پارت173
#پارت173
شیطونکِ بابا🥺💜
+ چیو باید میگفت؟!
_ نگو که نمیدونی!!
+ خب بگو دیگه چیه ماجرا؟! وقتی گفتی بیام اینجا حقیقتش شک کردم یکم...
دستامو دور بازوهام حلقه کردم و گفتم:
_ بریم تو اتاق؟! سردمه
+ باش بریم
دستشو گرفتم و بدون اینکه افراز مارو ببینه ، وارد اتاق شدیم و درو از پشت قفل کردم
روی تخت نشستیم و شروع کردم به تعریف داستانای این چند روزه..
از سیر تا پیازو براش تعریف کردم و کیانام با دهنی باز فقط گوش میداد....
هر بار که اشکم سرازیر میشد ، بغضمو قورت میدادم و دوباره صحبت میکردم
حرفام که تموم شد ، کیانا محکم بغلم کرد که همونجا دیگه کنترلمو از دست دادم و بغضم ترکید
کیاناهم بامن گریه میکرد و همین منو به هق هق مینداخت...
بعد از اینکه کلی آبغوره گرفتیم ، ازش جدا شدم و با دیدن قیافم گفت:
+ وای شبیه زامبیا شدی!!
_ مهم نیست
الان میرم صورتمو میشورم
خواستم بلند شم که کیانا مانعم شد و دستمو گرفت:
+ ولش کن ، بشین بعدا میشوری
لبخندی تلخی بهش زدم که دستمو محکم فشار داد
+ حالا میخوای چیکارکنی؟؟؟
شیطونکِ بابا🥺💜
+ چیو باید میگفت؟!
_ نگو که نمیدونی!!
+ خب بگو دیگه چیه ماجرا؟! وقتی گفتی بیام اینجا حقیقتش شک کردم یکم...
دستامو دور بازوهام حلقه کردم و گفتم:
_ بریم تو اتاق؟! سردمه
+ باش بریم
دستشو گرفتم و بدون اینکه افراز مارو ببینه ، وارد اتاق شدیم و درو از پشت قفل کردم
روی تخت نشستیم و شروع کردم به تعریف داستانای این چند روزه..
از سیر تا پیازو براش تعریف کردم و کیانام با دهنی باز فقط گوش میداد....
هر بار که اشکم سرازیر میشد ، بغضمو قورت میدادم و دوباره صحبت میکردم
حرفام که تموم شد ، کیانا محکم بغلم کرد که همونجا دیگه کنترلمو از دست دادم و بغضم ترکید
کیاناهم بامن گریه میکرد و همین منو به هق هق مینداخت...
بعد از اینکه کلی آبغوره گرفتیم ، ازش جدا شدم و با دیدن قیافم گفت:
+ وای شبیه زامبیا شدی!!
_ مهم نیست
الان میرم صورتمو میشورم
خواستم بلند شم که کیانا مانعم شد و دستمو گرفت:
+ ولش کن ، بشین بعدا میشوری
لبخندی تلخی بهش زدم که دستمو محکم فشار داد
+ حالا میخوای چیکارکنی؟؟؟
۳.۹k
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.