گریه ی شبانه. پارت ۳
#گریه ی شبانه. پارت ۳
صداش مثل...... مثل..... مثل ویلیام بود!
سرم رو اوردم بالا و دوباره صورتشا دیدم. تا من رو دید تعجب کرد و چشماش گرد شد. اشک توی چشمام جمع شد و بغض کردم. دلم میخواست دوباره بغلم کنه و توی بغلش گریه کنم اما این یه رویای پوچ بود که هیچوقت براورده نمیشد. دختری که کنارش بود فقط بهم نگاه میکرد. چشمای سیاه و موهام زرد فر داشت. یخورده تپل بود اما نه زیاد که خودنمایی کنه، اون بی نظیر بود.
(از زبان ویلیام)
داشتم با نازلی میخندیدیم که یه دختر با موهای سیاه و هودی و شلوار خیس لش با سرعت داشت از کنارمون میگذشت که خوردیم به هم. گوشیش افتاد رو زمین، خم شدم و برداشتمش و به سمتش گرفتم و معذرت خواهی کردم اما نمیدونم چرا دختره سرش رو نمیاورد بالا و گوشیش رو نمیگرفت. نازلی با دستش زد به پهلوم که بریم و ترسیده اما من میخواساتم بدونم موضوع چیه.
اروم سرشا اورد بالا اما تا صورتشا دیدم از تعجب چشمام گرد شد. پاهام سست شد و نمیتونستم تکون بخورم. جسیکا چقد داغون شده بود. اصلا یه دختر دیگه شده بود. اون جسیکا که پر از انرژی و خنده بود جاشو داده به افسرده و ناراحت.
معلوم بود توی چشماش اشک جمع شده و بغض کرده.
نازلی ترسید بود و پشت من قایم شده بود.
جسیکا گوشیش رو گرفت و اروم به نازلی گف: لازم نیس از من بترسی نازلی خانم.باید از کسی که پشتش قایم شدی و با عشق دوستش داری بترسی. اون منا به این روز کشونده.
(از زبون جسیکا)
حقیقت رو بهش گفتم و رفتم.
پشت سرم ویلیام داد میزد: جسیکا..... جسیکا..... جسیکا چرا گفتی..... جسیکا
حرفاش بیشتر عذابم میداد. اما مجبور بودم که بگم
*۲روز بعد*
ساعت ۱۲ رفتم خونه و رفتم رو تختم. گوشیم رو چک کردم و دیدم یه پیام از طرف ویلیام. بی توجه بازش کردم که با نوشتش تعجب کردم.
*جسیکا خدا لعنتت کنه بعد از اون حرفت نازلی ولم کرد. چرا اینکارا کردی؟ چرا زندگیم رو خراب کردی*
با حرص براش نوشتم
*چرا؟ چرا نمیگفتم؟ مگه وقتی تو زندگی منا خراب کردی برات مهم بود؟ اصن حال و روز منا دیدی که این حرفارو میزنی.
سین زد اما جواب نداد
ببخشید اگه کم بود
مایل به حمایت @bahar4576
شرط گذاشتم
(لایک بالای ۵ تا)
(کامنت بالای ۵ تا)
اگه بالای پنج تا نباشه از پارت بعد خبری نی
صداش مثل...... مثل..... مثل ویلیام بود!
سرم رو اوردم بالا و دوباره صورتشا دیدم. تا من رو دید تعجب کرد و چشماش گرد شد. اشک توی چشمام جمع شد و بغض کردم. دلم میخواست دوباره بغلم کنه و توی بغلش گریه کنم اما این یه رویای پوچ بود که هیچوقت براورده نمیشد. دختری که کنارش بود فقط بهم نگاه میکرد. چشمای سیاه و موهام زرد فر داشت. یخورده تپل بود اما نه زیاد که خودنمایی کنه، اون بی نظیر بود.
(از زبان ویلیام)
داشتم با نازلی میخندیدیم که یه دختر با موهای سیاه و هودی و شلوار خیس لش با سرعت داشت از کنارمون میگذشت که خوردیم به هم. گوشیش افتاد رو زمین، خم شدم و برداشتمش و به سمتش گرفتم و معذرت خواهی کردم اما نمیدونم چرا دختره سرش رو نمیاورد بالا و گوشیش رو نمیگرفت. نازلی با دستش زد به پهلوم که بریم و ترسیده اما من میخواساتم بدونم موضوع چیه.
اروم سرشا اورد بالا اما تا صورتشا دیدم از تعجب چشمام گرد شد. پاهام سست شد و نمیتونستم تکون بخورم. جسیکا چقد داغون شده بود. اصلا یه دختر دیگه شده بود. اون جسیکا که پر از انرژی و خنده بود جاشو داده به افسرده و ناراحت.
معلوم بود توی چشماش اشک جمع شده و بغض کرده.
نازلی ترسید بود و پشت من قایم شده بود.
جسیکا گوشیش رو گرفت و اروم به نازلی گف: لازم نیس از من بترسی نازلی خانم.باید از کسی که پشتش قایم شدی و با عشق دوستش داری بترسی. اون منا به این روز کشونده.
(از زبون جسیکا)
حقیقت رو بهش گفتم و رفتم.
پشت سرم ویلیام داد میزد: جسیکا..... جسیکا..... جسیکا چرا گفتی..... جسیکا
حرفاش بیشتر عذابم میداد. اما مجبور بودم که بگم
*۲روز بعد*
ساعت ۱۲ رفتم خونه و رفتم رو تختم. گوشیم رو چک کردم و دیدم یه پیام از طرف ویلیام. بی توجه بازش کردم که با نوشتش تعجب کردم.
*جسیکا خدا لعنتت کنه بعد از اون حرفت نازلی ولم کرد. چرا اینکارا کردی؟ چرا زندگیم رو خراب کردی*
با حرص براش نوشتم
*چرا؟ چرا نمیگفتم؟ مگه وقتی تو زندگی منا خراب کردی برات مهم بود؟ اصن حال و روز منا دیدی که این حرفارو میزنی.
سین زد اما جواب نداد
ببخشید اگه کم بود
مایل به حمایت @bahar4576
شرط گذاشتم
(لایک بالای ۵ تا)
(کامنت بالای ۵ تا)
اگه بالای پنج تا نباشه از پارت بعد خبری نی
۱۱.۹k
۰۷ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.