رویایے میان مہ! پارت دهم
رفتم رو تختم و پتو رو کشیدم رو سرم. وایی خدا الان چی میشه یعنی باید چه غلطی کنم. خاک تو سرت نیکا یروز نشده گند زدی. سعی کردم بخابم تا حداقل کمتر اذیت شم.همینجور که داشتم به اینکه باید چیکار کنم تا گندی که زدیم جمع شه خابم برد...
با تکون دادنای یکی بیدار شدم. مهدیس:اصیلا جانم پاشو پاشووو. نیکا:ها چی شده؟ مهدیس:هیچی فقط یه لحظه بیا کارت دارم. مهدیس دستمو گرفت و برد اون سمت اتاقم که دوربین نداشت و تو گوشم گفت: فهمیدیم اطلاعات دوربینا تو سیستم کدوم اتاقه فقط باید هرچه زودتر تا دوربینای امروزی چک نکردن بریم یجوری پاکش کنیم با بچه ها هماهنگ کردیم الان امنه فقط خیلی طبیعی دنبالم بیا تو این ساعت بیشتریا تو عمارت خابن موقع خوبیه. در گوشش گفتم:اوکیه زود باش بریم. از اتاق رفتیم بیرون و دم در پله ها پانیذ وایستاده بود. مهدیس:میگم ایلین جون شما گل مورد علاقت چی بود؟ پانیذ: رز آبی عزیزم. مهدیس:اهان منم همینطور. تو پایان پله ها دیانا بود. مهدیس:عه ارزو تو ام اینجایی میگم راستی از اون رلت چه خبر؟ دیانا:همچی بینمون اوکیه. مهدیس:اهان چه عالی. یکم که رفتیم محراب بود که انگار داشت با گوشیش حرف میزد و میگفت:اره خیلی بهتر از چیزیه که فکرشو میکردم. مهدیس بعد اینکه اونو شنیدیم رفت یه سمت دیگه و بعد ممد و ارسلانو دیدم که داشتن باهم حرف میزدن. ممد:اره اخرای بازی بود که تیم مورد علاقم خیلی ســـریــــع یه گل زد. یکم بعد متین بود که داشت با گوشیش بازی میکرد و تا مارو دید گفت:ایولللل همینه باید همینجور ادامه بدم. مهدیس منو کشوند تو یه اتاقی که چندتا کامپیوتر اونجا بود. مهدیس:بدو باید هرچی دوربینا ازمون شکار کردن پاک کنیم. با همدیگه هرچی بود پاک کردیم و مسیرایی که میخاستیم ازش رد شیم رو هم تا چند دقیقه غیرفعال کردیم و سریع از اونجا رفتیم تو اتاقامون. اخیشش نمیدونم بچه ها چجوری اینکارو کردن ولی کار بزرگی بود وگرنه به چوخ میرفتیم.
(فردا غروب)
خوب امشب باید بریم دزدی. صبح مهشاد یه مقدار توضیحات بهمون داد و الانم باید لباسای مخصوص کارمونو بپوشیم. بعد اینکه این یارو عا که باعث میشه صورت دیده نشه رو کشیدم رو صورتم و به خودم عطر زدم رفتم بیرون. با بچه ها طبق چیزی که بهمون گفته شده بود رفتیم تو حیاط ماشینای زیادی که همشون مشکی بودن بود ما و مهشاد سوار یه ون شدیم و بعد چند دقیقه همه ی ماشینا راه افتادن. تا برسیم به مقصد هوا کامل تاریک شده بود. از ماشینا پیدا شدیم و مهشاد گفت : طبقه ی دوم چهار اتاق اولو شماها دونفر دونفر میرید میگردید هرچی جنس پیدا کردید میارید تحویل میدید تو حیاط فهمیدید؟ نیکا:حله. وارد ساختمون شدیم و رفتیم طبقه دوم وارد اتاقا شدیم.
-
حمایت کنید بیشعورا😑
با تکون دادنای یکی بیدار شدم. مهدیس:اصیلا جانم پاشو پاشووو. نیکا:ها چی شده؟ مهدیس:هیچی فقط یه لحظه بیا کارت دارم. مهدیس دستمو گرفت و برد اون سمت اتاقم که دوربین نداشت و تو گوشم گفت: فهمیدیم اطلاعات دوربینا تو سیستم کدوم اتاقه فقط باید هرچه زودتر تا دوربینای امروزی چک نکردن بریم یجوری پاکش کنیم با بچه ها هماهنگ کردیم الان امنه فقط خیلی طبیعی دنبالم بیا تو این ساعت بیشتریا تو عمارت خابن موقع خوبیه. در گوشش گفتم:اوکیه زود باش بریم. از اتاق رفتیم بیرون و دم در پله ها پانیذ وایستاده بود. مهدیس:میگم ایلین جون شما گل مورد علاقت چی بود؟ پانیذ: رز آبی عزیزم. مهدیس:اهان منم همینطور. تو پایان پله ها دیانا بود. مهدیس:عه ارزو تو ام اینجایی میگم راستی از اون رلت چه خبر؟ دیانا:همچی بینمون اوکیه. مهدیس:اهان چه عالی. یکم که رفتیم محراب بود که انگار داشت با گوشیش حرف میزد و میگفت:اره خیلی بهتر از چیزیه که فکرشو میکردم. مهدیس بعد اینکه اونو شنیدیم رفت یه سمت دیگه و بعد ممد و ارسلانو دیدم که داشتن باهم حرف میزدن. ممد:اره اخرای بازی بود که تیم مورد علاقم خیلی ســـریــــع یه گل زد. یکم بعد متین بود که داشت با گوشیش بازی میکرد و تا مارو دید گفت:ایولللل همینه باید همینجور ادامه بدم. مهدیس منو کشوند تو یه اتاقی که چندتا کامپیوتر اونجا بود. مهدیس:بدو باید هرچی دوربینا ازمون شکار کردن پاک کنیم. با همدیگه هرچی بود پاک کردیم و مسیرایی که میخاستیم ازش رد شیم رو هم تا چند دقیقه غیرفعال کردیم و سریع از اونجا رفتیم تو اتاقامون. اخیشش نمیدونم بچه ها چجوری اینکارو کردن ولی کار بزرگی بود وگرنه به چوخ میرفتیم.
(فردا غروب)
خوب امشب باید بریم دزدی. صبح مهشاد یه مقدار توضیحات بهمون داد و الانم باید لباسای مخصوص کارمونو بپوشیم. بعد اینکه این یارو عا که باعث میشه صورت دیده نشه رو کشیدم رو صورتم و به خودم عطر زدم رفتم بیرون. با بچه ها طبق چیزی که بهمون گفته شده بود رفتیم تو حیاط ماشینای زیادی که همشون مشکی بودن بود ما و مهشاد سوار یه ون شدیم و بعد چند دقیقه همه ی ماشینا راه افتادن. تا برسیم به مقصد هوا کامل تاریک شده بود. از ماشینا پیدا شدیم و مهشاد گفت : طبقه ی دوم چهار اتاق اولو شماها دونفر دونفر میرید میگردید هرچی جنس پیدا کردید میارید تحویل میدید تو حیاط فهمیدید؟ نیکا:حله. وارد ساختمون شدیم و رفتیم طبقه دوم وارد اتاقا شدیم.
-
حمایت کنید بیشعورا😑
۱۶.۴k
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.