عاشق ممنوع

پارت سوم

صبح مینجی بیداره میشه و میره مدرسه و پدر مینجی هم که دیده همه پولش تموم شوده و هیچی مشروب نداره اون شروع میکنه فکر کرده تا پول های پارک جیمین که رئیس مافیا هست را ببره اما جچوری یعنی به ذهنش امده که با استفاده از مینجی میتونه از همه سنده های جیمین با خبره بشه و بدزده پس اون منتظره میمونه تا مینجی بیاده چنده ساعت بعد که مینجی بیاده و پدرش بیاده سمتش
پدرش: مینجی میخوام درمورد چیزی با تو صحبت کنم (با لحن جدی)
مینجی: پدره چیزی شوده، امم باشه بگو میشنوم
پدرش "پدرش اول مکث میکنه و بهش نمیگه که جیمین مافیا هست تا نترسه و میگه: میخوام برام جاسوسی کنی برای یه رئیس
مینجی: چی چی پدره نه نمیتونم من اصلا استعداد ندارم اصلا من برای این کاره خیلی کوچولو هستم" با لحن بعضی "
پدرش: دیگه بایده این کارو بکنی باشه وگرنه اگره یه اشتباه کوچولو کنی کناره قبره مادرت دفنته میکنم فهمیدی (با لحن خیلی ترسناک میگه)
مینجی: باشه پدره قبول میکنم نقش را بگو تا برات انجامش بدم
پدرش:تو میری عمارتش که پارک جیمین هست میری اونجاه مثله خدمتکار کاره میکنی تا جاسوسی کنی و بایده سعی کنی پارک جیمین را عاشق خودت کنی و جاهای سنده هاشو بفهمی و بدزدی و بهم بدی
•••
خب امیدوارم از فیکم خوشتو بیاده لطفا حمایتم کنی