pt.1
pt.1
【بخش دوم】
من همیشه و همهجا غریبهام. هیچوقت به هیچکس آنقدر نزدیک نشدهام که آشنا شویم. همه بیگانههایی هستند که گاهی هم ترسناک میشوند. انگار اهل اینجا نیستم. انگار سوار ترن اشتباهی شدهام و این ایستگاهی که پیاده شدهام را نمیشناسم. انگار گم شدهام.
کاش اهل ژاپن باشد. کمی ژاپنی یاد گرفتهام و شاید بتوانم _هر چند خیلی شکسته _با او صحبت کنم. اگر دیگر توی هتل نباشد چه؟!
شلوار سفیدم را با شرت جین آبی روشنی که لکههای رنگی دارد عوض میکنم. من آدم حواسپرت و شلختهای هستم؛ نمیتوانم به خودم اعتماد کنم که بیهوا جایی ننشینم که کثیف باشد.
دکتر لئو میگوید « سعی کن باهاش ارتباط برقرار کنی و از هیچی نترسی» و پشت هم تاکید میکند خودم را فریب ندهم و میخواهد فراموش نکنم که همهی شرق آسیاییها یک شکل هستند. انگار نمیداند من سالهاست این پسر را توی رویاهایم دارم و محال است او را با دیگری اشتباه بگیرم. من حتی صدای نفسهایش را میشناسم.
به چشمهام کمی ریمل میزنم و دوباره به خودم خیره میشوم. دکتر لئو میگفت« زیادی تنها موندی». میگفت «یه لحظههایی رو تنهایی از سر گذروندی و دووم آوردی که برای هر کسی قابل درک نیست و برای همینه که حضور هیچ آدمی دلگرمت نمیکنه». راست میگوید. بودن هیچ آدمی دلگرمم نمیکند. من میتوانم باز هم دوام بیاورم اما نمیخواهم. من مدتهاست دنبال کسی میگردم که یک زمانی در دنیایی که نمیدانم کجاست، متعلق به من بوده. تنهایی هنوز نتوانسته ذوق بودن با او را از من بگیرد. دکتر لئو میگفت« تو یه اثر هنرییی که آفریدهی دست تنهایی هستی». در چشم همهی آنهایی که گمان میکنند مرا میشناسند، شاید. خودم اما گاهی دلم میخواهد هر چه توی مغزم هست را بالا بیاورم و مثل همهی دخترهای همسن و سال خودم فقط یک دختر باشم نه یک اثر هنری. میخواهم مثل قهرمان زن فیلمهای عاشقانه، مثل رمانهایی که در نوجوانی میخواندم، کنار کسی بنشینم و نترسم. سرم را روی زانوی کسی بگذارم و برایش کتاب بخوانم و انگشتهای کسی گونهام را نوازش کند و نترسم. اینها همه رویای من است اما از واقعی شدن همهی اینها وحشت دارم. دکتر لئو گفته «باید با ترسهام روبرو شوم». آدمها وقتی میترسند، وقتی غمگینند، وقتی گریه میکنند، توی یک آغوش امن آرام میگیرند، بغل میشوند، اشکشان را پاک میکنند و میخندند به هر چیزی که از آن ترسیده بودند و بعد میتوانند آرام بخوابند. من اما میترسم. همیشه میترسم. اما.. .
تکلیف کسی که از بغل میترسد چیست؟
【بخش دوم】
من همیشه و همهجا غریبهام. هیچوقت به هیچکس آنقدر نزدیک نشدهام که آشنا شویم. همه بیگانههایی هستند که گاهی هم ترسناک میشوند. انگار اهل اینجا نیستم. انگار سوار ترن اشتباهی شدهام و این ایستگاهی که پیاده شدهام را نمیشناسم. انگار گم شدهام.
کاش اهل ژاپن باشد. کمی ژاپنی یاد گرفتهام و شاید بتوانم _هر چند خیلی شکسته _با او صحبت کنم. اگر دیگر توی هتل نباشد چه؟!
شلوار سفیدم را با شرت جین آبی روشنی که لکههای رنگی دارد عوض میکنم. من آدم حواسپرت و شلختهای هستم؛ نمیتوانم به خودم اعتماد کنم که بیهوا جایی ننشینم که کثیف باشد.
دکتر لئو میگوید « سعی کن باهاش ارتباط برقرار کنی و از هیچی نترسی» و پشت هم تاکید میکند خودم را فریب ندهم و میخواهد فراموش نکنم که همهی شرق آسیاییها یک شکل هستند. انگار نمیداند من سالهاست این پسر را توی رویاهایم دارم و محال است او را با دیگری اشتباه بگیرم. من حتی صدای نفسهایش را میشناسم.
به چشمهام کمی ریمل میزنم و دوباره به خودم خیره میشوم. دکتر لئو میگفت« زیادی تنها موندی». میگفت «یه لحظههایی رو تنهایی از سر گذروندی و دووم آوردی که برای هر کسی قابل درک نیست و برای همینه که حضور هیچ آدمی دلگرمت نمیکنه». راست میگوید. بودن هیچ آدمی دلگرمم نمیکند. من میتوانم باز هم دوام بیاورم اما نمیخواهم. من مدتهاست دنبال کسی میگردم که یک زمانی در دنیایی که نمیدانم کجاست، متعلق به من بوده. تنهایی هنوز نتوانسته ذوق بودن با او را از من بگیرد. دکتر لئو میگفت« تو یه اثر هنرییی که آفریدهی دست تنهایی هستی». در چشم همهی آنهایی که گمان میکنند مرا میشناسند، شاید. خودم اما گاهی دلم میخواهد هر چه توی مغزم هست را بالا بیاورم و مثل همهی دخترهای همسن و سال خودم فقط یک دختر باشم نه یک اثر هنری. میخواهم مثل قهرمان زن فیلمهای عاشقانه، مثل رمانهایی که در نوجوانی میخواندم، کنار کسی بنشینم و نترسم. سرم را روی زانوی کسی بگذارم و برایش کتاب بخوانم و انگشتهای کسی گونهام را نوازش کند و نترسم. اینها همه رویای من است اما از واقعی شدن همهی اینها وحشت دارم. دکتر لئو گفته «باید با ترسهام روبرو شوم». آدمها وقتی میترسند، وقتی غمگینند، وقتی گریه میکنند، توی یک آغوش امن آرام میگیرند، بغل میشوند، اشکشان را پاک میکنند و میخندند به هر چیزی که از آن ترسیده بودند و بعد میتوانند آرام بخوابند. من اما میترسم. همیشه میترسم. اما.. .
تکلیف کسی که از بغل میترسد چیست؟
۲.۸k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.