Did I crush my victim?
پارت ۱۰
ویو بنگ چان
ساعت ۵
ساعتای ۵ بود که گوشیم زنگ خورد. برداشتم دیدم چانگبینه.
بنگ چان: الو سلام چیشده؟
چانگبین: الو چطوری؟ با بچه ها میخوایم بریم همون جایه همیشگی ، میای؟
بنگ چان: اره نیاز به استراحت دارم.
چانگبین: اوکی ، ساعت ۶ میام دنبالت.
بنگ چان: باشه ، فعلا.
چانگبین: فعلا
گوشیو قطع کردم و رفتم یه دوش بگیرم.
بعد ۱۰ دقیقه اومدم بیرون و موهامو خشک کردم. ساعت ۵ و نیم بود. لباسامو پوشیدم که چانگبین زنگ زد. حتما اومده برم بیرون.
از خونه اومدن بیرون و سوار ماشینش شدم.
بنگ چان: سلام.
چانگبین: سلام ، چه خبر؟
بنگ چان: خبر که خیلی دارم حالا بزار بریم واسه همتون تعریف میکنم.
چانگبین: اوه مشتاق دانستنم.(خنده)
۱۵ دقیقه بعد
بعد یه ربع رسیدیم. بقیه اومده بودن و ماهم رفتیم پیششون(داخل بار هستن)
بنگ چان: سلام!
ریوجین: بالاخره دیدیمت.
سویون: سلام.
جیمین: سلام!
با چانگبین نشستیم دور میز و سفارش دادیم.
ریوجین: خب چه خبر ، خبری ازت نیست.
بنگ چان: استاد دانشگاه شدم.
جیمین: برای ماموریت؟
بنگ چان: اره ، یونا خیلی ادمه.......
چانگبین: چی؟ خیلی......(یه حرف زشت)
بنگ چان: دقیقا ، دلم برای سونگمین میسوزه.
سویون: اوو شما دلسوزی میکنی؟ اونم برای پس اون؟ جالبه.
بنگ چان: چیش جالبه؟
ریوجین: اینکه شما تا حالا برای کسی دلسوزی نکردی بعد حالا برای...
چانگبین: اوووو بنگ چان عاشق شدی؟
بنگ چان: چی میگینن؟!
جیمین: عاشقش شده
چانگبین: اره
بنگ چان: عهه بسه!
ریوجین: باشه باشه(با خنده)
ساعت ۱۰
سعی کردم زیاد الکل نخورم ولی خب شاید تا چند ماه نتونم اینجوری خوش بگذرونم.
انقدر خورده بودم که نمیتونستم درست راه برم. با کمک چانگبین سوار ماشین شدم. منو رسوند خونه و بعد خودش رفت. خودمو پرت کردم رو تخت و خوابیدم.
صبح تو دانشگاه
ویو سونگمین
زنگ دوم با بنگ چان کلاس داشتم. نمیدونم ولی هروقت باهاش کلاس دارم ، احساس آرامش میکنم. انگاری وقتی اون نزدیکمه احساس امنیت میکنم.
ویو بنگ چان
ساعت ۵
ساعتای ۵ بود که گوشیم زنگ خورد. برداشتم دیدم چانگبینه.
بنگ چان: الو سلام چیشده؟
چانگبین: الو چطوری؟ با بچه ها میخوایم بریم همون جایه همیشگی ، میای؟
بنگ چان: اره نیاز به استراحت دارم.
چانگبین: اوکی ، ساعت ۶ میام دنبالت.
بنگ چان: باشه ، فعلا.
چانگبین: فعلا
گوشیو قطع کردم و رفتم یه دوش بگیرم.
بعد ۱۰ دقیقه اومدم بیرون و موهامو خشک کردم. ساعت ۵ و نیم بود. لباسامو پوشیدم که چانگبین زنگ زد. حتما اومده برم بیرون.
از خونه اومدن بیرون و سوار ماشینش شدم.
بنگ چان: سلام.
چانگبین: سلام ، چه خبر؟
بنگ چان: خبر که خیلی دارم حالا بزار بریم واسه همتون تعریف میکنم.
چانگبین: اوه مشتاق دانستنم.(خنده)
۱۵ دقیقه بعد
بعد یه ربع رسیدیم. بقیه اومده بودن و ماهم رفتیم پیششون(داخل بار هستن)
بنگ چان: سلام!
ریوجین: بالاخره دیدیمت.
سویون: سلام.
جیمین: سلام!
با چانگبین نشستیم دور میز و سفارش دادیم.
ریوجین: خب چه خبر ، خبری ازت نیست.
بنگ چان: استاد دانشگاه شدم.
جیمین: برای ماموریت؟
بنگ چان: اره ، یونا خیلی ادمه.......
چانگبین: چی؟ خیلی......(یه حرف زشت)
بنگ چان: دقیقا ، دلم برای سونگمین میسوزه.
سویون: اوو شما دلسوزی میکنی؟ اونم برای پس اون؟ جالبه.
بنگ چان: چیش جالبه؟
ریوجین: اینکه شما تا حالا برای کسی دلسوزی نکردی بعد حالا برای...
چانگبین: اوووو بنگ چان عاشق شدی؟
بنگ چان: چی میگینن؟!
جیمین: عاشقش شده
چانگبین: اره
بنگ چان: عهه بسه!
ریوجین: باشه باشه(با خنده)
ساعت ۱۰
سعی کردم زیاد الکل نخورم ولی خب شاید تا چند ماه نتونم اینجوری خوش بگذرونم.
انقدر خورده بودم که نمیتونستم درست راه برم. با کمک چانگبین سوار ماشین شدم. منو رسوند خونه و بعد خودش رفت. خودمو پرت کردم رو تخت و خوابیدم.
صبح تو دانشگاه
ویو سونگمین
زنگ دوم با بنگ چان کلاس داشتم. نمیدونم ولی هروقت باهاش کلاس دارم ، احساس آرامش میکنم. انگاری وقتی اون نزدیکمه احساس امنیت میکنم.
۶.۹k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.