جونگ هی-پاپا
جونگ هی-پاپا
با دیدن من اومد سمتم بهش نگاه کردم جوری که باید میترسید ولی با پرویی تمام رو پنچه هاش وایساد و دستش و به شکمم کشید
جونگ هی- منم بزرگ شم از اینا در میارم ...از میش پکا
جونگکوک-شیش پک...منظورت...آره آره
جونگ هی-خب من میخوام بزرگ شم
چندبار پشت سرهم پلک زدم
جونگکوک-دورت بگردم تو غلط میکنی
‹توراهشرکت›
جونگکوک-جونگ هی چیکار میکنی؟
جونگ هی-دارم بازی میریزم تو گوشیت
گوشی رو از گرفتم
جونگکوک-نه نه این بازی قشنگ نیس و هیجان نداره
یکی دیگه انتخاب کن
جونگ هی-باشه این چطوره؟ تو بازی سرهمو قطع میکنن
جونگکوک-تو چرا انقدر با بقیه فرق داری؟
جونگ هی-چون شبیه ماما ات ام
درست میگفت اخلاقاش شبیه ات بود.
به جونگ هی نگاهی کردم
جونگ هی-پاپا ببین همه رو دارم میکشم
جونگکوک-آفرین جونگ هی مشغول بازی کردن بودیم که جونگ هی باخت!
جونگکوک-چیشد پس؟
بهش نگاه کردم دیدم بغض کرده و لباش و داره تکون میده رد جایی که چشماش دید میزد و گرفتم به عکس ات رسیدم که رو بیلبورد بود.
جونگ هی-دلم برای ماما ات تنگ شده
برش گردوندم سمت خودم
جونگکوک-اینجا داره بهت بد میگذره؟
جونگهی-نه فقط دلم تنگ شده چرا شما مثل مامان بابای دوستم نیستین
سرشو پایین انداخت و با انگشتای کوچیکش بازی کرد
جونگ هی-اونا پیش همن...من همیشه به دوستم حسودی میکردم
بغلش کردم و گفتم:
جونگکوک-هرموقع بزرگ بشی میفهمی
بهونه ی خوبی برای فرار کردن بود
اگه بهش میگفتم چه کار احمقانه ایی کردم تو این سن داغون میشد
راننده-قربان رسیدیم
از ماشین پیاده شدم و جونگ هی رو بغل کردم
جونگکوک-رئیس کوچولو بیا بریم تا یه عالمه خوش بگذرونیم
انگار حال چند دقیقه قبلش رو از یادش برد
جونگ هی-اخجون...من رو صندلی میشینم گفته باشما
جونگکوک-باشه -خنده
از آسانسور بیرون اومدیم جونگ هی دوید سمت منشی
جونگ هی-سلام خانم بادکنکی اتاق پاپا کدومه؟؟
منشی-چی؟ تو کی دیگه؟ کی اینو راه داده این تو
جونگ هی-من پسر رئیسم اگه اخراجت نکردم
زبونش و درآورد اومد سمت من
جونگ هی-پاپا این خانم بادکنکیه به من گفت تو کی
جونگکوک-جونگ هی بیا بریم تو اتاق
روبه منشی گفتم
جونگکوک-حد خودتو بدون دوس ندارم پسرم ناراحت باشه...
با دیدن من اومد سمتم بهش نگاه کردم جوری که باید میترسید ولی با پرویی تمام رو پنچه هاش وایساد و دستش و به شکمم کشید
جونگ هی- منم بزرگ شم از اینا در میارم ...از میش پکا
جونگکوک-شیش پک...منظورت...آره آره
جونگ هی-خب من میخوام بزرگ شم
چندبار پشت سرهم پلک زدم
جونگکوک-دورت بگردم تو غلط میکنی
‹توراهشرکت›
جونگکوک-جونگ هی چیکار میکنی؟
جونگ هی-دارم بازی میریزم تو گوشیت
گوشی رو از گرفتم
جونگکوک-نه نه این بازی قشنگ نیس و هیجان نداره
یکی دیگه انتخاب کن
جونگ هی-باشه این چطوره؟ تو بازی سرهمو قطع میکنن
جونگکوک-تو چرا انقدر با بقیه فرق داری؟
جونگ هی-چون شبیه ماما ات ام
درست میگفت اخلاقاش شبیه ات بود.
به جونگ هی نگاهی کردم
جونگ هی-پاپا ببین همه رو دارم میکشم
جونگکوک-آفرین جونگ هی مشغول بازی کردن بودیم که جونگ هی باخت!
جونگکوک-چیشد پس؟
بهش نگاه کردم دیدم بغض کرده و لباش و داره تکون میده رد جایی که چشماش دید میزد و گرفتم به عکس ات رسیدم که رو بیلبورد بود.
جونگ هی-دلم برای ماما ات تنگ شده
برش گردوندم سمت خودم
جونگکوک-اینجا داره بهت بد میگذره؟
جونگهی-نه فقط دلم تنگ شده چرا شما مثل مامان بابای دوستم نیستین
سرشو پایین انداخت و با انگشتای کوچیکش بازی کرد
جونگ هی-اونا پیش همن...من همیشه به دوستم حسودی میکردم
بغلش کردم و گفتم:
جونگکوک-هرموقع بزرگ بشی میفهمی
بهونه ی خوبی برای فرار کردن بود
اگه بهش میگفتم چه کار احمقانه ایی کردم تو این سن داغون میشد
راننده-قربان رسیدیم
از ماشین پیاده شدم و جونگ هی رو بغل کردم
جونگکوک-رئیس کوچولو بیا بریم تا یه عالمه خوش بگذرونیم
انگار حال چند دقیقه قبلش رو از یادش برد
جونگ هی-اخجون...من رو صندلی میشینم گفته باشما
جونگکوک-باشه -خنده
از آسانسور بیرون اومدیم جونگ هی دوید سمت منشی
جونگ هی-سلام خانم بادکنکی اتاق پاپا کدومه؟؟
منشی-چی؟ تو کی دیگه؟ کی اینو راه داده این تو
جونگ هی-من پسر رئیسم اگه اخراجت نکردم
زبونش و درآورد اومد سمت من
جونگ هی-پاپا این خانم بادکنکیه به من گفت تو کی
جونگکوک-جونگ هی بیا بریم تو اتاق
روبه منشی گفتم
جونگکوک-حد خودتو بدون دوس ندارم پسرم ناراحت باشه...
۷۳.۸k
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.