📗- part2
📗- #part2
┈┄╌╶╼╸◖ 💚 ◗╺╾╴╌┄┈
-پدصگگگگگ مگه پای من محل تست تیزی مداده توعهه؟؟؟
عماد در ثانیه غیب شد...اومدم پاشم که لیز خوردم و با کمر افتادم،آخخخ عماد الهی وسط جمع رسمی جلساتت بgoزی!
عماد همونطوری که داشت پاrه میشد از خنده گفت:
+آمی یکم زیر پاتو نگاه نکنیاااا افتادی چلاق بودی چلاق تر شدی.
حالت بیچاره گرفتم به خودم که دلش برام بسوزه و همینطور هم شد،اومد سمتمو عین کیسه برنج منو زد زیر بغLش.از بچگی ریزه میزه بودم و برعکس من عماد شبیه هادی چوپان بود! البته هادی چوپان مناطق محروم
همونطوری که منو میبرد پایین با اخم و جدی گفت:
+آمال من باید برم تا اداره! ممکنه تا شب نیام...
لب و لوچهام آویزون شد،عماد یه نیروی پلیس بود و خب...هر وقت میخواست بره ماموریت دلم میخواست از کوnم بزنه بیرون!!!!
چون اومدن قلب تو دهن آدما راحته و آمال دختر روزای سخته قلب من مسیر رو بر عکس طی میکنه!
نگاهی بهش کردم...آخخخخ داداش جاااانم چرا چهره ات نورانی داره میشهههههه
مظلوم نگاش کردم و گفتم:
-عماااااد..توروخدا من میترسم داداشم یه تار مو از سرش کم بشه
عماد من رو مبل گذاشت و زیر پام نشست:
+خواهرم،عزیزم،زندگیِداداش..هیچیم نمیشه حواسم هست
بعدم پیشونیمو بو30د و محکم بغLم کرد...
باهم خداحافظی کردیم و عماد رفت...
همونجوری که مثل اsکلا غمزده نشسته بودم صدایزنگ موبایلم اومد و منم با رقص به سمت گوشیم رفتم!
از دیدن اسم الدnگش خنده ای سر دادم و جواب دادم.....
┈┄╌╶╼╸◖ 💚 ◗╺╾╴╌┄┈
ׅ
┈┄╌╶╼╸◖ 💚 ◗╺╾╴╌┄┈
-پدصگگگگگ مگه پای من محل تست تیزی مداده توعهه؟؟؟
عماد در ثانیه غیب شد...اومدم پاشم که لیز خوردم و با کمر افتادم،آخخخ عماد الهی وسط جمع رسمی جلساتت بgoزی!
عماد همونطوری که داشت پاrه میشد از خنده گفت:
+آمی یکم زیر پاتو نگاه نکنیاااا افتادی چلاق بودی چلاق تر شدی.
حالت بیچاره گرفتم به خودم که دلش برام بسوزه و همینطور هم شد،اومد سمتمو عین کیسه برنج منو زد زیر بغLش.از بچگی ریزه میزه بودم و برعکس من عماد شبیه هادی چوپان بود! البته هادی چوپان مناطق محروم
همونطوری که منو میبرد پایین با اخم و جدی گفت:
+آمال من باید برم تا اداره! ممکنه تا شب نیام...
لب و لوچهام آویزون شد،عماد یه نیروی پلیس بود و خب...هر وقت میخواست بره ماموریت دلم میخواست از کوnم بزنه بیرون!!!!
چون اومدن قلب تو دهن آدما راحته و آمال دختر روزای سخته قلب من مسیر رو بر عکس طی میکنه!
نگاهی بهش کردم...آخخخخ داداش جاااانم چرا چهره ات نورانی داره میشهههههه
مظلوم نگاش کردم و گفتم:
-عماااااد..توروخدا من میترسم داداشم یه تار مو از سرش کم بشه
عماد من رو مبل گذاشت و زیر پام نشست:
+خواهرم،عزیزم،زندگیِداداش..هیچیم نمیشه حواسم هست
بعدم پیشونیمو بو30د و محکم بغLم کرد...
باهم خداحافظی کردیم و عماد رفت...
همونجوری که مثل اsکلا غمزده نشسته بودم صدایزنگ موبایلم اومد و منم با رقص به سمت گوشیم رفتم!
از دیدن اسم الدnگش خنده ای سر دادم و جواب دادم.....
┈┄╌╶╼╸◖ 💚 ◗╺╾╴╌┄┈
ׅ
۶۹۵
۲۱ تیر ۱۴۰۳