my life iz a disater
my life iz a disater
زندگی فاجعه ی من
پارت پونزدهم:
ا.ت ویو:
با سر درد چشمام و باز کردم دیدم توی یه اتاقه خرابم و به صندلی بسته شدم دهنمم بسته بود یهو دیدم یه مردی اومد داخل اتاق و بهم نزدیک شد چشمام پره اشک بود نمیتونستم درست ببینم
الکس: اوه....به هوش اومدی
الکس: حتما تا الان تهیونگ جونت خیلی نگرانت شده(پوزخند)
تهیونگ ویو: از صبح تا الان خبری از ا.ت نیست نکنه فرار کرده یا اتفاقی افتاده از همه خدمتکارا و نگهبانا پرسیدم ولی هیچ کدومشون نمیدونستن.....رفتم بالا تا دوربین های عمارت و چک کنم....از دوربین توی کوچه شرو کردم دیدم دوتا ماشین مشکی اومدن چند نفر از ماشین در اومدن نگهبانا رو بیهوش کردن...یکیشون از در پرید داخل و اومد ا.ت و بیهوش کرد و بردش...بکم به اون ماشینا دقت کردم دیدم الکس توی یکیشونه....سریع به یکی از دوستام زنگ زدم...
تهیونگ: الو...سلام خوبی
جونگسو: سلام داش گلم خوبی
تهیونگ: مرسی میگم میتونی ته تویه یه نفرو برام در بیاری
جونگسو: اره....حالا کی هست
تهیونگ: هوانگ الکس
جونگسو: تا نیم ساعت دیگه خبرشو میدم
تهیونگ: اوکی مرسی
توی این نیم ساعت با سه چهار تا بادیگارد هماهنگ کردم که باهام بیان
دیدم گوشیم زنگ خورد
تهیونگ: الو
جونگسو: اوک پیداش کردم
تهیونگ: خب بگو
جونگسو: یارو مافیای اسلحه و مواد توی چینه
تهیونگ: اینو میدونم....بقیش
جونگسو: توی چین سه تا عمارت داره توی کره هم دوتا یه کلبه ی خراب هم توی جنگله نزدیک به بوسان داره که ادرس همشون و برات فرستادم
تهیونگ: دمت گرم خیلی لطف کردی
قطش کردم و رفتم سوار ماشین
ا.ت ویو:
همینجوری از ترس داشتم اشک میریختم.....دیدم یه چاقو رو میزه....یکم خودمو تکون دادم تا تونستم بگیرمش طنابارو با چاقو بریدم و دستامو باز کردم....یه چکش برداشتم و قفل و شکستم دیدم هیچکس نیست پس میتونم فرار کنم....شروع کردم به دوییدن....همینجوری بدون نگاه کردن به پشتم میدوییدم که یهو
(اینم بخاطر یکی از بیبی ها که تولدش بود♡)
ادامه دارد.....
زندگی فاجعه ی من
پارت پونزدهم:
ا.ت ویو:
با سر درد چشمام و باز کردم دیدم توی یه اتاقه خرابم و به صندلی بسته شدم دهنمم بسته بود یهو دیدم یه مردی اومد داخل اتاق و بهم نزدیک شد چشمام پره اشک بود نمیتونستم درست ببینم
الکس: اوه....به هوش اومدی
الکس: حتما تا الان تهیونگ جونت خیلی نگرانت شده(پوزخند)
تهیونگ ویو: از صبح تا الان خبری از ا.ت نیست نکنه فرار کرده یا اتفاقی افتاده از همه خدمتکارا و نگهبانا پرسیدم ولی هیچ کدومشون نمیدونستن.....رفتم بالا تا دوربین های عمارت و چک کنم....از دوربین توی کوچه شرو کردم دیدم دوتا ماشین مشکی اومدن چند نفر از ماشین در اومدن نگهبانا رو بیهوش کردن...یکیشون از در پرید داخل و اومد ا.ت و بیهوش کرد و بردش...بکم به اون ماشینا دقت کردم دیدم الکس توی یکیشونه....سریع به یکی از دوستام زنگ زدم...
تهیونگ: الو...سلام خوبی
جونگسو: سلام داش گلم خوبی
تهیونگ: مرسی میگم میتونی ته تویه یه نفرو برام در بیاری
جونگسو: اره....حالا کی هست
تهیونگ: هوانگ الکس
جونگسو: تا نیم ساعت دیگه خبرشو میدم
تهیونگ: اوکی مرسی
توی این نیم ساعت با سه چهار تا بادیگارد هماهنگ کردم که باهام بیان
دیدم گوشیم زنگ خورد
تهیونگ: الو
جونگسو: اوک پیداش کردم
تهیونگ: خب بگو
جونگسو: یارو مافیای اسلحه و مواد توی چینه
تهیونگ: اینو میدونم....بقیش
جونگسو: توی چین سه تا عمارت داره توی کره هم دوتا یه کلبه ی خراب هم توی جنگله نزدیک به بوسان داره که ادرس همشون و برات فرستادم
تهیونگ: دمت گرم خیلی لطف کردی
قطش کردم و رفتم سوار ماشین
ا.ت ویو:
همینجوری از ترس داشتم اشک میریختم.....دیدم یه چاقو رو میزه....یکم خودمو تکون دادم تا تونستم بگیرمش طنابارو با چاقو بریدم و دستامو باز کردم....یه چکش برداشتم و قفل و شکستم دیدم هیچکس نیست پس میتونم فرار کنم....شروع کردم به دوییدن....همینجوری بدون نگاه کردن به پشتم میدوییدم که یهو
(اینم بخاطر یکی از بیبی ها که تولدش بود♡)
ادامه دارد.....
۱۰.۷k
۲۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.