سناریو
درخواستی
کاراکتر: مایکی
موضوع : اگه تو بمیری و بخوان به مایکی بگن
البته دور از جون شما و مایکی و باجی
(تو اینجا خواهر باجی هستی)
...........................
تو یکی از مبارزه ها با یه گنگ دیگه بودید و مایکی اونجا نبود و یه جا دیگه بود.
داشتی با اونا میجنگیدی که داد چیفویو
رو شنیدی
_ا.ت سااان پشت سرتون!!!
ولی....... دیگه دیر بود ...... اون خنجر تو شکمت فرو رفته بود
_عوضی(داد باجی)
اون یارو رو تا میخورد کتک زدن و اومد سمت تو
_ خواهر.... ا.ت نمیر خواهش میکنم...تو نباید بمیری نه .....ااااااا.ت
_ب..باجی...داداش..داری..... گریه میکنی؟....هه مامان مرد .... اینجوری کردی ؟
_اینطوری حرف نزن معلومه
_باجی مرگ من...تقصیر تو و ...مایکی نیست...تقصیر هیچکس نیست
*یه کاغذ در اوردی
_میشه اینو بدی به مایکی
؟
_باجی دوست دارم....خدافظ داداش بزرگه....
_ا.ت ا.تتتت
همه شکه شده بودن...یعنی واقعا مرده بود ؟ با مایکی میخواستن چیکار کنن؟
.
.
_سلااااااام بچه ها
_روز بخیر مایکی سان
_دراکن یه لحظه میای؟
_منم میام
_مایکی دو دیقه یه جا بند شو
_چیشده؟
_دراکن .... ا.ت سان .... ا.ت سان ....
_ا.ت سان چی ؟
_اون ... اون مرده
_ها؟
_نتونستیم نجاتش بدیم....
_چجوری باید به مایکی بگیم ؟
_نمیدونم تو بگو
_ام باشه..مایکییییییییی
_بله کن چین
_یه لحظه بیا
_بله
_مایکی خب راستش .... چیزه خب
_هی باجی چرا افسردس؟
_چون واقعا افسرده
_چرا ؟
_خب...چون
_مایکی سان....ا.ت سان....هق.هق مرده
_چی؟ آها اینم یکی از اون شوخی های خرکیتونه الان ا.ت میاد بیرون نه؟
_مایکی....چرت پرت نگو....ا.ت مرده
_چی امکان نداره
باجی یه کاغذ در اورد و داد به مایکی
مایکی بدون اینکه چیزی بگه سمت خونه رفت
بعد از سه روز به یه جا خیره شدن برگه رو باز کرد:
(سلام مایکی
الان گه داری اینو میخ نی یعنی الان مردم ؟ چه بد .... مایکی مرگ من تقصیر تو نیست این به باجی هم گفتم ناراحت نباش مایکی.....
دوست دارم ♡)
بعد از ۵ روز جنازه مایکی با عکسی که از خودش و ا.ت بود پیدا شد ..... باجی هم به علت افسردگی خودکشی کرد.....
پایان
کاراکتر: مایکی
موضوع : اگه تو بمیری و بخوان به مایکی بگن
البته دور از جون شما و مایکی و باجی
(تو اینجا خواهر باجی هستی)
...........................
تو یکی از مبارزه ها با یه گنگ دیگه بودید و مایکی اونجا نبود و یه جا دیگه بود.
داشتی با اونا میجنگیدی که داد چیفویو
رو شنیدی
_ا.ت سااان پشت سرتون!!!
ولی....... دیگه دیر بود ...... اون خنجر تو شکمت فرو رفته بود
_عوضی(داد باجی)
اون یارو رو تا میخورد کتک زدن و اومد سمت تو
_ خواهر.... ا.ت نمیر خواهش میکنم...تو نباید بمیری نه .....ااااااا.ت
_ب..باجی...داداش..داری..... گریه میکنی؟....هه مامان مرد .... اینجوری کردی ؟
_اینطوری حرف نزن معلومه
_باجی مرگ من...تقصیر تو و ...مایکی نیست...تقصیر هیچکس نیست
*یه کاغذ در اوردی
_میشه اینو بدی به مایکی
؟
_باجی دوست دارم....خدافظ داداش بزرگه....
_ا.ت ا.تتتت
همه شکه شده بودن...یعنی واقعا مرده بود ؟ با مایکی میخواستن چیکار کنن؟
.
.
_سلااااااام بچه ها
_روز بخیر مایکی سان
_دراکن یه لحظه میای؟
_منم میام
_مایکی دو دیقه یه جا بند شو
_چیشده؟
_دراکن .... ا.ت سان .... ا.ت سان ....
_ا.ت سان چی ؟
_اون ... اون مرده
_ها؟
_نتونستیم نجاتش بدیم....
_چجوری باید به مایکی بگیم ؟
_نمیدونم تو بگو
_ام باشه..مایکییییییییی
_بله کن چین
_یه لحظه بیا
_بله
_مایکی خب راستش .... چیزه خب
_هی باجی چرا افسردس؟
_چون واقعا افسرده
_چرا ؟
_خب...چون
_مایکی سان....ا.ت سان....هق.هق مرده
_چی؟ آها اینم یکی از اون شوخی های خرکیتونه الان ا.ت میاد بیرون نه؟
_مایکی....چرت پرت نگو....ا.ت مرده
_چی امکان نداره
باجی یه کاغذ در اورد و داد به مایکی
مایکی بدون اینکه چیزی بگه سمت خونه رفت
بعد از سه روز به یه جا خیره شدن برگه رو باز کرد:
(سلام مایکی
الان گه داری اینو میخ نی یعنی الان مردم ؟ چه بد .... مایکی مرگ من تقصیر تو نیست این به باجی هم گفتم ناراحت نباش مایکی.....
دوست دارم ♡)
بعد از ۵ روز جنازه مایکی با عکسی که از خودش و ا.ت بود پیدا شد ..... باجی هم به علت افسردگی خودکشی کرد.....
پایان
۹.۵k
۰۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.