زخم پارت ۷
زخم: پارت ۷
ا.ت : شب خوش .
و خوابیدن ....
ویو صبح :
ا.ت ویو:
با برخورد نور خورشید به چشمام . چشمام رو باز کردم .
برای واضح تر شدن همه چیز چشمام رو چند بار باز و بسته کردم تا همه چیز واضح شد .
نگاه به ساعت کردم دیدم ۷:۱۳ هست . نگاه به کنارم کردم دیدم یونجون مثل خرس خوابه . بلند شدم رفتم دستشویی و کارای لازم رو کردم . یه نیم تنه و شلوار کرمی برداشتم پوشیدم ( پارت قبلی ) موهام رو صاف کردم و چون خیلی آرایش نمیکردم فقط یکم ضد آفتاب و تینت زدم . رفتم پایین توی آشپزخونه و صبحانه درست کردم .
همینطور مشغول بودم که متوجه شدم یکی داره بهم نزدیک میشه . صدای پاش رو میشنیدم .
برگشتم دیدم تهیونگه
بهش نگاه کردم و لبخند زدم و گفتم
ا.ت: سلام صبح بخیرررررر.
تهیونگ: سلام صبح تو هم به خیر . صبحانه درست میکنی؟
ا.ت: اره .
تهیونگ : مرسی.
ا.ت: خواهش میکنم . درد که نداری؟
ته : نه ندارم .
ا.ت: خب دیگه الان پنکیک ها آماده میشن . میتونی بری اون خرسه رو از خواب بیدار کنی ؟
ته : اره الان میرم . ( با خنده)
ا.ت: ممنونم ( خنده)
تهیونک رفت بالا که یونجون رو بیدار کنه
ته ویو : با برخورد نور خورشید چشمام رو باز کردم . ساعت نزدیکای ۸ بود . بلند شدم و رفتم دستشویی و کارامو کردم . آمدم بیرون لباسمو عوض کردم و رفتم پایین . از آشپزخونه بوی خوبی میومد . خدمتکار هم که نبود . پسسسس به احتمال زیاد ا.ت داره آشپزی میکنه .
رفتم توی آشپزخونه که برگشت سمتم .
بعد از سلام و احوال پرسی و.... بهم گفت برم یونجون رو بیدار کنم . وارد اتاق یونجون شدم که دیدم همینطور مثل خرس خوابیده .
رفتم نزدیکش و گفتم :
ته: یونجوووون. بیدار شووووو
یونجون: ا.ت ولم کن خواابم میاااد عنتر خانم.
ته: من ا.ت هستم؟ من عنتر خانمم؟ خیلی بیشعوری آدم با رئیسش اینطوری حرف میزنه؟
یونجون: اره آدم زیاد دیدم اینطوری حرف میزنن . بعدشم من و تو فقط جلوی دشمنامون و بادیگاردا و.... ادای رئیس و اینا رو درمیاریم . اون موقع فقط بهت میگم رئیس. پس ببند الان تهیونگ جان .
تهیونگ: ته واقعا.... الان یه کاری میکنم از ترس به خودت برینی.
یونجون: من بیدارم کی گفته من خوابم ( سیخ شد تو تخت بدبخت)
ته : ( خنده ) میبینم که خوب ازم میترسی . بیا پایین ا.ت صبحانه درس کرده .
یونجون: هوووووف خدا لعنتت کنه . الان میام .
ته : بدو منتظریممم.
یونجون: منتظرید؟ کی و کی؟
ته : من و ا.ت اسکول جان.
یونجون: ا....آها اوکی الان میام .
ته: باشه من رفتم زود بیا .
یونجون: اوکی .
آمدم پایین که دیدم ا.ت داره به پنکیک ها نوتلا میزنه و با میوه تزیینشون میکنه .
تهیونگ: وااااای ببین ا.ت خانم چیکار کردهههه.
ا.ت: یاااا پشم یونتان . هووووف ترسیدم تهیونگ تو هم شدی مثل یونجون ؟ میاین منو زهر ترک میکنین ؟
ته: مگه یونجون هم میترسونتت؟
ا.ت: اره کرم داره . ( خنده)
ته: ( خنده )
( خب میریم پرش زمانی به بعد از صبحانه )
ا.ت ویو همینطور نشسته بودیم که زنگ در خونه خورد .
رفتم باز کردم دیدم بلههههه لارا امدهههه . ( استایل لارا و عکس خودش پارت قبلی گذاشتم )
..........................................
شرط :
لایک :۶
کامنت: ۶
ا.ت : شب خوش .
و خوابیدن ....
ویو صبح :
ا.ت ویو:
با برخورد نور خورشید به چشمام . چشمام رو باز کردم .
برای واضح تر شدن همه چیز چشمام رو چند بار باز و بسته کردم تا همه چیز واضح شد .
نگاه به ساعت کردم دیدم ۷:۱۳ هست . نگاه به کنارم کردم دیدم یونجون مثل خرس خوابه . بلند شدم رفتم دستشویی و کارای لازم رو کردم . یه نیم تنه و شلوار کرمی برداشتم پوشیدم ( پارت قبلی ) موهام رو صاف کردم و چون خیلی آرایش نمیکردم فقط یکم ضد آفتاب و تینت زدم . رفتم پایین توی آشپزخونه و صبحانه درست کردم .
همینطور مشغول بودم که متوجه شدم یکی داره بهم نزدیک میشه . صدای پاش رو میشنیدم .
برگشتم دیدم تهیونگه
بهش نگاه کردم و لبخند زدم و گفتم
ا.ت: سلام صبح بخیرررررر.
تهیونگ: سلام صبح تو هم به خیر . صبحانه درست میکنی؟
ا.ت: اره .
تهیونگ : مرسی.
ا.ت: خواهش میکنم . درد که نداری؟
ته : نه ندارم .
ا.ت: خب دیگه الان پنکیک ها آماده میشن . میتونی بری اون خرسه رو از خواب بیدار کنی ؟
ته : اره الان میرم . ( با خنده)
ا.ت: ممنونم ( خنده)
تهیونک رفت بالا که یونجون رو بیدار کنه
ته ویو : با برخورد نور خورشید چشمام رو باز کردم . ساعت نزدیکای ۸ بود . بلند شدم و رفتم دستشویی و کارامو کردم . آمدم بیرون لباسمو عوض کردم و رفتم پایین . از آشپزخونه بوی خوبی میومد . خدمتکار هم که نبود . پسسسس به احتمال زیاد ا.ت داره آشپزی میکنه .
رفتم توی آشپزخونه که برگشت سمتم .
بعد از سلام و احوال پرسی و.... بهم گفت برم یونجون رو بیدار کنم . وارد اتاق یونجون شدم که دیدم همینطور مثل خرس خوابیده .
رفتم نزدیکش و گفتم :
ته: یونجوووون. بیدار شووووو
یونجون: ا.ت ولم کن خواابم میاااد عنتر خانم.
ته: من ا.ت هستم؟ من عنتر خانمم؟ خیلی بیشعوری آدم با رئیسش اینطوری حرف میزنه؟
یونجون: اره آدم زیاد دیدم اینطوری حرف میزنن . بعدشم من و تو فقط جلوی دشمنامون و بادیگاردا و.... ادای رئیس و اینا رو درمیاریم . اون موقع فقط بهت میگم رئیس. پس ببند الان تهیونگ جان .
تهیونگ: ته واقعا.... الان یه کاری میکنم از ترس به خودت برینی.
یونجون: من بیدارم کی گفته من خوابم ( سیخ شد تو تخت بدبخت)
ته : ( خنده ) میبینم که خوب ازم میترسی . بیا پایین ا.ت صبحانه درس کرده .
یونجون: هوووووف خدا لعنتت کنه . الان میام .
ته : بدو منتظریممم.
یونجون: منتظرید؟ کی و کی؟
ته : من و ا.ت اسکول جان.
یونجون: ا....آها اوکی الان میام .
ته: باشه من رفتم زود بیا .
یونجون: اوکی .
آمدم پایین که دیدم ا.ت داره به پنکیک ها نوتلا میزنه و با میوه تزیینشون میکنه .
تهیونگ: وااااای ببین ا.ت خانم چیکار کردهههه.
ا.ت: یاااا پشم یونتان . هووووف ترسیدم تهیونگ تو هم شدی مثل یونجون ؟ میاین منو زهر ترک میکنین ؟
ته: مگه یونجون هم میترسونتت؟
ا.ت: اره کرم داره . ( خنده)
ته: ( خنده )
( خب میریم پرش زمانی به بعد از صبحانه )
ا.ت ویو همینطور نشسته بودیم که زنگ در خونه خورد .
رفتم باز کردم دیدم بلههههه لارا امدهههه . ( استایل لارا و عکس خودش پارت قبلی گذاشتم )
..........................................
شرط :
لایک :۶
کامنت: ۶
۴.۶k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.