(دنیا سلطنت )
(دنیا سلطنت )
پارت ۴۴
(آسمان ابری روز دیگر به پایان میرسید )
شاهزاده بعد از اینکه از اتاق اش بیرون رفت عصبی سمته اتاق کارش رفت !
//آلیس خیلی عصبانیم کردی آخه تو چجوری همچین کاری کردی رفتن به اتاق راکان به کنار چرا هولش دادی اصلا کاره من اشتباه بود نباید روش دست بلند میکردم //
《》《》《》《》《》《》《》《》
کله روز رو با درد به پایان رساند شب شد ونوس به ملکه هم گفت ولی اون محلی نگذاشت و آلیس دوباره تنها ماند
رو تخت سمته پهلو چپ اش دراز کشیده بود دستش را گذاشته رو شکم و عرق رو پیشانی اش بود
// خیلی درد میکنه خدا یا چیکار کنم دارم از درد میمیرم اگر بچه آم چیزیش بشه چی شایدم باردار نباشم
ونوس : بانو ملکه گفتن بخاطر عادت ماهانه شماست
آلیس: ب... باشه .. برو
ونوس : نمیتونم من شما را تنها نمیذارم
آنا با شتاب وارد اتاق شد
آنا: آلیس مادرت اومد
آلیس اش شدت درد چشم هایش را بست و با درد گفت
آلیس : بزار بیاین اینجا
آنا زود سمته تخت رفت و جلو اش نشست
آنا : تو چت شده چرا درد میکشی اما به ما نمیگی
آلیس: .. مهم نیست ...
ونوس با داد گفت
ونوس : بانو شما خ*ون ر*یزی دارید
آنا: تو ... تو باردار هستی ؟
آلیس: نگو ...
از درد نمیتوانست حرف بزنه دوباره ادامه داد
آلیس: به کسی نگو.......
《》《》《》《》《》《》《》》
پادشاه: شاهزاده جونکوک را صدا کنید
پادشاه E: چیشده تا به اینجا آماده اید
ملکه فرانسه : شما با دخترم چیکار کردین
ملکه E: دخترتون خجالت نمیکشه لیدیا رو از پله هول داده
پادشاه فرانسه: راجب دخترم درست حرف بزنید
پادشاه E: پوزش میخواهم از شما بنشینید تا برایتان تعریف کنم
شاهزاده جونکوک هم وارد سالون شد با دیدن پادشاه و ملکه فرانسه شکه شد و قدم های آرامی سمته آن ها برداشت تعظیمی کوتاهی کرد
جونکوک: سلام عرض میکنم سرورم
پادشاه فرانسه: بنشینید داماد
جونکوک سمته مبل رفت و روش نشست
《》《》《》《》《》《》《》
آنا: اینجوری نمیشه باید به مادرتان بگیم
آلیس دست اش را بیشتر رو شکم اش فشرد
آلیس: ... ن ... نه
ونوس : بانو چیشده چرا اینجوری شدین
آنا بدونه حرفی از رو تخت بلند شد و از اتاق خارج شد آلیس با عصبانیت گفت
آلیس: ... لطفا .. بهش .. نگید ...
آ
《》《》《》《》《》《》《》
پادشاه فرانسه: دخترم هیچ وقت همچین کاری نمیکنه
ملکه E: آما میگید لیدیا دروغ میگه
ملکه فرانسه: به بلکه لیدیا دروغ میگه بلکه همه شما دروغ میگید
شاهزاده جونکوک شما چی
جونکوک: من هم هیچی نمیدانم
پادشاه فرانسه: یعنی میگید همسرت اون رو هول داده
شاهزاده جونکوک سکوت کرد و نگاه اش را به زمین دوخت خودش هم کمی شرمنده بود نباید به حرف های لیدیا و ملکه گوش میکرد
این همه مدت به حرف های هیچ کس گوش نکرده بود جز آلیس "
اما الان !!
@h41766101
پارت ۴۴
(آسمان ابری روز دیگر به پایان میرسید )
شاهزاده بعد از اینکه از اتاق اش بیرون رفت عصبی سمته اتاق کارش رفت !
//آلیس خیلی عصبانیم کردی آخه تو چجوری همچین کاری کردی رفتن به اتاق راکان به کنار چرا هولش دادی اصلا کاره من اشتباه بود نباید روش دست بلند میکردم //
《》《》《》《》《》《》《》《》
کله روز رو با درد به پایان رساند شب شد ونوس به ملکه هم گفت ولی اون محلی نگذاشت و آلیس دوباره تنها ماند
رو تخت سمته پهلو چپ اش دراز کشیده بود دستش را گذاشته رو شکم و عرق رو پیشانی اش بود
// خیلی درد میکنه خدا یا چیکار کنم دارم از درد میمیرم اگر بچه آم چیزیش بشه چی شایدم باردار نباشم
ونوس : بانو ملکه گفتن بخاطر عادت ماهانه شماست
آلیس: ب... باشه .. برو
ونوس : نمیتونم من شما را تنها نمیذارم
آنا با شتاب وارد اتاق شد
آنا: آلیس مادرت اومد
آلیس اش شدت درد چشم هایش را بست و با درد گفت
آلیس : بزار بیاین اینجا
آنا زود سمته تخت رفت و جلو اش نشست
آنا : تو چت شده چرا درد میکشی اما به ما نمیگی
آلیس: .. مهم نیست ...
ونوس با داد گفت
ونوس : بانو شما خ*ون ر*یزی دارید
آنا: تو ... تو باردار هستی ؟
آلیس: نگو ...
از درد نمیتوانست حرف بزنه دوباره ادامه داد
آلیس: به کسی نگو.......
《》《》《》《》《》《》《》》
پادشاه: شاهزاده جونکوک را صدا کنید
پادشاه E: چیشده تا به اینجا آماده اید
ملکه فرانسه : شما با دخترم چیکار کردین
ملکه E: دخترتون خجالت نمیکشه لیدیا رو از پله هول داده
پادشاه فرانسه: راجب دخترم درست حرف بزنید
پادشاه E: پوزش میخواهم از شما بنشینید تا برایتان تعریف کنم
شاهزاده جونکوک هم وارد سالون شد با دیدن پادشاه و ملکه فرانسه شکه شد و قدم های آرامی سمته آن ها برداشت تعظیمی کوتاهی کرد
جونکوک: سلام عرض میکنم سرورم
پادشاه فرانسه: بنشینید داماد
جونکوک سمته مبل رفت و روش نشست
《》《》《》《》《》《》《》
آنا: اینجوری نمیشه باید به مادرتان بگیم
آلیس دست اش را بیشتر رو شکم اش فشرد
آلیس: ... ن ... نه
ونوس : بانو چیشده چرا اینجوری شدین
آنا بدونه حرفی از رو تخت بلند شد و از اتاق خارج شد آلیس با عصبانیت گفت
آلیس: ... لطفا .. بهش .. نگید ...
آ
《》《》《》《》《》《》《》
پادشاه فرانسه: دخترم هیچ وقت همچین کاری نمیکنه
ملکه E: آما میگید لیدیا دروغ میگه
ملکه فرانسه: به بلکه لیدیا دروغ میگه بلکه همه شما دروغ میگید
شاهزاده جونکوک شما چی
جونکوک: من هم هیچی نمیدانم
پادشاه فرانسه: یعنی میگید همسرت اون رو هول داده
شاهزاده جونکوک سکوت کرد و نگاه اش را به زمین دوخت خودش هم کمی شرمنده بود نباید به حرف های لیدیا و ملکه گوش میکرد
این همه مدت به حرف های هیچ کس گوش نکرده بود جز آلیس "
اما الان !!
@h41766101
۱.۸k
۰۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.