عشق بنفش
پارت 4
کش و قوصی به بدنم دادم که کوفتگیش برطرف شه
مایا سوتی زد و گفت - داداش جیمین چه خونه ای داریا واوووو
جیمین _ خونه خودتونه،تا وقتی که بتونم خونه دلخواه مری رو پیدا کنم فعلا همگی اینجا باهم میمونیم ولی قول میدم زیاد طول نمیکشه
مایا- همگی؟مگه چند نفریم ؟
جیمین_ ۶ نفر دیگه داخلن،هیونگ هامن همونا که تو عروسی بودن…این خونه مختص به همگی ماست
اووووووپس گل بود به سبزه نیز اراسته شد به به
اسمش چی بود؟تهیونگ بود دیگه اگه غلط نکنم
لابد اونم هست
با اولین قدم لعنتی بار خودم کردم و گفتم خوشبختم ا.ت جان به بدبختی سلام کن.
همه ی پسرا اومدن استقبالمون و یکی یکی خودشون رو معرفی کردن
-سلام من کیم سئوکجینم،جین صدام کنین
بقیه دخترا حتی مری خررر مثل جوجه اردک پشت مامانش پشت من رفتارای منو تقلید میکردن
باهاش دست دادم و اظهار خوشبختی کردم
-خوش اومدین من کیم نامجونم
دست دادم و رفتم سمت بعدی
-تهیونگم،کیم تهیونگ
سرمو بالا نیاوردم و فقط دستشو فشردم و رد شدم
تهیونگم،کیم تهیونگ
او مای گاد بابا با اون صدای بمت اووووف.
ا.ت خفه شو
اره موافقم باهات
فکرای تو سرمو پس زدم و با هر شش نفرشون دست دادیم و اظهار خوشبختی کردیم و بالاخره تونستیم وارد شیم یااااع.
جیمین و مری یه اتاق گرفتن و منم گفتم ما ۳ تا سیسترز باهم میمونیم اتاقای بزرگین و جا واسه هموون هست و همونجا مستقر شدیم و وسیله هارو جابه جا کردیم.
دیدم کسی صداش در نمیاد بابت غذا
صدای شکم خودمم به راه بود واسه همین رفتم سمت آشپزخونه حتما تاحالا همه گشنشون شده.
برخلاف تصورم کسی نبود و راحت تر شروع کردم به اشپزی
تقریبا یه ساعتی میگذشت که مایا و وستارو صدا کردم تا بیان کمکم و میزو بچینیم
وستا_ اوووف سی سی هنرمندم چه بویی راه انداختی
*بحث شکم نباشه نمیشه پیدات کرد
وستا بوسی برام فرستاد و مشغول شد
کم کم یکی یکی پیداشون میشد و مینشستن رو صندلی
جی هوپ - اه ا.ت خیلی وقت بود از این بو های خوب نپیچیده بود تو کل خونه
یونگی_ مشخصه خوشمزس بیاید شروع کنیم
لبخندی به روشون زدم و نشستم.
تقریبا دو ماهی از اومدنمون به کره میگذشت
منم تموم کارهای مدیریت شرکت بابارو انجام دادم و خوشبختانه شرکتش با شغلم همخونی داشت و مجبوراً این کارو انجام نمیدادم.چون شرکتمون بهترین شرکت چند سال متوالی انتخاب شد
واسه آیدل ها و بازیگرای خیلی معروف لباس طراحی میکردم و شرکت اجراش میکرد.
تو این مدت هم دائماً استفانی و آنجلینارو میدیدم و وقت میگذروندم.
رابطم با پسرها خیلی خوب شده بود و فکرشم نمیکردم انقدر خونگرم و صمیمی باشن
منو اونی یا نونا صدا میکردن چون همیشه باهاشون مهربون بودم و چون کسینبود وعده های غذایی شون رو اماده میکردم.
البته اینم لازم به ذکره که جز تهیونگ
فکر نمیکنم تو طول این دو ماه صدام کرده باشه
ایح پسره ی یوبس
واسه همین رفتار هاش حس میکنم کلا اون شب رو یادشمنمیاد.
با صدای گوشیم به خودم اومدم دیدم جونگکوکه
*یوبوسیووووو
جونگکوک_ اونی شرکتی؟
*اره چیزی شده؟
_نه تمرین بودم دارم میرم خونه اگه تموم شدی بیام دنبالت
*اخ فرشته ی نجات بوووس بهت خدارسوندتت بدو بیا که منتظرم
خنده ای سر داد و قطع کرد
*اخ کوکی پاهام داره میکشتم
_ اونی واجبه حالا پاشنه کفش به اون بلندی بپوشی؟
*هیس با استایلم شوخی نکن نشنیدی میگن بکش و خوشگلم کن؟
خندید و گفت _ تو تو گونی هم خوشگلی نونا
*بسه بسه زبون نریز بریم میخوام ماشین بخرم خسته شدم از بس لنگ اینو اون موندم.
*وااااااو خودشه…دقیقا تایپ منه
همینو میخوام وای ننه
فک جونگکوکم مث من زمین خورده بود دور ماشین میگشتیم
یه Mercedes-Benz G-Class رنگ مشکی گرفتم و برگشتیم خونه
لایک و کامنت فراموش نشه💜
کش و قوصی به بدنم دادم که کوفتگیش برطرف شه
مایا سوتی زد و گفت - داداش جیمین چه خونه ای داریا واوووو
جیمین _ خونه خودتونه،تا وقتی که بتونم خونه دلخواه مری رو پیدا کنم فعلا همگی اینجا باهم میمونیم ولی قول میدم زیاد طول نمیکشه
مایا- همگی؟مگه چند نفریم ؟
جیمین_ ۶ نفر دیگه داخلن،هیونگ هامن همونا که تو عروسی بودن…این خونه مختص به همگی ماست
اووووووپس گل بود به سبزه نیز اراسته شد به به
اسمش چی بود؟تهیونگ بود دیگه اگه غلط نکنم
لابد اونم هست
با اولین قدم لعنتی بار خودم کردم و گفتم خوشبختم ا.ت جان به بدبختی سلام کن.
همه ی پسرا اومدن استقبالمون و یکی یکی خودشون رو معرفی کردن
-سلام من کیم سئوکجینم،جین صدام کنین
بقیه دخترا حتی مری خررر مثل جوجه اردک پشت مامانش پشت من رفتارای منو تقلید میکردن
باهاش دست دادم و اظهار خوشبختی کردم
-خوش اومدین من کیم نامجونم
دست دادم و رفتم سمت بعدی
-تهیونگم،کیم تهیونگ
سرمو بالا نیاوردم و فقط دستشو فشردم و رد شدم
تهیونگم،کیم تهیونگ
او مای گاد بابا با اون صدای بمت اووووف.
ا.ت خفه شو
اره موافقم باهات
فکرای تو سرمو پس زدم و با هر شش نفرشون دست دادیم و اظهار خوشبختی کردیم و بالاخره تونستیم وارد شیم یااااع.
جیمین و مری یه اتاق گرفتن و منم گفتم ما ۳ تا سیسترز باهم میمونیم اتاقای بزرگین و جا واسه هموون هست و همونجا مستقر شدیم و وسیله هارو جابه جا کردیم.
دیدم کسی صداش در نمیاد بابت غذا
صدای شکم خودمم به راه بود واسه همین رفتم سمت آشپزخونه حتما تاحالا همه گشنشون شده.
برخلاف تصورم کسی نبود و راحت تر شروع کردم به اشپزی
تقریبا یه ساعتی میگذشت که مایا و وستارو صدا کردم تا بیان کمکم و میزو بچینیم
وستا_ اوووف سی سی هنرمندم چه بویی راه انداختی
*بحث شکم نباشه نمیشه پیدات کرد
وستا بوسی برام فرستاد و مشغول شد
کم کم یکی یکی پیداشون میشد و مینشستن رو صندلی
جی هوپ - اه ا.ت خیلی وقت بود از این بو های خوب نپیچیده بود تو کل خونه
یونگی_ مشخصه خوشمزس بیاید شروع کنیم
لبخندی به روشون زدم و نشستم.
تقریبا دو ماهی از اومدنمون به کره میگذشت
منم تموم کارهای مدیریت شرکت بابارو انجام دادم و خوشبختانه شرکتش با شغلم همخونی داشت و مجبوراً این کارو انجام نمیدادم.چون شرکتمون بهترین شرکت چند سال متوالی انتخاب شد
واسه آیدل ها و بازیگرای خیلی معروف لباس طراحی میکردم و شرکت اجراش میکرد.
تو این مدت هم دائماً استفانی و آنجلینارو میدیدم و وقت میگذروندم.
رابطم با پسرها خیلی خوب شده بود و فکرشم نمیکردم انقدر خونگرم و صمیمی باشن
منو اونی یا نونا صدا میکردن چون همیشه باهاشون مهربون بودم و چون کسینبود وعده های غذایی شون رو اماده میکردم.
البته اینم لازم به ذکره که جز تهیونگ
فکر نمیکنم تو طول این دو ماه صدام کرده باشه
ایح پسره ی یوبس
واسه همین رفتار هاش حس میکنم کلا اون شب رو یادشمنمیاد.
با صدای گوشیم به خودم اومدم دیدم جونگکوکه
*یوبوسیووووو
جونگکوک_ اونی شرکتی؟
*اره چیزی شده؟
_نه تمرین بودم دارم میرم خونه اگه تموم شدی بیام دنبالت
*اخ فرشته ی نجات بوووس بهت خدارسوندتت بدو بیا که منتظرم
خنده ای سر داد و قطع کرد
*اخ کوکی پاهام داره میکشتم
_ اونی واجبه حالا پاشنه کفش به اون بلندی بپوشی؟
*هیس با استایلم شوخی نکن نشنیدی میگن بکش و خوشگلم کن؟
خندید و گفت _ تو تو گونی هم خوشگلی نونا
*بسه بسه زبون نریز بریم میخوام ماشین بخرم خسته شدم از بس لنگ اینو اون موندم.
*وااااااو خودشه…دقیقا تایپ منه
همینو میخوام وای ننه
فک جونگکوکم مث من زمین خورده بود دور ماشین میگشتیم
یه Mercedes-Benz G-Class رنگ مشکی گرفتم و برگشتیم خونه
لایک و کامنت فراموش نشه💜
۱۰.۷k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.