
اون کارو کرده بودن؟ درد کم پایین تنهش و کبودیهای گردن و
سینهی جونگکوک و به احتمال زیاد خودش مطمئنش میکرد.
بالاتنههای برهنهشون تا حدودی با پتو پوشونده شده بود و گلوش
به خاطر فریادها و جیغهای دیشبش کمی میسوخت.
نمیتونست فراموش کنه. تک تک لحظههاش رو به خاطر آورد
و لذتی که به خاطر نزدیکی با جونگکوک داشت رو هنوز هم
حس میکرد.
دستش رو جلو برد و موهای مشکی و لخت جونگکوک رو از
روی چشمهاش کنار زد. صورت و گردنش رو نوازش کرد و
بعد روی قفسهی سینهش، جایی که قلبش میتپید رو به آرومی بوسید.
تنها کسی که میتونست در هر حالتی بهترین حسهای دنیا رو
بهش تقدیم کنه این پسر بود. تنها کسی که تهیونگ حتی با فکر
کردن بهش لبخند بزرگی میزد و حس میکرد خوشبختترین و
خوششانس ترین آدم دنیاست.
حرکت دستش روی صورت و گردن جونگکوک رو ادامه داد و
خم شد تا لبهاشو ببوسه. نمیخواست اونو بیدار کنه ولی
نمیتونست جلوی خودشو برای لمس کردن اون بگیره. یکی از
بزرگترین چیزهایی که بهش آرامش و حس زنده بودن میداد
لمس پسر روبروش بود.
جونگکوک نفس عمیقی کشید بعد چشمهاش رو نیمه باز کرد. با
دیدن تهیونگ تو فاصلهی کمی از صورتش چند بار پلک زد و
بعد با فهمیدن موقعیتش و به یاد آوردن خاطرهی کوچیکی از
شب قبل لبخندی به چهرهی تهیونگ زد.
-صبح بخیر عزیزم.
با صدای خش داری گفت و کمی خودش رو کش داد. دستش
روی پهلوی پسر نشست و به آرومی روش کشیده شد.
-صبح بخیر...کوک
تهیونگ با خجال ت کمی گفت و سرش رو توی سینهی
جونگکوک قایم کرد. کوک لبخند کش داری زد و با دستش
همچنان پهلو و کمر اون رو نوازش کرد.
-درد...داری؟
زمزمه کرد و سر پسر رو از خودش جدا کرد تا نگاه نگرانش
به اون بیفته.
-یکم؟
گونههاش از این که اینو سوالی گفت قرمز تر شد و جونگکوک
ی اونو با خنده خم شد تا بین
ببوسه.
به تهیونگ کمک کرد روی شکمش دراز بکشه و کمر و
پهلوهاشو به آرومی ماساژ داد.
صورتش رو به جونگکوک، روی بالش بود و با اینکه یکم
خجالت میکشید اما با لبخند به اون خیره شد.
یاد وقتی افتاد که نیمه شب به خاطر معده دردش جونگکوک با
مهربونی کمرشو ماساژ میداد؛ با اینکه اون موقع چیز خاصی
بینشون نبود.
پارت بعد رو ۲۰لایک شه میزارم-
۲۰۲
۱۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.