painful love part ۲۹
سوا:ممنون میشم
سوجون و سوا رفتن و منو جیمین مونده بودیم بهش نگاه نمیکردم وبه روبروم زل زده بودم اونم مثل من به روبروش نگاه میکرد
_منتظر کسی هستی
+.......
و فهمیدم که الان داره نگام میکنه
_اگه با کسی نمیری
فهمیدم میخواد چی بگه و نزاشتم ادامه بده
+لازم نکرده
_اوهوم.....پس.منتظر هستی
+ارع
چند دیقه گذشت ولی نیومد گوشیمو از کیفم دراوردم و شمارشو گرفتم میتونستم بفهمم که داره فضولی میکنه و به گوشیم نگاه میکنه
+الو....مینهو کجا موندی
مینهو:معذرت میخوام ترافیکه خیلی دیر میرسم
+پس نمیخواد تو برو خونه منم با تاکسی میام اونجا میبینمت
مینهو:باشه پس میبینمت
گوشیو قط کردم و بهش پشت کردم و راه افتادم از پیاده رو میرفتم
#جیمین
پس منتطر مینهو بوده.......با مشت شدن دستام میتونستم خودمو تحمل کنم پشت سرش با یک متر فاصله راه افتادم به جای خلوت که رسیدیم سرعتمو زیاد کردم ولی با ایستادنش هول شدم و خواست جایی قائم بشم ولی پیدا نکردم و به عقب برگشت ولی با صورت اشکیش مواجه شدم و یه لحظه بغض کردم
+چرا دنبالمی؟
_من...
بینیشو بالا کشید
+بگو.....چی میخوای ازم؟برای من جونی باقی مونده؟دیگه میخوای چیمو ازم بگیری؟میخوای جونمم بگیر و دیگه هم من از دستت راحت بشم هم تو.....پیشنهاد خوبیه؟
_نکن.......من دوست دارم
+هه خیلی خوب فیلم بازی میکنی...
_باور کن راست میگم....
+بهتره از جایی که اومدی برگردی....چون دیگه نمیخوام ببینمت...
_اگه بهم اجازه بدی میخوام توضیح بدم...اونطوری که فکر میکنی نیست
+چیو میخوای توضیح بدی؟....برو...برو جیمین..برو
خواست بره ولی با حرفم بازم متوقف شد
_ازت نمیگذرم سوجینا
چیزی نگفت و به راهش ادامه داد
_سوجین میشنوی؟ازت نمیگذرم........من دوست دارم.....فهمیدیییییییییییی.....بلاخره بهت ثابت میکنم....میبینی
عااااااااااااا.......لعنتییییییییییییییییییییییی
#سوجین
هنوزم دوستش دارم....نمیتونم ازش بگذرم.....با حرفاش بازم دلم بهش باخت....وقتی رسیدم ماشین مینهو رو دیدم اشکامو پاک کردم و زنگو زدم لیزا درو باز کرد رفتم داخل پذیرایی و مینهو رو دیدم
+مینهو...
دویدم و بغلش کردم هرچقدر محکم بغلش کردم اونم محکمتر بغلم میکرد و توی بغل هم نمیتونستیم نفس بکشیم
سوهو:عمو؟
وقتی به خودم اومدم از بغلش بیرون اومدم و مین سو و جسی و سوهو رو روبرومون دیدیم
+عامممم....فقط یه بغل بود...مگه نه مینهو
مینهو:ا..ارع ارع فقط بغل بود
&بیا بغلم ببینم مینهو و مین سو همو بغل کردن و بعد سوهو رو بغل کرد
بعد ناهار خوردن رفتم اتاق و دراز کشیدم رو تخت و به فکر فرو رفتم نفهمیدم کی اشکام شروع به ریختن کردن و کی مینهو اومد تو اتاق
مینهو:سوجین؟
زود بلند شدم و اشکامو پاک کردم
+بله
مینهو:گریه کردی
+من؟..نه
مینهو:سوجین به من نمیتونی دروغ بگی بگو چیشده
سوجون و سوا رفتن و منو جیمین مونده بودیم بهش نگاه نمیکردم وبه روبروم زل زده بودم اونم مثل من به روبروش نگاه میکرد
_منتظر کسی هستی
+.......
و فهمیدم که الان داره نگام میکنه
_اگه با کسی نمیری
فهمیدم میخواد چی بگه و نزاشتم ادامه بده
+لازم نکرده
_اوهوم.....پس.منتظر هستی
+ارع
چند دیقه گذشت ولی نیومد گوشیمو از کیفم دراوردم و شمارشو گرفتم میتونستم بفهمم که داره فضولی میکنه و به گوشیم نگاه میکنه
+الو....مینهو کجا موندی
مینهو:معذرت میخوام ترافیکه خیلی دیر میرسم
+پس نمیخواد تو برو خونه منم با تاکسی میام اونجا میبینمت
مینهو:باشه پس میبینمت
گوشیو قط کردم و بهش پشت کردم و راه افتادم از پیاده رو میرفتم
#جیمین
پس منتطر مینهو بوده.......با مشت شدن دستام میتونستم خودمو تحمل کنم پشت سرش با یک متر فاصله راه افتادم به جای خلوت که رسیدیم سرعتمو زیاد کردم ولی با ایستادنش هول شدم و خواست جایی قائم بشم ولی پیدا نکردم و به عقب برگشت ولی با صورت اشکیش مواجه شدم و یه لحظه بغض کردم
+چرا دنبالمی؟
_من...
بینیشو بالا کشید
+بگو.....چی میخوای ازم؟برای من جونی باقی مونده؟دیگه میخوای چیمو ازم بگیری؟میخوای جونمم بگیر و دیگه هم من از دستت راحت بشم هم تو.....پیشنهاد خوبیه؟
_نکن.......من دوست دارم
+هه خیلی خوب فیلم بازی میکنی...
_باور کن راست میگم....
+بهتره از جایی که اومدی برگردی....چون دیگه نمیخوام ببینمت...
_اگه بهم اجازه بدی میخوام توضیح بدم...اونطوری که فکر میکنی نیست
+چیو میخوای توضیح بدی؟....برو...برو جیمین..برو
خواست بره ولی با حرفم بازم متوقف شد
_ازت نمیگذرم سوجینا
چیزی نگفت و به راهش ادامه داد
_سوجین میشنوی؟ازت نمیگذرم........من دوست دارم.....فهمیدیییییییییییی.....بلاخره بهت ثابت میکنم....میبینی
عااااااااااااا.......لعنتییییییییییییییییییییییی
#سوجین
هنوزم دوستش دارم....نمیتونم ازش بگذرم.....با حرفاش بازم دلم بهش باخت....وقتی رسیدم ماشین مینهو رو دیدم اشکامو پاک کردم و زنگو زدم لیزا درو باز کرد رفتم داخل پذیرایی و مینهو رو دیدم
+مینهو...
دویدم و بغلش کردم هرچقدر محکم بغلش کردم اونم محکمتر بغلم میکرد و توی بغل هم نمیتونستیم نفس بکشیم
سوهو:عمو؟
وقتی به خودم اومدم از بغلش بیرون اومدم و مین سو و جسی و سوهو رو روبرومون دیدیم
+عامممم....فقط یه بغل بود...مگه نه مینهو
مینهو:ا..ارع ارع فقط بغل بود
&بیا بغلم ببینم مینهو و مین سو همو بغل کردن و بعد سوهو رو بغل کرد
بعد ناهار خوردن رفتم اتاق و دراز کشیدم رو تخت و به فکر فرو رفتم نفهمیدم کی اشکام شروع به ریختن کردن و کی مینهو اومد تو اتاق
مینهو:سوجین؟
زود بلند شدم و اشکامو پاک کردم
+بله
مینهو:گریه کردی
+من؟..نه
مینهو:سوجین به من نمیتونی دروغ بگی بگو چیشده
۷.۴k
۰۸ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.