فیک تهیونگ پارت ۳
از زبان ا/ت
الان وقته ناهاره با مینجا رفتم سمته کلاس میا بعدش از اونجا رفتیم سمته سالن غذاخوری اما خیلی آروم بود میا گفت : صبر کنید یه چیزی اینجا میلَنگه گفتم : من میرم داخل مینجا گفت : نه ...ا/ت نرو گفتم : نگران نباش رفتم داخل که در از پشت قفل شد رفتم دستگیره رو هی میکشیدم اما باز نمیشد داد زدم و گفتم : میا... مینجا اونجایین صدایی ازشون نمیومد ( میا و مینجا رو بیهوش کردن )
استرس گرفتم وقتی برگشتم با کلی دختر مواجه شدم البته چندتا پسر هم بودن
یکی از دخترا گفت : پس تو میخواستی با تهیونگ در بیوفتی آره ؟! اومد دورم چرخید و گفت : فکر کنم کچلی یا مویی نداری که سرت رو می پوشونی و همینطور بدنت رو 😏 گفتم : چرا باید مثل شما باشم من با شما فرق دارم یهو کلی آب ریختن روی سرم و شروع به خندیدن کردن آب خیلی سرد بود طوری که نفسم رو برید اعصابم رو به هم ریخت با یه حرکت انداختمش روی زمین گفتم : در رو باز کن میفهمی چی میگم
بعده کلی کاری که کردم باز کردن در رو وقتی رفتم بیرون دیدم مینجا و میا بیهوش روی زمینن بهشون آب اینا دادم و بهوش اومدن ماجرا رو براشون تعریف کردم میا گفت : مطمئنم کاره تهیونگ و اعضای گروهشه فعلا برو خونه ممکنه مریض بشی .
رفتم خونه
( فردا در دانشگاه)
از زبان ا/ت
از کلاس اومدم بیرون همه داشتن با عجله میرفتن به یه سمتی از یکی پرسیدم چیشده که گفت : تهیونگ و گروهش توی باشگاه قدیمی دانشگاه قراره نفر رو تنبیه کنن کنجکاو شدم بدونم کیه
منم باهاشون رفتم وقتی وارده باشگاه شدیم همچین هم قدیمی نبود وسط چهارتا صندلیه با کلاس گذاشته بودن بعده چند دقیقه که همه جمع شده بودن تهیونگ و پسرا اومدن هرکدوم روی یه صندلی نشستن یه پسره یه دختره رو آورد و روی زانو انداخت جلوشون وقتی به دختر دقت کردم اون مینجا بود لعنتی تهیونگ گفت : اگر میخوای دوستت...عاممم اسمش چی بود.... آها ا/ت اگر میخوای باهاش کاری نداشته باشم باید لباسات رو همینجا در بیاری چیییی؟! این دیوونه چی میگه مینجا واقعاً داشت همین کار رو میکرد لباساش رو در می آورد با گریه رفتم جلو با داد به مینجا گفتم : من نمیخوام نجاتم بدی لطفاً لباسات رو در نیار
تهیونگ گفت : خودت چی تو چرا بیخیال حجابت نمیشی ، حالا دیگه وقتش رسیده که بیخیال حجابم بشم شالم رو برداشتم و.......
الان وقته ناهاره با مینجا رفتم سمته کلاس میا بعدش از اونجا رفتیم سمته سالن غذاخوری اما خیلی آروم بود میا گفت : صبر کنید یه چیزی اینجا میلَنگه گفتم : من میرم داخل مینجا گفت : نه ...ا/ت نرو گفتم : نگران نباش رفتم داخل که در از پشت قفل شد رفتم دستگیره رو هی میکشیدم اما باز نمیشد داد زدم و گفتم : میا... مینجا اونجایین صدایی ازشون نمیومد ( میا و مینجا رو بیهوش کردن )
استرس گرفتم وقتی برگشتم با کلی دختر مواجه شدم البته چندتا پسر هم بودن
یکی از دخترا گفت : پس تو میخواستی با تهیونگ در بیوفتی آره ؟! اومد دورم چرخید و گفت : فکر کنم کچلی یا مویی نداری که سرت رو می پوشونی و همینطور بدنت رو 😏 گفتم : چرا باید مثل شما باشم من با شما فرق دارم یهو کلی آب ریختن روی سرم و شروع به خندیدن کردن آب خیلی سرد بود طوری که نفسم رو برید اعصابم رو به هم ریخت با یه حرکت انداختمش روی زمین گفتم : در رو باز کن میفهمی چی میگم
بعده کلی کاری که کردم باز کردن در رو وقتی رفتم بیرون دیدم مینجا و میا بیهوش روی زمینن بهشون آب اینا دادم و بهوش اومدن ماجرا رو براشون تعریف کردم میا گفت : مطمئنم کاره تهیونگ و اعضای گروهشه فعلا برو خونه ممکنه مریض بشی .
رفتم خونه
( فردا در دانشگاه)
از زبان ا/ت
از کلاس اومدم بیرون همه داشتن با عجله میرفتن به یه سمتی از یکی پرسیدم چیشده که گفت : تهیونگ و گروهش توی باشگاه قدیمی دانشگاه قراره نفر رو تنبیه کنن کنجکاو شدم بدونم کیه
منم باهاشون رفتم وقتی وارده باشگاه شدیم همچین هم قدیمی نبود وسط چهارتا صندلیه با کلاس گذاشته بودن بعده چند دقیقه که همه جمع شده بودن تهیونگ و پسرا اومدن هرکدوم روی یه صندلی نشستن یه پسره یه دختره رو آورد و روی زانو انداخت جلوشون وقتی به دختر دقت کردم اون مینجا بود لعنتی تهیونگ گفت : اگر میخوای دوستت...عاممم اسمش چی بود.... آها ا/ت اگر میخوای باهاش کاری نداشته باشم باید لباسات رو همینجا در بیاری چیییی؟! این دیوونه چی میگه مینجا واقعاً داشت همین کار رو میکرد لباساش رو در می آورد با گریه رفتم جلو با داد به مینجا گفتم : من نمیخوام نجاتم بدی لطفاً لباسات رو در نیار
تهیونگ گفت : خودت چی تو چرا بیخیال حجابت نمیشی ، حالا دیگه وقتش رسیده که بیخیال حجابم بشم شالم رو برداشتم و.......
۱۰۶.۳k
۱۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.