بوی 🔮 پارت 20
بوی 🔮 پارت 20
⛓️بد بوی 🔮 پارت 20
جیمین :دوست دارم
با این حرفش انگار دلم ریخت
رفتم خونه ساعت 1 ظهر بود رفتم بخوابم هرکاری میکردم خوابم نمیبرد وقتی به جیمین فکر می کردم فهمیدم که توی این یه روز که تقریبا یه روز هم نشده عاشق جیمین شدم
بالاخره خوبم بردم که دو نیم مامانم بیدارم کردا
ا/م:ا/ت دختر پاشو
ا/ت: باشه پاشدم چی میخوای
دو ثانیه بعد که ویندوزم بالا اومد مثل برق گرفته ها از جام بلند شدم
ا/ت: ماماننننننن من چیی بپوشم هیچی ندارم (حرف همه دخترا موقع مهمونی)
ا/م:این همه لباس توی کمدت داری یکی بپوش
همه لباسامو ریختم رو تختم بعد یه دامن مثل دامن دیروز که چاک داشت فقط رنگه سفید و یه تاپ و صندل سفید انتخاب کردم رفتمیه دوش گرفتم لباسامو پوشیدم موهامو اتو کشیدم و باز گذاشتم یه ارایش لایت کردم
کت و کیفم رو برداشتم رفتم ساعت 5نیم بود مگه من چقدر طولش دادم رفتم پایین با این یوپ سوار ماشین شدم مامان و بابا هم ماشین جلویی بودن
اینطوری که گفتن ویلایی که جشن توشه خارج از شهره و یه ساعتی را هست
این یوپ :خوشحالی
ا/ت:هم اره هم نه
این یوپ :چرا نه
ا/ت: استرس دارم
این یوپ :نداشته باش این هفته عروسی تو هفته بعدی عروسی من
ا/ت:ها وقت نشدم بپرسم از لیرا چخبر چرا چیزی به من نگفتی
این یوپ : خودمم مطمئن نبودم بابا توی مهمونی گفت
ا/ت:خوشبخت بشی عزیزه آبجی
این یوپ :توهم همینطور خوشکلم
این یوپ زد کنار
این یوپ :پياده شو
ا/ت:چی
این یوپ :پیاده شو
ا/ت:داداش دیونه شدی
این یوپ :اره دیونه شدم حالا پیاده شو
ا/ت:د داری شوخی میکنی
این یوپ :ا/تتت پیاده شو باید زود برم
ترسیدم تاحالا این یوپ رو اینجوری ندیده بودم همین که پياده شدم گازشو گرفت و رفت منو توی روز نامزدیم وسط ناکجاآباد ول کرد یهو چش شد حالا چکار کنم گوشیم آنتن نداره اینجا هوففففف
⛓️بد بوی 🔮 پارت 20
جیمین :دوست دارم
با این حرفش انگار دلم ریخت
رفتم خونه ساعت 1 ظهر بود رفتم بخوابم هرکاری میکردم خوابم نمیبرد وقتی به جیمین فکر می کردم فهمیدم که توی این یه روز که تقریبا یه روز هم نشده عاشق جیمین شدم
بالاخره خوبم بردم که دو نیم مامانم بیدارم کردا
ا/م:ا/ت دختر پاشو
ا/ت: باشه پاشدم چی میخوای
دو ثانیه بعد که ویندوزم بالا اومد مثل برق گرفته ها از جام بلند شدم
ا/ت: ماماننننننن من چیی بپوشم هیچی ندارم (حرف همه دخترا موقع مهمونی)
ا/م:این همه لباس توی کمدت داری یکی بپوش
همه لباسامو ریختم رو تختم بعد یه دامن مثل دامن دیروز که چاک داشت فقط رنگه سفید و یه تاپ و صندل سفید انتخاب کردم رفتمیه دوش گرفتم لباسامو پوشیدم موهامو اتو کشیدم و باز گذاشتم یه ارایش لایت کردم
کت و کیفم رو برداشتم رفتم ساعت 5نیم بود مگه من چقدر طولش دادم رفتم پایین با این یوپ سوار ماشین شدم مامان و بابا هم ماشین جلویی بودن
اینطوری که گفتن ویلایی که جشن توشه خارج از شهره و یه ساعتی را هست
این یوپ :خوشحالی
ا/ت:هم اره هم نه
این یوپ :چرا نه
ا/ت: استرس دارم
این یوپ :نداشته باش این هفته عروسی تو هفته بعدی عروسی من
ا/ت:ها وقت نشدم بپرسم از لیرا چخبر چرا چیزی به من نگفتی
این یوپ : خودمم مطمئن نبودم بابا توی مهمونی گفت
ا/ت:خوشبخت بشی عزیزه آبجی
این یوپ :توهم همینطور خوشکلم
این یوپ زد کنار
این یوپ :پياده شو
ا/ت:چی
این یوپ :پیاده شو
ا/ت:داداش دیونه شدی
این یوپ :اره دیونه شدم حالا پیاده شو
ا/ت:د داری شوخی میکنی
این یوپ :ا/تتت پیاده شو باید زود برم
ترسیدم تاحالا این یوپ رو اینجوری ندیده بودم همین که پياده شدم گازشو گرفت و رفت منو توی روز نامزدیم وسط ناکجاآباد ول کرد یهو چش شد حالا چکار کنم گوشیم آنتن نداره اینجا هوففففف
۸.۷k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.