part¹²🐊🧋🫐
بکهیون « پابو ( احمق ) این چه حرفیه میزنی اخه؟ تو جای خواهر منی احمق جون... پس دیگه این حرفا رو نزن!
شین هه « بک! کومائو( ممنونم )
بکهیون « خب بسه دیگه حالمو بهم زدی.... بگو ببینم از صبح تا حالا به نتیجه ای هم رسیدین؟
شین هه « یه نقاشی پیدا کردیم! فکر کنم ربطی به اون نقاشی داشته باشه
بکهیون « اگه حس کردی نیاز به کمک داری روی کمک من حساب کن شاتوت
شین هه « حتما ... بعد از پایان تماس تلفنش رو سرجاش گذشت و کمی بعد جیمین پیداش شد و سوار ماشین شد!
جیمین « آمم خب! بابت تاخیر معذرت میخوام
شین هه « هان؟ چی شد؟
جیمین « به بچه ادم یه حرفو یک بار میگن! همونی که شنیدی
شین هه « ایشش بد اخلاق تو فقط پاچه بگیر
جیمین « هان شین هه!
شین هه « اوففف باشه
_یعنی آخرش چی میشه؟ میتونم سرمو بالا بگیرم و بگم موفق شدم؟ در طول مسیر مدام به این جور چیزا فکر میکرد..... اونقدر در افکار خودش غرق شده بود که متوجه تغییر مسیر نشد! وقتی به خودش اومد مقابل یه رستوران شیک متوقف شده بودن
جیمین « تا اون جایی که من میدونم از صبح تا حالا چیزی نخوردی! دوست ندارم فکر کنی فقط اوردمت تا ازت کار بکشم... پیاده شو
شین هه « آیگو (خدای من ) ... باورم نمیشه
جیمین « نمیدونم توی اون مغز فندوقیت درباره من چه فرضیه هایی درست کردی! ولی من اونقدرا هم که فکر میکنی ظالم نیستم هان شین هه
شین هه « حالا چی شده اینا رو به من توضیح میدی؟
جیمین « باز تو روت خندیدم پرو شدی؟ لازمه همو بشناسیم تا همکاری بهتری داشته باشیم! رو مخ هم راه نریم و بیشتر با هم مدارا کنیم... فقط همین و بس! دوست ندارم این مدت کوتاهی که کنار همیم با دعوا سپری بشه.... من برای زندگیم و لحظاتم ارزش قائلم
شین هه « آراسو( فهمیدم )
::::::بازگشت به گذشته :::::::
*بچه ها قبلش بگم ممکنه گیج بشین و منم توضیحی ندادم.... پس اگه سوالی پیش اومد حتما بپرسید! این فلش بک ها به گذشته برمیگرده به زندگی قبلی جیمین و شین هه و نحوه آشنایی شون در گذشته
_شما کی هستید؟؟؟؟ نکنه همدست اون عوضی هایین؟؟؟
دوجین « تو همراه این مرد زخمی هستی؟
_بله من همراه ایشون هستم
شین هه « شمشیرت رو از روی گلوی رفیق ما بردار! ما قصد نداریم به شما آسیب بزنیم
_از کجا معلوم دروغ نمیگی؟
شین هه « بهت نمیخوره یه ادم معمولی باشی! دسته شمشیرت نشون میده یه افسر بالا رتبه ای.... اگه باهوش باشی باید متوجه میشدی! اگه نیت ما کشتن دوستت بود به خودمون زحمت نمیدادیم دنبال گیاه دارویی بگردیم تا جلوی خون ریزیشو بگیریم
دانای کل « نباید اعتماد میکرد اما توی این موقعیت چاره دیگه ای نداشت... اگه دست رو دست میزاشت ولیعهد جونش رو از دست میداد و کشور به لرزه در میومد !
_بسیار خب! بهتون اعتماد میکنم
شین هه « بک! کومائو( ممنونم )
بکهیون « خب بسه دیگه حالمو بهم زدی.... بگو ببینم از صبح تا حالا به نتیجه ای هم رسیدین؟
شین هه « یه نقاشی پیدا کردیم! فکر کنم ربطی به اون نقاشی داشته باشه
بکهیون « اگه حس کردی نیاز به کمک داری روی کمک من حساب کن شاتوت
شین هه « حتما ... بعد از پایان تماس تلفنش رو سرجاش گذشت و کمی بعد جیمین پیداش شد و سوار ماشین شد!
جیمین « آمم خب! بابت تاخیر معذرت میخوام
شین هه « هان؟ چی شد؟
جیمین « به بچه ادم یه حرفو یک بار میگن! همونی که شنیدی
شین هه « ایشش بد اخلاق تو فقط پاچه بگیر
جیمین « هان شین هه!
شین هه « اوففف باشه
_یعنی آخرش چی میشه؟ میتونم سرمو بالا بگیرم و بگم موفق شدم؟ در طول مسیر مدام به این جور چیزا فکر میکرد..... اونقدر در افکار خودش غرق شده بود که متوجه تغییر مسیر نشد! وقتی به خودش اومد مقابل یه رستوران شیک متوقف شده بودن
جیمین « تا اون جایی که من میدونم از صبح تا حالا چیزی نخوردی! دوست ندارم فکر کنی فقط اوردمت تا ازت کار بکشم... پیاده شو
شین هه « آیگو (خدای من ) ... باورم نمیشه
جیمین « نمیدونم توی اون مغز فندوقیت درباره من چه فرضیه هایی درست کردی! ولی من اونقدرا هم که فکر میکنی ظالم نیستم هان شین هه
شین هه « حالا چی شده اینا رو به من توضیح میدی؟
جیمین « باز تو روت خندیدم پرو شدی؟ لازمه همو بشناسیم تا همکاری بهتری داشته باشیم! رو مخ هم راه نریم و بیشتر با هم مدارا کنیم... فقط همین و بس! دوست ندارم این مدت کوتاهی که کنار همیم با دعوا سپری بشه.... من برای زندگیم و لحظاتم ارزش قائلم
شین هه « آراسو( فهمیدم )
::::::بازگشت به گذشته :::::::
*بچه ها قبلش بگم ممکنه گیج بشین و منم توضیحی ندادم.... پس اگه سوالی پیش اومد حتما بپرسید! این فلش بک ها به گذشته برمیگرده به زندگی قبلی جیمین و شین هه و نحوه آشنایی شون در گذشته
_شما کی هستید؟؟؟؟ نکنه همدست اون عوضی هایین؟؟؟
دوجین « تو همراه این مرد زخمی هستی؟
_بله من همراه ایشون هستم
شین هه « شمشیرت رو از روی گلوی رفیق ما بردار! ما قصد نداریم به شما آسیب بزنیم
_از کجا معلوم دروغ نمیگی؟
شین هه « بهت نمیخوره یه ادم معمولی باشی! دسته شمشیرت نشون میده یه افسر بالا رتبه ای.... اگه باهوش باشی باید متوجه میشدی! اگه نیت ما کشتن دوستت بود به خودمون زحمت نمیدادیم دنبال گیاه دارویی بگردیم تا جلوی خون ریزیشو بگیریم
دانای کل « نباید اعتماد میکرد اما توی این موقعیت چاره دیگه ای نداشت... اگه دست رو دست میزاشت ولیعهد جونش رو از دست میداد و کشور به لرزه در میومد !
_بسیار خب! بهتون اعتماد میکنم
۲۴.۹k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.