رمان ارباب من پارت: ۸۶
سرم رو بالا آوردم و از داخل آینه به زنی که داشت به موهام ور میرفت نگاه کردم.
بغضی تو گلوم بود رو قورت دادم و گفتم:
_ دوام رنگی که میزنید چقدره؟
_ خیالتون جمع، آقا سفارشات رو کردن
_ دوامش زیاده؟
_ بله
با حرص پوفی کشیدم و دیگه چیزی نگفتم.
اون بهراد عوضی داره کم کم من رو از خودم میگیره و هیچ دفاعی هم نمیتونم بکنم و باید با همه چیز کنار بیام و این خیلی سخته، خیلی!
_ خانم سرتون رو بذارید اینجا
سرم رو همونجایی که گفته بود گذاشتم و به فکر فرو رفتم.
تا نیم ساعت بعد از این که خانمه اومده بود داشتم با بهراد دعوا میکردم و سعی میکردم از این تصمیم منصرفش کنم اما هیچ فایده ای نداشت و آخرش با هزارتا تهدید مجبور شدم به این کار تن بدم!
_ خانم رنگ رو گذاشتم، فقط شما نیم ساعت اینجا بشینید تا کامل به موهاتون جذب بشه و بعد من میام میشورمشون
سرم رو به نشونه ی باشه تکون دادم و چیزی نگفتم، اونم لبخندی زد و از اتاق خارج شد.
چشمام رو بستم و دوباره به فکر فرو رفتم تا بتونم یه راهی پیدا کنم و اون فیلم رو از بین ببرم.
با احساس سر درد چشمام رو باز کردم و به ساعت نگاه کردم.
بیشتر از نیم ساعت گذشته بود و تو تمام این مدت دنبال راهی بودم تا بتونم اون فیلم رو نیست و نابود کنم اما هیچی پیدا نکرده بودم!
خواستم پاشم برم اون زنه رو صدا بزنم که در اتاق رو باز کرد و گفت:
_ خانم شرمنده یکم دیر شد، داشتم با شوهرتون صحبت میکردم!
از اینکه بهراد رو شوهرم خطاب کرده احساس چندشی بهم دست داد اما به روی خودم نیاوردم و گفتم:
_ اشکالی نداره
_ الان موهاتون رو میشورم
_ ممنون میشم چون داره میسوزه
_ شرمنده ام واقعا
_ مشکلی نیست
چشمام رو بستم و منتظر موندم تا کارش رو بکنه و راحت بشم.
اونم سریع تمام موهام رو شست و بعد هم مشغول سشوآ زدن شد اما من همچنان چشمام رو بسته بودم.
کارش که تموم شد آروم به شونه ام زد و گفت:
_ خانم تموم شد
با مکث و آروم چشمام رو باز کردم و توی آینه به خودم نگاه کردم...
بغضی تو گلوم بود رو قورت دادم و گفتم:
_ دوام رنگی که میزنید چقدره؟
_ خیالتون جمع، آقا سفارشات رو کردن
_ دوامش زیاده؟
_ بله
با حرص پوفی کشیدم و دیگه چیزی نگفتم.
اون بهراد عوضی داره کم کم من رو از خودم میگیره و هیچ دفاعی هم نمیتونم بکنم و باید با همه چیز کنار بیام و این خیلی سخته، خیلی!
_ خانم سرتون رو بذارید اینجا
سرم رو همونجایی که گفته بود گذاشتم و به فکر فرو رفتم.
تا نیم ساعت بعد از این که خانمه اومده بود داشتم با بهراد دعوا میکردم و سعی میکردم از این تصمیم منصرفش کنم اما هیچ فایده ای نداشت و آخرش با هزارتا تهدید مجبور شدم به این کار تن بدم!
_ خانم رنگ رو گذاشتم، فقط شما نیم ساعت اینجا بشینید تا کامل به موهاتون جذب بشه و بعد من میام میشورمشون
سرم رو به نشونه ی باشه تکون دادم و چیزی نگفتم، اونم لبخندی زد و از اتاق خارج شد.
چشمام رو بستم و دوباره به فکر فرو رفتم تا بتونم یه راهی پیدا کنم و اون فیلم رو از بین ببرم.
با احساس سر درد چشمام رو باز کردم و به ساعت نگاه کردم.
بیشتر از نیم ساعت گذشته بود و تو تمام این مدت دنبال راهی بودم تا بتونم اون فیلم رو نیست و نابود کنم اما هیچی پیدا نکرده بودم!
خواستم پاشم برم اون زنه رو صدا بزنم که در اتاق رو باز کرد و گفت:
_ خانم شرمنده یکم دیر شد، داشتم با شوهرتون صحبت میکردم!
از اینکه بهراد رو شوهرم خطاب کرده احساس چندشی بهم دست داد اما به روی خودم نیاوردم و گفتم:
_ اشکالی نداره
_ الان موهاتون رو میشورم
_ ممنون میشم چون داره میسوزه
_ شرمنده ام واقعا
_ مشکلی نیست
چشمام رو بستم و منتظر موندم تا کارش رو بکنه و راحت بشم.
اونم سریع تمام موهام رو شست و بعد هم مشغول سشوآ زدن شد اما من همچنان چشمام رو بسته بودم.
کارش که تموم شد آروم به شونه ام زد و گفت:
_ خانم تموم شد
با مکث و آروم چشمام رو باز کردم و توی آینه به خودم نگاه کردم...
۱۳.۵k
۱۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.