فیک ملاقات کوتاه پارت۱۱
ا.ت
تهیونگ_(بافریاد)همین الان پاشو برو تو دفترر..!!
تقلا کردن فایدهای نداشت..فقط نمیدونستم واقعا من این وسط چکارم..!!؟
بلند شدم و سعی کردم زود از جلو چشمای عصبیش دور بشم..
خیلی آروم قدم برمیداشتم..به در که رسیدم یواش هلش دادم و وارد شدم!!
مدیر پشت میز نشسته بود..
چندتا از دبیر ها هم روی صندلی ها نشسته بودند و سرشونو به پایین انداخته بودند..
یونگی یک گوشه ایستاده بود و توی لاک خودش بود..بقیه دانش آموزایی هم که توی دفتر بودن به حالت حق به جانب نگاه میکردند..
استرس داشتم نکنه من کاری کردم که اوضاع اینجوریه!!
تهیونگ هم خودشو سریع رسوند..
با حواسی آمیخته از ترس و نگرانی و ناراحتی ، اون جَو ساکت رو شکوندم..!
+ببخشید..من واقعا متوجه نمیشم..!!هنوز دو ، سه روزه به این مدرسه انتقالی گرفتم..ولی هر ثانیهام رو به بدترین شکل ممکن گذروندم!
واقعا دیگه تحمل کردنش برام طاقت فرساس!
تهیونگ خواست حرفی بزنه که آقای مدیر جلوشو گرفت..
مدیر/ساکت باش..خودم توضیح میدم..!
ببینید این کاغذی هست که آقای کیم به دست من رسوندن..من متوجه نمیشم چرا طرف کسی که حتی گوشهای شناخت ازش ندارید رو میگیرید!
اگر راضی نمیشید میتونم براتون توضیح بدم تا این پسر (به یونگی اشاره کره) رو کاملا بشناسید!
با اینکه دیگه کار از کار گذشته و به هرحال دیگه موندنی نیست!
+متوجه نمیشم!منظورتون چیع؟
تهیونگ/ببین..(کاغذی که یونگی روی پاکن چسبونده بود رو بهم نشون داد!)
اینو اون به تو داده..ما کاری نداریم..!..اما ، این پسر دوساله اینجا داره مثلا درس میخونه ولی هر بار یک نفرو اذیت میکنه!
بچهها ازش بی زارن! میخواستیم اخراجش کنیم ولی هربار به یک بهانه در رفت..این دفعه دیگه داره آبرو مدرسهرو زیر سوال میبره!
+نقش من این وسط چیه!
تو چرا بیاجازه به کیف من دست زدی؟
مدیر به تهیون. چشم غره رفت!
با تُن صدای محکم گفت..
امضا میکنید یانه !!!؟
تحمل جو اصلا دیگه برام قابل کنترل نبود..!
+باشه!امضا میکنم!اگه امضا من انقد مهمه چشم!فقط میخوام از دست همتون خلاص شم!!
ادامه دارد..
تهیونگ_(بافریاد)همین الان پاشو برو تو دفترر..!!
تقلا کردن فایدهای نداشت..فقط نمیدونستم واقعا من این وسط چکارم..!!؟
بلند شدم و سعی کردم زود از جلو چشمای عصبیش دور بشم..
خیلی آروم قدم برمیداشتم..به در که رسیدم یواش هلش دادم و وارد شدم!!
مدیر پشت میز نشسته بود..
چندتا از دبیر ها هم روی صندلی ها نشسته بودند و سرشونو به پایین انداخته بودند..
یونگی یک گوشه ایستاده بود و توی لاک خودش بود..بقیه دانش آموزایی هم که توی دفتر بودن به حالت حق به جانب نگاه میکردند..
استرس داشتم نکنه من کاری کردم که اوضاع اینجوریه!!
تهیونگ هم خودشو سریع رسوند..
با حواسی آمیخته از ترس و نگرانی و ناراحتی ، اون جَو ساکت رو شکوندم..!
+ببخشید..من واقعا متوجه نمیشم..!!هنوز دو ، سه روزه به این مدرسه انتقالی گرفتم..ولی هر ثانیهام رو به بدترین شکل ممکن گذروندم!
واقعا دیگه تحمل کردنش برام طاقت فرساس!
تهیونگ خواست حرفی بزنه که آقای مدیر جلوشو گرفت..
مدیر/ساکت باش..خودم توضیح میدم..!
ببینید این کاغذی هست که آقای کیم به دست من رسوندن..من متوجه نمیشم چرا طرف کسی که حتی گوشهای شناخت ازش ندارید رو میگیرید!
اگر راضی نمیشید میتونم براتون توضیح بدم تا این پسر (به یونگی اشاره کره) رو کاملا بشناسید!
با اینکه دیگه کار از کار گذشته و به هرحال دیگه موندنی نیست!
+متوجه نمیشم!منظورتون چیع؟
تهیونگ/ببین..(کاغذی که یونگی روی پاکن چسبونده بود رو بهم نشون داد!)
اینو اون به تو داده..ما کاری نداریم..!..اما ، این پسر دوساله اینجا داره مثلا درس میخونه ولی هر بار یک نفرو اذیت میکنه!
بچهها ازش بی زارن! میخواستیم اخراجش کنیم ولی هربار به یک بهانه در رفت..این دفعه دیگه داره آبرو مدرسهرو زیر سوال میبره!
+نقش من این وسط چیه!
تو چرا بیاجازه به کیف من دست زدی؟
مدیر به تهیون. چشم غره رفت!
با تُن صدای محکم گفت..
امضا میکنید یانه !!!؟
تحمل جو اصلا دیگه برام قابل کنترل نبود..!
+باشه!امضا میکنم!اگه امضا من انقد مهمه چشم!فقط میخوام از دست همتون خلاص شم!!
ادامه دارد..
۲۹.۲k
۰۲ مرداد ۱۴۰۰