Cookie ct : کوکی شُکلاتیم🍫🌙
Cookie ct : کوکیشُکلاتیم🍫🌙
(کامیار)
رفتم خونشون و در زدم ک در وا کرد و بادیدینش خیلی تعجب کردم اخه یک لباس مجلسی موهاشم وا گذاشته بود ک ارایش غلظی کرده بود
کامیار: سلام
دلسا: سلام بیا داخل
رفتم داخل ک کل خونه پر از شمع و گل برگ بود
دلسا: بشین تا برات چیزی بیارم بخوری
رفتم نشستم کلا پشمام ریخته بود امد پیشم نیست
دلسا: حتما الان خیلی تعجب کردی ولی بهت توضیح میدم
کامیار: میشه بگی چخبره؟
دلسا: من یک چند وقتی هست ک عاشقشت شدم کامیار یک لحظع هم نیست ک به تو فکر نکنم
کامیار: میفهمی چی میگی دلسا؟رفیقت دریا قراره زن ایندم بشه
دلسا: اون ک باباش فکر نکنم به تو دختره بده اگه هم داد اشکال نداره میتونیم مخفی باهام دیگ زندگی کنیم
کامیار:تو داری چی میگی اگه دریا بفهمه میدونی چقدر داغون میشه
دلسا:نفهمه کامیار من دوست دارم خیلی هم دوست دارم قلبمو نشکوند
کامیار خنده ی عصبانی کرد و بلند شد
(دریا)
هرچی به گوشی دلسا زنگ میزدم جواب نمداد کاری واجبی باهاش داشتم و شماره کسی رو میخواستم بازار بودم ک نزدیک خونش بودم یک تاکسی گرفتم به سمت خونش رفتم، کلید داشتم در وا کردم و از پله ها رفتم بالا تا دم در واحد رسیدم با صدای خنده کامیار قلبم وایستاد
(کامیار)
خنده هایی عصبی میکردم و دلسا هم مثل دیوونه ها میخندید
دلسا: کامیار جونم بیا اینجا بشین
(دریا)
با صدای دلسا و کامیار قشنگ همه چیزو فهمیدم به ساعت نگاه کردم ک ساعت ۹ شب بود و این معنی خوبی نمداد با قلب شکسته پیاده راه افتادم بارون میومد خیس خیس اب شده بودم قرار بود کل راه رو پیاده برم
(کامیار)
کامیار: برو گمشو دختر خ*ر*ا*ب
اینو گفتم از خونه زدم بیرون سوار ماشین شدم بارون شدیدی میومد ماشین روشن راه افتادم خیابون ها بخاطر بارون خلوت شده بود همنجور با سرعت میرفتم ک چشمم به یک لباس اشنا خورد اون لباس دریا بود چون سرعتم زیاد بود رد کردمش ولی ترمز گرفتم و دنده عقب رفتم،دعا دعا میکردم ک اون چیزی ک فکر میکنم ندیده باشه رفتم کنارش
کامیار: دریا بیا بشین تو ماشین بارون میاد
دیدم هیچ صحبتی نکرد ترمز کردم از ماشین پیاده شدم و رفتم دستشو گرفتم...
(کامیار)
رفتم خونشون و در زدم ک در وا کرد و بادیدینش خیلی تعجب کردم اخه یک لباس مجلسی موهاشم وا گذاشته بود ک ارایش غلظی کرده بود
کامیار: سلام
دلسا: سلام بیا داخل
رفتم داخل ک کل خونه پر از شمع و گل برگ بود
دلسا: بشین تا برات چیزی بیارم بخوری
رفتم نشستم کلا پشمام ریخته بود امد پیشم نیست
دلسا: حتما الان خیلی تعجب کردی ولی بهت توضیح میدم
کامیار: میشه بگی چخبره؟
دلسا: من یک چند وقتی هست ک عاشقشت شدم کامیار یک لحظع هم نیست ک به تو فکر نکنم
کامیار: میفهمی چی میگی دلسا؟رفیقت دریا قراره زن ایندم بشه
دلسا: اون ک باباش فکر نکنم به تو دختره بده اگه هم داد اشکال نداره میتونیم مخفی باهام دیگ زندگی کنیم
کامیار:تو داری چی میگی اگه دریا بفهمه میدونی چقدر داغون میشه
دلسا:نفهمه کامیار من دوست دارم خیلی هم دوست دارم قلبمو نشکوند
کامیار خنده ی عصبانی کرد و بلند شد
(دریا)
هرچی به گوشی دلسا زنگ میزدم جواب نمداد کاری واجبی باهاش داشتم و شماره کسی رو میخواستم بازار بودم ک نزدیک خونش بودم یک تاکسی گرفتم به سمت خونش رفتم، کلید داشتم در وا کردم و از پله ها رفتم بالا تا دم در واحد رسیدم با صدای خنده کامیار قلبم وایستاد
(کامیار)
خنده هایی عصبی میکردم و دلسا هم مثل دیوونه ها میخندید
دلسا: کامیار جونم بیا اینجا بشین
(دریا)
با صدای دلسا و کامیار قشنگ همه چیزو فهمیدم به ساعت نگاه کردم ک ساعت ۹ شب بود و این معنی خوبی نمداد با قلب شکسته پیاده راه افتادم بارون میومد خیس خیس اب شده بودم قرار بود کل راه رو پیاده برم
(کامیار)
کامیار: برو گمشو دختر خ*ر*ا*ب
اینو گفتم از خونه زدم بیرون سوار ماشین شدم بارون شدیدی میومد ماشین روشن راه افتادم خیابون ها بخاطر بارون خلوت شده بود همنجور با سرعت میرفتم ک چشمم به یک لباس اشنا خورد اون لباس دریا بود چون سرعتم زیاد بود رد کردمش ولی ترمز گرفتم و دنده عقب رفتم،دعا دعا میکردم ک اون چیزی ک فکر میکنم ندیده باشه رفتم کنارش
کامیار: دریا بیا بشین تو ماشین بارون میاد
دیدم هیچ صحبتی نکرد ترمز کردم از ماشین پیاده شدم و رفتم دستشو گرفتم...
۷.۲k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.