دو پارتی: نام:"اتیش سوزی در قلب" *پارت اخر*
******
_۱سال بعد_
پسر اروم و با قدم های ریز خودشو ب تخته سنگ رسوند...
گیتارشو از کیفش در اورد
هوا رو وارد ریه هاش کرد،
لبخند عمیقی زد
-آهه خب چی بنوازم برات؟
(....) خوبه؟
سری تکون داد شروع به نواختن کرد
موسیقی تار های گیتار فضارو پر کرد
عطر تنین امیز رز وارد مشامش شد
با عشق کلماتش رو بر زبان می اورد
بعد پایان موسیقی پر احساسی ک قلب های سالم رو حتی میفشرد چشمای خیسش رو باز کرد نفس داغش رو بیرون داد، اب دهانشو قورت داد.
رز قرمز رو برداشت اروم اروم بوسید
پوزخند تلخی زد، به سنگ رو به رو خیره شد؛ گلو اروم به سمت سنگ هدایت کرد و دستی رو سنگم کشید لبخند دردناکی زد که اشکاش نریزن..
مغزش برای به زبون آوردن کلمات دستور نمیداد، لب های لرزونش رو از هم جدا کرد و بالاخره _:
"آدم که حتما نباید بره دریا تا غرق شه. حتما که نباید وسط حجم عمیقی از آب دریا باشه که احساسِ خفگی کنه. گاهی وقتا آدم وسط موزاییک نیممتری هم غرق میشه. تو برگهای یه کتابِ چند صفحهای حس خفگی بهش دست میده. میونِ چند تا عکسِ رنگی توی گالری. میونِ آهنگِ خوشِ اون روزها. توی گردنبندِ طرحِ قلب. حتی وسطِ پاستایِ خوشرنگِ کافه. میدونی که چی میگم؟ گاهی وقتا خاطرهها خیلی عمیقتر از آبهایِ توی دریان. راحتتر خفه میکنن...مثل خاطرات تو...خاطرات تو منو خفه میکنن"...
بعد قطرع اشکی از چشماش چکید و با صداییی مخلوط از بغض و اشک لب زد:"دلم گرفته از آدم هایی که هر کدوم یه نقاب رنگی به چهره شون کشیدن
و اون قدر توی نقش هایی که دارن غرق شدن که خودشون هم یادشون رفته این چیزی که به صورتشون دارن فقط یه نقابه...نقابی که هر لحظه ممکنه بیفته و چهره واقعی و زشتشون رو به نمایش بزاره...دلم گرفته از این همه آدم نقاب دار و دنیایی که توی اون بی نقاب بودن جرم محسوب می شه. .!...واقعیتاینهکههیچکسهیچوقتنمیدونهونمیفهمهتویدلتچیمیگذرهدلتنگمیشی،دلمردهمیشی،گریهمیکنی،داغونمیشی،احساستنهاییمیکنی،غذانمیخوری،بیروننمیری،علاقهاتبهزندگیروازدستمیدی،اما،دمنمیزنیفرداصببیدارمیشیوبازلبخندمیزنیوبهزندگیادامهمیدیاینداستانزندگیهبالاوپایینمجبوریزندگیکنیمجبوریبسازیمجبورینقنزنیوبههمهبگیحالمخوبه....میدونی...شاید...شاید گاهی فقط بودن لازمه...گاهی ففط لازمه یکی باشه...
مثل الان...من الان لازم دارم تو باشی...
تو مثل اکسیژن بودی تو فضای خفقان وار...مثل نور بودی تو یه خونه ی تاریک...تو مثل آخرین قطره ی آبی تو بیابون...تو مثل یه طناب محکمی وقت سقوط از کوه...تو همه ی اون چیزی هستی ،که یه آدم برای زنده موندن بش نیاز دارع،تو زندگی بخش بودی...منم بدون تو مردم"
_۱سال بعد_
پسر اروم و با قدم های ریز خودشو ب تخته سنگ رسوند...
گیتارشو از کیفش در اورد
هوا رو وارد ریه هاش کرد،
لبخند عمیقی زد
-آهه خب چی بنوازم برات؟
(....) خوبه؟
سری تکون داد شروع به نواختن کرد
موسیقی تار های گیتار فضارو پر کرد
عطر تنین امیز رز وارد مشامش شد
با عشق کلماتش رو بر زبان می اورد
بعد پایان موسیقی پر احساسی ک قلب های سالم رو حتی میفشرد چشمای خیسش رو باز کرد نفس داغش رو بیرون داد، اب دهانشو قورت داد.
رز قرمز رو برداشت اروم اروم بوسید
پوزخند تلخی زد، به سنگ رو به رو خیره شد؛ گلو اروم به سمت سنگ هدایت کرد و دستی رو سنگم کشید لبخند دردناکی زد که اشکاش نریزن..
مغزش برای به زبون آوردن کلمات دستور نمیداد، لب های لرزونش رو از هم جدا کرد و بالاخره _:
"آدم که حتما نباید بره دریا تا غرق شه. حتما که نباید وسط حجم عمیقی از آب دریا باشه که احساسِ خفگی کنه. گاهی وقتا آدم وسط موزاییک نیممتری هم غرق میشه. تو برگهای یه کتابِ چند صفحهای حس خفگی بهش دست میده. میونِ چند تا عکسِ رنگی توی گالری. میونِ آهنگِ خوشِ اون روزها. توی گردنبندِ طرحِ قلب. حتی وسطِ پاستایِ خوشرنگِ کافه. میدونی که چی میگم؟ گاهی وقتا خاطرهها خیلی عمیقتر از آبهایِ توی دریان. راحتتر خفه میکنن...مثل خاطرات تو...خاطرات تو منو خفه میکنن"...
بعد قطرع اشکی از چشماش چکید و با صداییی مخلوط از بغض و اشک لب زد:"دلم گرفته از آدم هایی که هر کدوم یه نقاب رنگی به چهره شون کشیدن
و اون قدر توی نقش هایی که دارن غرق شدن که خودشون هم یادشون رفته این چیزی که به صورتشون دارن فقط یه نقابه...نقابی که هر لحظه ممکنه بیفته و چهره واقعی و زشتشون رو به نمایش بزاره...دلم گرفته از این همه آدم نقاب دار و دنیایی که توی اون بی نقاب بودن جرم محسوب می شه. .!...واقعیتاینهکههیچکسهیچوقتنمیدونهونمیفهمهتویدلتچیمیگذرهدلتنگمیشی،دلمردهمیشی،گریهمیکنی،داغونمیشی،احساستنهاییمیکنی،غذانمیخوری،بیروننمیری،علاقهاتبهزندگیروازدستمیدی،اما،دمنمیزنیفرداصببیدارمیشیوبازلبخندمیزنیوبهزندگیادامهمیدیاینداستانزندگیهبالاوپایینمجبوریزندگیکنیمجبوریبسازیمجبورینقنزنیوبههمهبگیحالمخوبه....میدونی...شاید...شاید گاهی فقط بودن لازمه...گاهی ففط لازمه یکی باشه...
مثل الان...من الان لازم دارم تو باشی...
تو مثل اکسیژن بودی تو فضای خفقان وار...مثل نور بودی تو یه خونه ی تاریک...تو مثل آخرین قطره ی آبی تو بیابون...تو مثل یه طناب محکمی وقت سقوط از کوه...تو همه ی اون چیزی هستی ،که یه آدم برای زنده موندن بش نیاز دارع،تو زندگی بخش بودی...منم بدون تو مردم"
۲۴.۳k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.