روزی روزگاری عشق ... part 26 ... فصل 2
حرفای اون دختر داشت روی مادرش تاثیر میذاشت
حالا که داشت فکرشو میکرد
آدم بده ی داستان خودش بود نه اون
ولی بازم اصرار داشت که نه دخترش از پدرش با خبر باشه نه پدرش از اون
می خواست پرده رو بکشه که چیزی نظرشو جلب کرد
پسرک اروم روی تاب نشست و پا روی پا انداخت
عجیب بود پسری که میخواست بره و کاملا حال خوبی نداشت با آرامش روی تاب نشسته بود
تصمیم گرفت چند دقیقه ی دیگه هم به اون صحنه ی سرد و ناراحت کننده نگاه کنه
تهیونگ : چرا از جانگ می چیزی بهم نمیگید ؟
لی : برای چی باید بدونی ؟
تهیونگ : نکنه ... نه امکان نداره ... اون مرده ؟
لی : زبونتو گاز بگیر ... به نظرت دخترم مرده بود الان اینجا نشسته بودم ؟
تهیونگ: درسته حدس عاقلانه ای نبود
لی : تو ولش کردی پس دیگه جرا میخوای برگردی ؟
تهیونگ : نمیدونم
لی : اون ازت متنفره
تهیونگ : چی ؟ ... نه ... اما ... * بغض
لی : اما چی ؟ ... اون عشقی بهت نداشت ... بهت به جشم یه دوست معمولی حتا معمولی تر نکاه میکرد
تهیونگ : اما من عاشقشم ... من برای رفتنم دلیل دارم اما ...
بغضش اروم اروم داشت میشکست و اشکاش روی گونه های سفیدش میرقصیدن نمیتونست ادامه ی حرفشو بگه
خودشو مقصر میدونست
با این که مقصر نبود
...
لایک: ۱۵
کامنت : ۷
شاید اگه شارژم کشید تا بعد از ساعت ۱۲ هم چند پارت دیگه بزارم
حالا که داشت فکرشو میکرد
آدم بده ی داستان خودش بود نه اون
ولی بازم اصرار داشت که نه دخترش از پدرش با خبر باشه نه پدرش از اون
می خواست پرده رو بکشه که چیزی نظرشو جلب کرد
پسرک اروم روی تاب نشست و پا روی پا انداخت
عجیب بود پسری که میخواست بره و کاملا حال خوبی نداشت با آرامش روی تاب نشسته بود
تصمیم گرفت چند دقیقه ی دیگه هم به اون صحنه ی سرد و ناراحت کننده نگاه کنه
تهیونگ : چرا از جانگ می چیزی بهم نمیگید ؟
لی : برای چی باید بدونی ؟
تهیونگ : نکنه ... نه امکان نداره ... اون مرده ؟
لی : زبونتو گاز بگیر ... به نظرت دخترم مرده بود الان اینجا نشسته بودم ؟
تهیونگ: درسته حدس عاقلانه ای نبود
لی : تو ولش کردی پس دیگه جرا میخوای برگردی ؟
تهیونگ : نمیدونم
لی : اون ازت متنفره
تهیونگ : چی ؟ ... نه ... اما ... * بغض
لی : اما چی ؟ ... اون عشقی بهت نداشت ... بهت به جشم یه دوست معمولی حتا معمولی تر نکاه میکرد
تهیونگ : اما من عاشقشم ... من برای رفتنم دلیل دارم اما ...
بغضش اروم اروم داشت میشکست و اشکاش روی گونه های سفیدش میرقصیدن نمیتونست ادامه ی حرفشو بگه
خودشو مقصر میدونست
با این که مقصر نبود
...
لایک: ۱۵
کامنت : ۷
شاید اگه شارژم کشید تا بعد از ساعت ۱۲ هم چند پارت دیگه بزارم
۶.۷k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.