فیک جیمین : عشق / پارت سی و یکم
جیمین ویو :
با دستم زدم به دست بک هان تفنگ افتاد .... باهم درگیر شدیم شوگه شده بود ....
ات ویو : می خواستم سوار ماشین بشم جیمین و بک هان باهم درگیر شدن .... بک هان به راننده گفت : جانگ سو ، ات رو از اینجا ببر ....
دیدم راننده بهم نزدیک شد با مشت زدم تو صورتش با پام زدم تو شکمش و افتاد زمین ....
جیمین گفت : آفرین بیبی
بک هان با مشت به صورت جیمین زد و جیمین رو انداخت زمین و افتاد روش و دستاش رو گذاشت رو گردن جیمین می خواست خفش کنه ...
نمیدونستم چی کار کنم دیدم اسلحه افتاد ، زمین با لرزش پاهام رفتم اسلحه رو برداشتم دستام می لرزید باید یه کاری بکنم تفنگ رو سمت بک هان گرفتم او من رو دید و گفت : هی دختر تو نمیتونی این کار رو بکنی بزارش زمین
گفتم : خفه شو از روش بلند شو
گفت : هی رو دستت سنگینی میکنه تو ضعیفی نمیتونی
گفتم : نشنیدی چی گفتم میگم بلند شو از روش
دیدم تمام کسانی که قبلا تو موتور سواری بامن دشمن بودن از راه رسیدن می خواستن منو بگیرن و جیمین رو بکشن ، ترسیدم گفتم: جلو تر نیاین جلو تر نیاین وگرنه رئیستون رو میکو شم ، بک هان بلند بلند میشی یا بکشمت ....
بک هان ترسید و جیمین رو ول کرد جیمین تقریبا ضعیف شده بود و سرفه می کرد
گفتم : برید عقب تر
بک هان : بد میبینی بزار زمین اسلحه رو
نمیدونستم چی کارکنم
بک هان گفت : بیا باهم ازدواج کنیم
گفتم : لعنتی دهنت رو ببند ازت بدم میاد
جیمین با بی حالی بلند شد و اومد سمتم و گفت: نترس اسلحه رو بده به من من به جیمین نگاه می کردم یک دفعه دیدم بک هان از دوستش اسلحه رو گرفت و با سرعت به سمت جیمین می آمد و خواست بزنتش ، جیغ زدم چشمام رو بستم
جیمین ویو :
بک هان می خواست منو بزنه ات جیغ زد و یک دفعه صدای اسلحه توی خونه پیچید چشمام رو باز کردم ات به شکم بک هان شلیک کرده بود ات به خودش می لرزید اسلحه رو انداخت زمین و خودش هم افتاد زمین رفتم بغلش کردم گریه می کرد گفتم : آروم باش گریه نکن
لایک و کامنت بزارین دوستان
با دستم زدم به دست بک هان تفنگ افتاد .... باهم درگیر شدیم شوگه شده بود ....
ات ویو : می خواستم سوار ماشین بشم جیمین و بک هان باهم درگیر شدن .... بک هان به راننده گفت : جانگ سو ، ات رو از اینجا ببر ....
دیدم راننده بهم نزدیک شد با مشت زدم تو صورتش با پام زدم تو شکمش و افتاد زمین ....
جیمین گفت : آفرین بیبی
بک هان با مشت به صورت جیمین زد و جیمین رو انداخت زمین و افتاد روش و دستاش رو گذاشت رو گردن جیمین می خواست خفش کنه ...
نمیدونستم چی کار کنم دیدم اسلحه افتاد ، زمین با لرزش پاهام رفتم اسلحه رو برداشتم دستام می لرزید باید یه کاری بکنم تفنگ رو سمت بک هان گرفتم او من رو دید و گفت : هی دختر تو نمیتونی این کار رو بکنی بزارش زمین
گفتم : خفه شو از روش بلند شو
گفت : هی رو دستت سنگینی میکنه تو ضعیفی نمیتونی
گفتم : نشنیدی چی گفتم میگم بلند شو از روش
دیدم تمام کسانی که قبلا تو موتور سواری بامن دشمن بودن از راه رسیدن می خواستن منو بگیرن و جیمین رو بکشن ، ترسیدم گفتم: جلو تر نیاین جلو تر نیاین وگرنه رئیستون رو میکو شم ، بک هان بلند بلند میشی یا بکشمت ....
بک هان ترسید و جیمین رو ول کرد جیمین تقریبا ضعیف شده بود و سرفه می کرد
گفتم : برید عقب تر
بک هان : بد میبینی بزار زمین اسلحه رو
نمیدونستم چی کارکنم
بک هان گفت : بیا باهم ازدواج کنیم
گفتم : لعنتی دهنت رو ببند ازت بدم میاد
جیمین با بی حالی بلند شد و اومد سمتم و گفت: نترس اسلحه رو بده به من من به جیمین نگاه می کردم یک دفعه دیدم بک هان از دوستش اسلحه رو گرفت و با سرعت به سمت جیمین می آمد و خواست بزنتش ، جیغ زدم چشمام رو بستم
جیمین ویو :
بک هان می خواست منو بزنه ات جیغ زد و یک دفعه صدای اسلحه توی خونه پیچید چشمام رو باز کردم ات به شکم بک هان شلیک کرده بود ات به خودش می لرزید اسلحه رو انداخت زمین و خودش هم افتاد زمین رفتم بغلش کردم گریه می کرد گفتم : آروم باش گریه نکن
لایک و کامنت بزارین دوستان
۲۴.۷k
۰۹ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.