خیال تو
#جونگکوک
part: 5
منو هول داد و خوردم به میز
کوک: حالا با منطق من جور در می یاد از اول ام می دونستم تو مشکوکی که خواهر اون پارک عوضی هستی میتونم همین الان جنازتو بندازم بفرستم براش
ا.ت: منو بکشی ام فرقی به حال اون نداره
کل بدنم یخ کرده بود و اینقدر احساس تنهایی نکرده بودم بعد از فوت پدرم تنها ترین شدم
کوک: هوی با توهم اصلا متوجه حرفام شدی؟ خیال کردی زنده می زارمت؟
ا.ت: دلیلی ام ندارم که بخوام زنده بمونم میخوای منو بکشی بکشش
کوک: باشه خودت خواستی
سمت کشوی روی میز رفت و اسلحه رو برداشت و سمتم گرفتت
ا.ت: جدی میخوای منو بکشی دلت می یاد
کوک: خودت گفتی یا مرگ انتخواب کن یا اینکه بدم به فاک بری
بغضم گرفته بود به زور حرف میزدم
ا.ت: چی میخوای ازمم؟
کوک: چی میتونی بهم بگی یا داداشت چی؟
هرچی نباشه اون داداش خونی منه ولی عوضی که منو تا جای مرگ فرستاده الان داره عشق حال میکنه
گریم گرفت با اشک حرفام و زدم
ا.ت: هرچی بخوای بهت میگم فقط بزار بع زندگیم برسم
کوک: می شنوم ولی خیال اینکه ولت کنم اصلا
سرت پشت میزش نشست و اسلحه رو گزاشت تو کشو و دست به سینه نشست
رفتم رو صندلی کنارش نشستم
ا.ت: گروه FD مال بابام بود که حتا بزرگ ترین پلیس هام ازش ردی نتونستنن بزن و مافیا ام در به در بودن تا بتونن چیزی رو ازش فاش کنن ولی بعد فوت پدرم داداشم اومد رو کار و با قمار گند زد به همه چی ابهت باند رو خراب کرد و بعد اون میخواد بکشه بالا بدتر داره خراب میکنه
الان هرکاری میخواد بکنه تا معروف شه ولی اون عوضیی حرومی هیچی حالیش نیست دلم میخواد با دستای خودم بکشمش
کوک: درست دارم می شنوم؟ تو همونی نبودی چندساعت پیش فرار کرد
ا.ت: خوب داستانا زود عوض میشن
کوک: این اطلاعات به هیچ درد من نمیخوره دلیلی بیار که زنده نگهت دارمم
شوک بهم وارد شد
part: 5
منو هول داد و خوردم به میز
کوک: حالا با منطق من جور در می یاد از اول ام می دونستم تو مشکوکی که خواهر اون پارک عوضی هستی میتونم همین الان جنازتو بندازم بفرستم براش
ا.ت: منو بکشی ام فرقی به حال اون نداره
کل بدنم یخ کرده بود و اینقدر احساس تنهایی نکرده بودم بعد از فوت پدرم تنها ترین شدم
کوک: هوی با توهم اصلا متوجه حرفام شدی؟ خیال کردی زنده می زارمت؟
ا.ت: دلیلی ام ندارم که بخوام زنده بمونم میخوای منو بکشی بکشش
کوک: باشه خودت خواستی
سمت کشوی روی میز رفت و اسلحه رو برداشت و سمتم گرفتت
ا.ت: جدی میخوای منو بکشی دلت می یاد
کوک: خودت گفتی یا مرگ انتخواب کن یا اینکه بدم به فاک بری
بغضم گرفته بود به زور حرف میزدم
ا.ت: چی میخوای ازمم؟
کوک: چی میتونی بهم بگی یا داداشت چی؟
هرچی نباشه اون داداش خونی منه ولی عوضی که منو تا جای مرگ فرستاده الان داره عشق حال میکنه
گریم گرفت با اشک حرفام و زدم
ا.ت: هرچی بخوای بهت میگم فقط بزار بع زندگیم برسم
کوک: می شنوم ولی خیال اینکه ولت کنم اصلا
سرت پشت میزش نشست و اسلحه رو گزاشت تو کشو و دست به سینه نشست
رفتم رو صندلی کنارش نشستم
ا.ت: گروه FD مال بابام بود که حتا بزرگ ترین پلیس هام ازش ردی نتونستنن بزن و مافیا ام در به در بودن تا بتونن چیزی رو ازش فاش کنن ولی بعد فوت پدرم داداشم اومد رو کار و با قمار گند زد به همه چی ابهت باند رو خراب کرد و بعد اون میخواد بکشه بالا بدتر داره خراب میکنه
الان هرکاری میخواد بکنه تا معروف شه ولی اون عوضیی حرومی هیچی حالیش نیست دلم میخواد با دستای خودم بکشمش
کوک: درست دارم می شنوم؟ تو همونی نبودی چندساعت پیش فرار کرد
ا.ت: خوب داستانا زود عوض میشن
کوک: این اطلاعات به هیچ درد من نمیخوره دلیلی بیار که زنده نگهت دارمم
شوک بهم وارد شد
۵.۰k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.