پارت ۳۴ : سرطان
@ اون... دیگه .... هرگز .... منو نمی بخشه .... اون هیچی نمیدونه .... نمیدونه.....مادرش چیکار کرد .......نمیدونه.....من چقدر دوسش دارم
سوگورو خواهش میکنم نزار بره
○ ساتورو آروم باش به نگهبانای بیمارستان وقتی زنگ زدن گفتن نذاشتن بره دارن میارنش بالا
@ جد...ی میگی ○ اره پاشو
الان میاد
* .......صدای باز شدن در *
@ میا عزی_____
× به من انگشتت هم نخوره
○ ساتورو تو بیرون منتظر باش من با میا حرف میزنم
@ باشه
× من هیچ حرف ندارم بزنم
○ ولی من دارم ... و باید به حرفام گوش بدی
بیا این نامه رو بگیر این همه سال ساتورو از این نامه خبر نداره
چون مادرت قبل از رفتنش اینو داد به من و گفت اگه روزی برای خودش اتفاقی افتاد اینو بدم به تو شاید این حال تو رو بهتر کنه
× وقتی اون نامه رو داد دستم سرم رونوازش کرد و رفت از اتاق بیرون
@ چی شد سوگورو ؟؟
○ اون وقتی از این اتاق بیاد بیرون
۹۹ ٪ تو رو بخشیده ساتورو
@ مگه چی بهش گفتی ؟
○ بعدا خودت میفهمی
* نامه امیکو *
دختر عزیزم ... میا
فکر کنم تا الان دیگه از داستان مرگ من با خبر باشی
میا اینو یادت باشه
که داییت هیچ تقصیری توی مرگ من نداره من دیر یا زود میمردم
چون سرطان داشتم
فقط برای اینکه حال و هوام یکم عوض بشه اومدم توکیو
داییت آدم فوق العاده ای
اون تو رو صد در صد خیلی دوست داره
باهاش مهربون باش
منم همیشه دوست دارم
[[[امیکو مادرت ]]]
× گریم در اومده بود
از تمام حرف هایی که به داییم زده بودم پشیمون بود نامه رو پاره کردم چون نمی خواستم داییم از قضیه سرطان چیزی بفهمه
خودمو انداختم زیر پتو و بلند بلند گریه میکردم که .....
سوگورو خواهش میکنم نزار بره
○ ساتورو آروم باش به نگهبانای بیمارستان وقتی زنگ زدن گفتن نذاشتن بره دارن میارنش بالا
@ جد...ی میگی ○ اره پاشو
الان میاد
* .......صدای باز شدن در *
@ میا عزی_____
× به من انگشتت هم نخوره
○ ساتورو تو بیرون منتظر باش من با میا حرف میزنم
@ باشه
× من هیچ حرف ندارم بزنم
○ ولی من دارم ... و باید به حرفام گوش بدی
بیا این نامه رو بگیر این همه سال ساتورو از این نامه خبر نداره
چون مادرت قبل از رفتنش اینو داد به من و گفت اگه روزی برای خودش اتفاقی افتاد اینو بدم به تو شاید این حال تو رو بهتر کنه
× وقتی اون نامه رو داد دستم سرم رونوازش کرد و رفت از اتاق بیرون
@ چی شد سوگورو ؟؟
○ اون وقتی از این اتاق بیاد بیرون
۹۹ ٪ تو رو بخشیده ساتورو
@ مگه چی بهش گفتی ؟
○ بعدا خودت میفهمی
* نامه امیکو *
دختر عزیزم ... میا
فکر کنم تا الان دیگه از داستان مرگ من با خبر باشی
میا اینو یادت باشه
که داییت هیچ تقصیری توی مرگ من نداره من دیر یا زود میمردم
چون سرطان داشتم
فقط برای اینکه حال و هوام یکم عوض بشه اومدم توکیو
داییت آدم فوق العاده ای
اون تو رو صد در صد خیلی دوست داره
باهاش مهربون باش
منم همیشه دوست دارم
[[[امیکو مادرت ]]]
× گریم در اومده بود
از تمام حرف هایی که به داییم زده بودم پشیمون بود نامه رو پاره کردم چون نمی خواستم داییم از قضیه سرطان چیزی بفهمه
خودمو انداختم زیر پتو و بلند بلند گریه میکردم که .....
۲.۶k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.