سناریو مایکی و آت پارت ۵
سناریو مایکی و آت پارت ۵
سانزو: بریم
سانزو سمت میخواست رانندگی کنه که میکو یهو گفت
میکو : من رانندگی میکنمممم
سانزو: بلدی ؟
میکو : آرهههه تو مافیا بهم یاد دادننننن
سانزو : پس بشین بریم
میکو پشت فرمون نشست و سانزو جلو پیشش
سانزو : ببینم چطوـــــ
که میکو نیشخند زد و سریع گاز داد سانزو بخاطر دست قرمونش لال شده بود ودسته ی کنار صندلی رو گرفته بود و پاپیون شده بود از ترس لایی های میکو و ترس تصادف 🌚🎀
وقتی رسیدن و سانزو اینطور🎀پیاده شد میکو خندید و رفتن سمت خونه اون شخصی که پیدا کرده بودن بی سر و صدا وارد شدن اون شخص خواب بود میکو بیهوشش کرد و دست و پاشو بست و سانزو بلندش کرد و رفتن سمت ماشین (. ❛ ᴗ ❛.)
سانزو : فکنم چون قوی نبودن مخفی میشدن و از چاقو و اصلحه استفاده میکردن 😂💔
میکو : موافقم
سانزو : چرا یهو اینقدر جدی شدی ؟
میکو : وقتی برگشتیم برو پیش مایکی من یه حسابی دارم که باید با این یارو صاف کنم
سانزو : اوو خانوم کوچولو میخواد انتقام عشقشو بگیره~~
میکو یکم سرخ شد
میکو : ع....ع...شق؟ا....احمق.....نه..... من....منو مایکی ..... فقط دوستیم
سانزو پوزخند زد
سانزو: نیازی نیست چیزی بگی سرخیت و لکنتت گویای حقیقت هست
میکو یکم سرخ تر شد
میکو : ا....اح....م....مق...
سانزو خندش گرفت و پوزخند زد
سانزو : این سری من پشت فرمون میشینم
میکو : (;;;・_・)
سانزو پشت فرمون نشست میکو پیشش و اون یارو هم صندلی عقب و بعله موقع پیاده شدن میکو اینطور 🎀🫴 پیاده شد و سانزو از خنده پاره شد 😂🌚
وقتی رسیدن مایکی تو اتاقش بود و دنبال مدارکی در مورد هاکاتاکو میگشت که میکو سانزو پریدن داخل ( اون یارو رو تو اتاق شکنجه بستن )
میکو : مایکیییییی چاننننننن(. ❛ ᴗ ❛.)(≧▽≦)
سانزو : اسوننن بودددد 😂🎀
مایکی : شما چرا نیشتون اینقدر بازه ، از اول هم قرار. بود بگیریمشون -ــ-
میکو : سانزووو پیششش مایکییی بوموننن
مایکی: نههه منم میخوام بیام ببینم
میکو : مگه سینماعه ؟ -ــ-
مایکی : مهم نیست باید بیام 😐💢
میکو : چشم(;;;・_・)
با مایکی رفتن طبقه ی زیر زمین اتاق شکنجه
میکو آب یخ ریخت روش تا بهوش بیاد
( علامت اون مرده اینه + 🫴)
اون مرد آخ کوچکی گفت میکو سمت میز وسایل رفت و زیر چشمی بهش نگاه میکرد
+ م....من کجام؟
میکو : مگه مهمه ؟
میکو یکی از شلاق های بزرگ روی میز رو برداشت و سمت مرد رفت
میکو : ولی اگه اینقدر برات مهمه ، یه بخشی از بونتن
اون مرد لرز کوچکی بر تنش افتاد و میکو پوزخندی زد
سانزو: بریم
سانزو سمت میخواست رانندگی کنه که میکو یهو گفت
میکو : من رانندگی میکنمممم
سانزو: بلدی ؟
میکو : آرهههه تو مافیا بهم یاد دادننننن
سانزو : پس بشین بریم
میکو پشت فرمون نشست و سانزو جلو پیشش
سانزو : ببینم چطوـــــ
که میکو نیشخند زد و سریع گاز داد سانزو بخاطر دست قرمونش لال شده بود ودسته ی کنار صندلی رو گرفته بود و پاپیون شده بود از ترس لایی های میکو و ترس تصادف 🌚🎀
وقتی رسیدن و سانزو اینطور🎀پیاده شد میکو خندید و رفتن سمت خونه اون شخصی که پیدا کرده بودن بی سر و صدا وارد شدن اون شخص خواب بود میکو بیهوشش کرد و دست و پاشو بست و سانزو بلندش کرد و رفتن سمت ماشین (. ❛ ᴗ ❛.)
سانزو : فکنم چون قوی نبودن مخفی میشدن و از چاقو و اصلحه استفاده میکردن 😂💔
میکو : موافقم
سانزو : چرا یهو اینقدر جدی شدی ؟
میکو : وقتی برگشتیم برو پیش مایکی من یه حسابی دارم که باید با این یارو صاف کنم
سانزو : اوو خانوم کوچولو میخواد انتقام عشقشو بگیره~~
میکو یکم سرخ شد
میکو : ع....ع...شق؟ا....احمق.....نه..... من....منو مایکی ..... فقط دوستیم
سانزو پوزخند زد
سانزو: نیازی نیست چیزی بگی سرخیت و لکنتت گویای حقیقت هست
میکو یکم سرخ تر شد
میکو : ا....اح....م....مق...
سانزو خندش گرفت و پوزخند زد
سانزو : این سری من پشت فرمون میشینم
میکو : (;;;・_・)
سانزو پشت فرمون نشست میکو پیشش و اون یارو هم صندلی عقب و بعله موقع پیاده شدن میکو اینطور 🎀🫴 پیاده شد و سانزو از خنده پاره شد 😂🌚
وقتی رسیدن مایکی تو اتاقش بود و دنبال مدارکی در مورد هاکاتاکو میگشت که میکو سانزو پریدن داخل ( اون یارو رو تو اتاق شکنجه بستن )
میکو : مایکیییییی چاننننننن(. ❛ ᴗ ❛.)(≧▽≦)
سانزو : اسوننن بودددد 😂🎀
مایکی : شما چرا نیشتون اینقدر بازه ، از اول هم قرار. بود بگیریمشون -ــ-
میکو : سانزووو پیششش مایکییی بوموننن
مایکی: نههه منم میخوام بیام ببینم
میکو : مگه سینماعه ؟ -ــ-
مایکی : مهم نیست باید بیام 😐💢
میکو : چشم(;;;・_・)
با مایکی رفتن طبقه ی زیر زمین اتاق شکنجه
میکو آب یخ ریخت روش تا بهوش بیاد
( علامت اون مرده اینه + 🫴)
اون مرد آخ کوچکی گفت میکو سمت میز وسایل رفت و زیر چشمی بهش نگاه میکرد
+ م....من کجام؟
میکو : مگه مهمه ؟
میکو یکی از شلاق های بزرگ روی میز رو برداشت و سمت مرد رفت
میکو : ولی اگه اینقدر برات مهمه ، یه بخشی از بونتن
اون مرد لرز کوچکی بر تنش افتاد و میکو پوزخندی زد
۲.۳k
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.