فیک کوک ♡رز های خونین♡ پارت ۴۲
ویو کوک
عشق من...تویی مین لیونسو من...عاش...
لیونسو نزاشت حرفمو کامل بزنم که یدفعه دستشو قاب صورتم کرد و با شتاب اومد به سمتم..اول ترسیدم امااا لباشو گذاشت روی لبام(اه اهه بخدا من ازین چندش بازیا متنفرم...اییش بخاطر شماها مجبور شدم...)
بعد ۱۰ ثانیه جدا شد...(دیر اومدی نخوا زود برووو)
مظلومانه با یه برقی توی چشماش بهم زل زد
لیونسو:جونگ کوک..من از همون موقع دوستت داشتم...تو نفهمیدی که بعد از رفتنت چه ضربه ای خوردم
کوک:متاسفم...ولی تقصیر من نبود لیونسو...
لیونسو:هیچوقت بخاطر چیزی که گذشته معذرت نخوا...از خودت یاد گرفتم
بعدشم خندید
چه خنده های قشنگی داشت....وقتی میخندید...انگار توی یه دنیای دیگه بودم(فیلم عاشقانه...)
یدفعه خنده ش متوقف شد
لیونسو:ولی چرا...وقتی بعد رفتن با اسم اصلیت فیلم ازت گرفتن که تو قاتل خانواده ی منی...نتونستم بشناسمتتت
کوک:چون اتاق تاریک بودو و من هم تمام سر و صورتم خونی و کبود بود
دستمو گرف
لیونسو:الهی...حتما گذشتت خیلی سخت بوده...سخت تر از من...میفهممت(میفهمم میفهمم...بفهم نفهم😂)
کوک: پدر هانا...نمیدونم از خانوادت چه کینه ای داشت...ولی منو فرستاده بود که اطلاعات جمع کنه...اما من هیچ چی بهش نمیگفتم و اون....اونم منو کتک میزد
لیونسو بحثو عوض کرد:پاشو یکم راه بریم هووم نظرت؟....بالاخره که نمیشه همینجوری بشینی پاشو تلاشتو بکن
میخواستم مخالفت کنم اما نزاشت و دستمو کشید سمت خودش....اما استینم بالا رفت و ...........
شرط ۳۵ لایک ۴۵ کامنتتتت
عشق من...تویی مین لیونسو من...عاش...
لیونسو نزاشت حرفمو کامل بزنم که یدفعه دستشو قاب صورتم کرد و با شتاب اومد به سمتم..اول ترسیدم امااا لباشو گذاشت روی لبام(اه اهه بخدا من ازین چندش بازیا متنفرم...اییش بخاطر شماها مجبور شدم...)
بعد ۱۰ ثانیه جدا شد...(دیر اومدی نخوا زود برووو)
مظلومانه با یه برقی توی چشماش بهم زل زد
لیونسو:جونگ کوک..من از همون موقع دوستت داشتم...تو نفهمیدی که بعد از رفتنت چه ضربه ای خوردم
کوک:متاسفم...ولی تقصیر من نبود لیونسو...
لیونسو:هیچوقت بخاطر چیزی که گذشته معذرت نخوا...از خودت یاد گرفتم
بعدشم خندید
چه خنده های قشنگی داشت....وقتی میخندید...انگار توی یه دنیای دیگه بودم(فیلم عاشقانه...)
یدفعه خنده ش متوقف شد
لیونسو:ولی چرا...وقتی بعد رفتن با اسم اصلیت فیلم ازت گرفتن که تو قاتل خانواده ی منی...نتونستم بشناسمتتت
کوک:چون اتاق تاریک بودو و من هم تمام سر و صورتم خونی و کبود بود
دستمو گرف
لیونسو:الهی...حتما گذشتت خیلی سخت بوده...سخت تر از من...میفهممت(میفهمم میفهمم...بفهم نفهم😂)
کوک: پدر هانا...نمیدونم از خانوادت چه کینه ای داشت...ولی منو فرستاده بود که اطلاعات جمع کنه...اما من هیچ چی بهش نمیگفتم و اون....اونم منو کتک میزد
لیونسو بحثو عوض کرد:پاشو یکم راه بریم هووم نظرت؟....بالاخره که نمیشه همینجوری بشینی پاشو تلاشتو بکن
میخواستم مخالفت کنم اما نزاشت و دستمو کشید سمت خودش....اما استینم بالا رفت و ...........
شرط ۳۵ لایک ۴۵ کامنتتتت
۱۵.۵k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.