باشه خیالی نیست
بعدها وشاید در آینده ای نه چندان دور
مردمان از رابطه های امروزی بسیار
حرفها بزنند ،ازاینکه چگونه با بیرحمانه ترین رفتارها وگفتارها یکدیگررا میازردن
ونامش را عشق میگذاشتن،که چگونه پایمال میکردن گرانبهاترین گوهر زندگی
را که همانا عمر بود وذره ای برای این بی تکرار وبی بازگشت ارزش قایل نمیشدن ،نابود میکردن گرانبهاترین سرمایه های یکدیگر را که میتوانستن از ثانیه به ثانیه شان لذت ببرند اما افسوس که درگیر موهوماتی بودن که حاصل امد وشد های زیادی بود ،که هر آدمی دردی بود متفاوت وبلایی نوظهور تر ،که همینها همین باری به هرجهت ها
همینهایی که به هر تغییر حالتی نام عشق را میدادن گند زدن به باورهای انان
که بواقع عشق را میطلبیدن ،استعداد عجیبی در عاشقی داشتند ودنیارا متفاوت تر از دیگران میدیدن ،آنهایی که آنقدر توانا بودن که از زوزه گرگهاکه همه وحشت است وتاریکی زیباترین نغمه هارابیافرینن وبرای دشت ساده پرگلی آنچنان بگویند که بهشتی شود دیدنی
واراسته ...
بعدها ازما خواهندگفت ازما که سالها کنارهم بوده ایم و چه لحظاتی که دو جسم بودیم دریک کالبد ،که چگونه زمانیکه محبت ودوست داشتنمان اوج میگرفت وشهد جانهایمان را میدوشید،از ما که نقشه جفرافی پیکرهایمان را باتمام ریزه کاری میشناختیم و انچنان خود را به غریبه گی میزدیم که انگار نه انگار روزی وروزگاری انتخاب همدیگر بودیم ،آری از ما سخن بسیار گویند ،ازما که چگونه ان دیگری را بجرم تهدستی ودر اوج عشق ورزی ونیاز وآنهم درست زمانیکه در جنگی نابرابر باخود برای انتخابی که کرده بود،انتخابی که هرگز کسی نتواند سنگینی ودرد بجا مانده از انرا تحمل کند ،انتخاب بین جگرگوشه ای که بزرگترین اندوه وراز زندگیت باشدبیش.از دو دهه کابوس های شبانه فرصتی پیش امده باشد که براورده شود اما تو پشت کتی به هرانچه در پس ان اتفاق ها بود ومعشوقه را برگزینی به این امید که تنهااوست که میتواند ارامبخش باشدزیرا تمام وجودت را برای فدا کردن براهش محیا کرده ای ....
بعدها از ما بسیار بگویند از ما که چگونه یکی چشم بروی تمام دیگران بست تا مبادا خاطری ازرده شود اماپهیچکسی نه به او وفادار ماند ونه یادی کرد تنها اورا. با دنیایی از اماها واگرها رها کرد بی انکه ذره ای بیاد اورد این همانیست که تمام زندگی وخانواده را به عشق من فدا کرد واجازه دادتمام زیر وبم زندگیش را ببینم وبدانم ودر اختیار بگیرم ،ککسیکه هرچه بر او زهر کردم زندگی را. دم نزند کسیکه انقدر رنجاندمش که گاهی انچنان در نیمه های شب فریاد میکشید که دل اسمان بحالش میگریست ،،،کسیکه حتی حاضر نشد به دروغ رقیب تراشی کند وکسیکه تمام غرور وشخصیتش را بدور ریخت اما هیچکس حاضر نشد کمترین قدم برایش بردارد ..
حالا که این اندازه بی اهمیتم واینچنین نادیده ام میگیرند بع تمام مقداستم وبه جان همانی که جان منست چنان بیصدا ناپدید میششوم که حتی نامی ازمن باقی نماند .حالادکه میداند حسودم وبارقیب دل میشکند خیالی نست بشکن😔😔😔
مردمان از رابطه های امروزی بسیار
حرفها بزنند ،ازاینکه چگونه با بیرحمانه ترین رفتارها وگفتارها یکدیگررا میازردن
ونامش را عشق میگذاشتن،که چگونه پایمال میکردن گرانبهاترین گوهر زندگی
را که همانا عمر بود وذره ای برای این بی تکرار وبی بازگشت ارزش قایل نمیشدن ،نابود میکردن گرانبهاترین سرمایه های یکدیگر را که میتوانستن از ثانیه به ثانیه شان لذت ببرند اما افسوس که درگیر موهوماتی بودن که حاصل امد وشد های زیادی بود ،که هر آدمی دردی بود متفاوت وبلایی نوظهور تر ،که همینها همین باری به هرجهت ها
همینهایی که به هر تغییر حالتی نام عشق را میدادن گند زدن به باورهای انان
که بواقع عشق را میطلبیدن ،استعداد عجیبی در عاشقی داشتند ودنیارا متفاوت تر از دیگران میدیدن ،آنهایی که آنقدر توانا بودن که از زوزه گرگهاکه همه وحشت است وتاریکی زیباترین نغمه هارابیافرینن وبرای دشت ساده پرگلی آنچنان بگویند که بهشتی شود دیدنی
واراسته ...
بعدها ازما خواهندگفت ازما که سالها کنارهم بوده ایم و چه لحظاتی که دو جسم بودیم دریک کالبد ،که چگونه زمانیکه محبت ودوست داشتنمان اوج میگرفت وشهد جانهایمان را میدوشید،از ما که نقشه جفرافی پیکرهایمان را باتمام ریزه کاری میشناختیم و انچنان خود را به غریبه گی میزدیم که انگار نه انگار روزی وروزگاری انتخاب همدیگر بودیم ،آری از ما سخن بسیار گویند ،ازما که چگونه ان دیگری را بجرم تهدستی ودر اوج عشق ورزی ونیاز وآنهم درست زمانیکه در جنگی نابرابر باخود برای انتخابی که کرده بود،انتخابی که هرگز کسی نتواند سنگینی ودرد بجا مانده از انرا تحمل کند ،انتخاب بین جگرگوشه ای که بزرگترین اندوه وراز زندگیت باشدبیش.از دو دهه کابوس های شبانه فرصتی پیش امده باشد که براورده شود اما تو پشت کتی به هرانچه در پس ان اتفاق ها بود ومعشوقه را برگزینی به این امید که تنهااوست که میتواند ارامبخش باشدزیرا تمام وجودت را برای فدا کردن براهش محیا کرده ای ....
بعدها از ما بسیار بگویند از ما که چگونه یکی چشم بروی تمام دیگران بست تا مبادا خاطری ازرده شود اماپهیچکسی نه به او وفادار ماند ونه یادی کرد تنها اورا. با دنیایی از اماها واگرها رها کرد بی انکه ذره ای بیاد اورد این همانیست که تمام زندگی وخانواده را به عشق من فدا کرد واجازه دادتمام زیر وبم زندگیش را ببینم وبدانم ودر اختیار بگیرم ،ککسیکه هرچه بر او زهر کردم زندگی را. دم نزند کسیکه انقدر رنجاندمش که گاهی انچنان در نیمه های شب فریاد میکشید که دل اسمان بحالش میگریست ،،،کسیکه حتی حاضر نشد به دروغ رقیب تراشی کند وکسیکه تمام غرور وشخصیتش را بدور ریخت اما هیچکس حاضر نشد کمترین قدم برایش بردارد ..
حالا که این اندازه بی اهمیتم واینچنین نادیده ام میگیرند بع تمام مقداستم وبه جان همانی که جان منست چنان بیصدا ناپدید میششوم که حتی نامی ازمن باقی نماند .حالادکه میداند حسودم وبارقیب دل میشکند خیالی نست بشکن😔😔😔
۱۴.۴k
۰۷ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.