part5
#part5
#پرنسس_اسلایترین
رفتم اتاقم نشستم رو صندلی خیلی ناراحت بودم که چرا عضو این بی روحا شدم همشون گند اخلاقن که کم مونده بود لشکم دربیاد که یکی در رو زد
اععم بفرمایید
پرفسور مکگوناگال: سلام دخترم
ماری: سلام پرفسور
پ. م: چطوری؟ از گروهت راضیی؟
ماریــ: خوبم، ولی راستشو بخواین خیلی ناراحتم که چرا عضوی از اونام اونا خیلی با همه بد رفتار میکنن
پرفسور لبخندی زدو گف: عزیز دلم کلاه انتخاب صلاح شمارو خیلی خوب میدونه درضمن من حدس میزدم اون تورو به گروه اسلایترین ببره
ماری: چرا نکنه منم مثل اونا بد اخلاقم؟؟ 😐
پ. م خندید: نه عزیزدلم معلومه که نه
اما ماری بهتره که دورو اطرافتو خیلی خوب نگاه کنی
تو بدون اینکه خودت خبر داشته باشی مثل یه اشراف زاده ها حرف میزنی و مثل اونا رفتار میکنی، خیلی با ادب و منظم هستی، هر روز با نظم درساتو میخونی و همه جارو تمیز نگه میداری مهربونی اما دوست نداری بقیه زیاد نزدیکت شن از بچگی این اخلاقارو داشتی و وقتی اومدی اینجا من فکر میکردم باید خیلی چیزارو بهت یاد بدم اما اونطور نبود جوری که انگار همه چیزو از قبل میدونستی و من تورو کاملا شبیه مادرت میبینم که اونم مثل تو یه اسلایترینی بود
شاید بقیه گروه ها شوخ طبع و خودمونی باشن اما تو چون شبیه مادرتی نمیتونی خیلی با اخلاقای گروه دیگه کنار بیای پس این گروه برازنده تو هستش و در ضمن میتونی از گروه های دیگه هم برا خودت دوستی پیدا کنی تو تنها نیستی...
از اینکه شنیدم مادرمم یه اسلایترینی بوده و اخلاق منم شبیه اونه کمی اروم و راضی شدم
پرفسور مکگوناگال بهم گفت زود بخوابم که از فردا باید یه جادو اموز واقعی باشم و منم قبول کردم اون رفت بیرون و منم لباسامو عوض کردمو خوابیدم...
#پرنسس_اسلایترین
رفتم اتاقم نشستم رو صندلی خیلی ناراحت بودم که چرا عضو این بی روحا شدم همشون گند اخلاقن که کم مونده بود لشکم دربیاد که یکی در رو زد
اععم بفرمایید
پرفسور مکگوناگال: سلام دخترم
ماری: سلام پرفسور
پ. م: چطوری؟ از گروهت راضیی؟
ماریــ: خوبم، ولی راستشو بخواین خیلی ناراحتم که چرا عضوی از اونام اونا خیلی با همه بد رفتار میکنن
پرفسور لبخندی زدو گف: عزیز دلم کلاه انتخاب صلاح شمارو خیلی خوب میدونه درضمن من حدس میزدم اون تورو به گروه اسلایترین ببره
ماری: چرا نکنه منم مثل اونا بد اخلاقم؟؟ 😐
پ. م خندید: نه عزیزدلم معلومه که نه
اما ماری بهتره که دورو اطرافتو خیلی خوب نگاه کنی
تو بدون اینکه خودت خبر داشته باشی مثل یه اشراف زاده ها حرف میزنی و مثل اونا رفتار میکنی، خیلی با ادب و منظم هستی، هر روز با نظم درساتو میخونی و همه جارو تمیز نگه میداری مهربونی اما دوست نداری بقیه زیاد نزدیکت شن از بچگی این اخلاقارو داشتی و وقتی اومدی اینجا من فکر میکردم باید خیلی چیزارو بهت یاد بدم اما اونطور نبود جوری که انگار همه چیزو از قبل میدونستی و من تورو کاملا شبیه مادرت میبینم که اونم مثل تو یه اسلایترینی بود
شاید بقیه گروه ها شوخ طبع و خودمونی باشن اما تو چون شبیه مادرتی نمیتونی خیلی با اخلاقای گروه دیگه کنار بیای پس این گروه برازنده تو هستش و در ضمن میتونی از گروه های دیگه هم برا خودت دوستی پیدا کنی تو تنها نیستی...
از اینکه شنیدم مادرمم یه اسلایترینی بوده و اخلاق منم شبیه اونه کمی اروم و راضی شدم
پرفسور مکگوناگال بهم گفت زود بخوابم که از فردا باید یه جادو اموز واقعی باشم و منم قبول کردم اون رفت بیرون و منم لباسامو عوض کردمو خوابیدم...
۳.۴k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.