چندپارتی جونگکوک
چندپارتی جونگکوک
وقتی دوست بچگیت بود و...
تمام شجاعتمو جمع کردم و به سمتش رفتم که ناگهان پام به چیزی گیر کرد
چشمامو بسته بودم و منتظر شکسته شدن کمرم بودم که متوجه شدم تو هوا معلقم
چشامو با تردید باز کردم و با صورت هل شده ی اون پسر مواجه شدم
منو روی زمین گذاشت
_تو بستن بند کفشات دقت کن...لی ا.ت
مـ..منون
از کنارم رد شد و رفت
خم شدم و بند کفشمو درست کردم
یه چیز برام خیلی عجیب بود
اون بهم حس دژاوو میده...جوری که انگار قبلا جایی دیدمش
افکار مزاحممو کنار زدم و به سمت خروجی کلاس رفتم
جونگکوک ویو
دیدمش...!
تو یک کلاس بودیم...تو یک هوا نفس میکشیدیم...بغلش کردم...ولی اون متوجه ی من نشد
فراموشم کرده؟...به همین راحتی؟
شب و روز به عشق اون زندگی میکنم اونوقت به همین راحتی عشقمونو فراموش میکنه
وقتی دیدمش ضربان قلبم مثل قبلنا بالا رفت و من توانی برای کنترل کردنش نداشتم
نفس عمیقی کشیدم و روی نیمکت نشستم
خواستم دفترچه خاطراتمو از تو جیبم دربیارم ولی نبود
هل شدم...به طرف کلاس دویدم...باید تو کلاس جا گذاشته باشم
لطفا دست کسی نیفتاده باشه...لطفا
وارد کلاس شدم و چیزی که نمیخواستم اتفاق افتاد
دفترچه دست ا.ت بود
داشت با چشم های اشکی دفترچمو میخوند
سریع از دستش گرفتم
_داری چیکار میکنی؟ چیزی درباره حریم شخصی شنیدی؟ به چه حقی به وسایل شخصیم دست زدی...اگه الان بخوام میتونم ازت شکایـ...
با بوسیده شدن از طرف ا.ت حرف تو دهنم ماسید
خود به خود باهاش همکاری کردم
دستشو رو گونم کشید و ازم جدا شد
متاسفم...متاسفم که ترکت کردم...خیلی دوست دارم جونگکوک
_ولی من ازت متنفرم...هم متنفرم...هم عاشقتم...تو با من چیکار کردی...بیا تا ابد کنار هم باشیم
انگشت کوچیکشو به طرفم گرفت
قول!
_قول...!
بغلش کردم و عطری که سالها دلتنگش بودم رو بوییدم
پایان*_*:)))
نظرتونو کامنت کنید بیبی هام😃💞
وقتی دوست بچگیت بود و...
تمام شجاعتمو جمع کردم و به سمتش رفتم که ناگهان پام به چیزی گیر کرد
چشمامو بسته بودم و منتظر شکسته شدن کمرم بودم که متوجه شدم تو هوا معلقم
چشامو با تردید باز کردم و با صورت هل شده ی اون پسر مواجه شدم
منو روی زمین گذاشت
_تو بستن بند کفشات دقت کن...لی ا.ت
مـ..منون
از کنارم رد شد و رفت
خم شدم و بند کفشمو درست کردم
یه چیز برام خیلی عجیب بود
اون بهم حس دژاوو میده...جوری که انگار قبلا جایی دیدمش
افکار مزاحممو کنار زدم و به سمت خروجی کلاس رفتم
جونگکوک ویو
دیدمش...!
تو یک کلاس بودیم...تو یک هوا نفس میکشیدیم...بغلش کردم...ولی اون متوجه ی من نشد
فراموشم کرده؟...به همین راحتی؟
شب و روز به عشق اون زندگی میکنم اونوقت به همین راحتی عشقمونو فراموش میکنه
وقتی دیدمش ضربان قلبم مثل قبلنا بالا رفت و من توانی برای کنترل کردنش نداشتم
نفس عمیقی کشیدم و روی نیمکت نشستم
خواستم دفترچه خاطراتمو از تو جیبم دربیارم ولی نبود
هل شدم...به طرف کلاس دویدم...باید تو کلاس جا گذاشته باشم
لطفا دست کسی نیفتاده باشه...لطفا
وارد کلاس شدم و چیزی که نمیخواستم اتفاق افتاد
دفترچه دست ا.ت بود
داشت با چشم های اشکی دفترچمو میخوند
سریع از دستش گرفتم
_داری چیکار میکنی؟ چیزی درباره حریم شخصی شنیدی؟ به چه حقی به وسایل شخصیم دست زدی...اگه الان بخوام میتونم ازت شکایـ...
با بوسیده شدن از طرف ا.ت حرف تو دهنم ماسید
خود به خود باهاش همکاری کردم
دستشو رو گونم کشید و ازم جدا شد
متاسفم...متاسفم که ترکت کردم...خیلی دوست دارم جونگکوک
_ولی من ازت متنفرم...هم متنفرم...هم عاشقتم...تو با من چیکار کردی...بیا تا ابد کنار هم باشیم
انگشت کوچیکشو به طرفم گرفت
قول!
_قول...!
بغلش کردم و عطری که سالها دلتنگش بودم رو بوییدم
پایان*_*:)))
نظرتونو کامنت کنید بیبی هام😃💞
۲۲.۳k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۳