داستان سه برادر پارت شیش
کمربند رو که دور دستش بست شروع کردم اول داد و بیداد و تهدید که دستت به من بخوره فلان می کنم و پیش مدان... بعد که دیدم جلو میاد خودم رو عقب می کشیدم و هلش می دادم اما زورش به من چربید و کلاه هودی م رو گرفت و از تنم درش آورد. اینبار به التماس افتادم اما انگار هیچی روش اثر نداشت و فقط سعی داشت من رو برگردونه تا حقم رو کف دستم بذاره. اینجا بود که بزرگ ترین اشتباه عمرم رو کردم.
چشم هام رو بستم و دهنم رو باز کردم و هرچی تونستم گفتم. اولین ضربه که به کمرم خورد تمام تنم سوز کشید. درد وحشتناکی داشت. از فکر اینکه قرار چند دقیقه با همچین چیزی نواخته بشم ترسیدم. تنها فکری که برای نجات خودم به ذهنم اومد چرت و پرت گفتن بود. بهش گفتم:
_ تو تقصیرکار مرگ شاهرخ بودی چون وقتی که باید می بودی تنها بودیم.
_ بخاطر توی که پدرمون قبولمون نمی کنه.
_ بخاطر تو همه نوجوونی مون توی درد و تنهایی حصار گذشت.
_ تو اگه عرضه داشتی ما رو نجات می دادی
_ تو اگه عرضه داشتی اون دختر ولت نمی کرد.
_ کاش تو بجای شاهرخ می مردی.
دست شاهین موقع زدن کمربند می لرزید. با جمله آخرم دست از زدن کشید. چند قدم عقب رفت و کنار تخت دو طبقه مون نشست و سرش رو روی زانوهاش گذاشت و صدای گریه ش بلند شد. قلبم لرزید. گریه ش دلم رو خون کرد. از خودم متنفر شدم اما از اون هم عصبانی بودم. کمرم می سوخت. دوست داشتم برم باهاش صحبت کنم. کاش می رفتم باهاش صحبت کنم. می خواستم اما غرورم می گفت: اون کتکت زده حالا تو بری سمتش؟ بذار یک مدت تنبیه بشه که بفهمه تو بچه نیستی.
خودم رو به سمت تخت کشیدم و به شکم روی تحت افتادم. کمرم خیلی می سوخت. انگار سرب داغ روش ریخته باشن. از شاهین عصبانی بودم. به چه حق این کار رو با من کرده بود؟ حالا جواب این درد رو کی می داد؟ فکر می کردم از درد خوابم نبره. باید یک دوش می گرفتم شاید بهتر میشد اما واقعا با اون درد بلند شدن برام سخت بود. صدای گریه شاهین قطع شد. اشک هاش رو پاک کرد و به من نگاه کرد.
انقدر نگاهش مظلوم بود که دلم سوخت. سرم رو برگردوندم و به دیوار نگاه کردم. صدای در اومد. سعی کردم بخوابم که دوباره برگشت. یک چیز خنکی به پوستم خورد. مثل آب روی آتیش بود برای دردم. روم رو برگردوندم و نگاهش کردم. داشت یک پمادی رو به کمرم میزد. هنوز صورت خیس و چشم هاش قرمز بود. با دیدن نگاه من گفت: کمک می کنه دردت بهتر بشه.
دوباره روم رو برگردوندم و چیزی نگفتم. می خواستم دستش رو پس بزنم اما واقعا درد داشتم و این کار به صلاح نبود. پماد همون موقع ای که زده شد سوزش رو خیلی کم کرد اما بعد از چند دقیقه اون خنکی اولیه رو از دست داد و نه به شدت اول اما درد داشت. هرطوری بود خوابم گرفت که کاش نمی خوابیدم. کاش بیدار می موندم بالاخره باهم حرف می زنیم.
چشم هام رو بستم و دهنم رو باز کردم و هرچی تونستم گفتم. اولین ضربه که به کمرم خورد تمام تنم سوز کشید. درد وحشتناکی داشت. از فکر اینکه قرار چند دقیقه با همچین چیزی نواخته بشم ترسیدم. تنها فکری که برای نجات خودم به ذهنم اومد چرت و پرت گفتن بود. بهش گفتم:
_ تو تقصیرکار مرگ شاهرخ بودی چون وقتی که باید می بودی تنها بودیم.
_ بخاطر توی که پدرمون قبولمون نمی کنه.
_ بخاطر تو همه نوجوونی مون توی درد و تنهایی حصار گذشت.
_ تو اگه عرضه داشتی ما رو نجات می دادی
_ تو اگه عرضه داشتی اون دختر ولت نمی کرد.
_ کاش تو بجای شاهرخ می مردی.
دست شاهین موقع زدن کمربند می لرزید. با جمله آخرم دست از زدن کشید. چند قدم عقب رفت و کنار تخت دو طبقه مون نشست و سرش رو روی زانوهاش گذاشت و صدای گریه ش بلند شد. قلبم لرزید. گریه ش دلم رو خون کرد. از خودم متنفر شدم اما از اون هم عصبانی بودم. کمرم می سوخت. دوست داشتم برم باهاش صحبت کنم. کاش می رفتم باهاش صحبت کنم. می خواستم اما غرورم می گفت: اون کتکت زده حالا تو بری سمتش؟ بذار یک مدت تنبیه بشه که بفهمه تو بچه نیستی.
خودم رو به سمت تخت کشیدم و به شکم روی تحت افتادم. کمرم خیلی می سوخت. انگار سرب داغ روش ریخته باشن. از شاهین عصبانی بودم. به چه حق این کار رو با من کرده بود؟ حالا جواب این درد رو کی می داد؟ فکر می کردم از درد خوابم نبره. باید یک دوش می گرفتم شاید بهتر میشد اما واقعا با اون درد بلند شدن برام سخت بود. صدای گریه شاهین قطع شد. اشک هاش رو پاک کرد و به من نگاه کرد.
انقدر نگاهش مظلوم بود که دلم سوخت. سرم رو برگردوندم و به دیوار نگاه کردم. صدای در اومد. سعی کردم بخوابم که دوباره برگشت. یک چیز خنکی به پوستم خورد. مثل آب روی آتیش بود برای دردم. روم رو برگردوندم و نگاهش کردم. داشت یک پمادی رو به کمرم میزد. هنوز صورت خیس و چشم هاش قرمز بود. با دیدن نگاه من گفت: کمک می کنه دردت بهتر بشه.
دوباره روم رو برگردوندم و چیزی نگفتم. می خواستم دستش رو پس بزنم اما واقعا درد داشتم و این کار به صلاح نبود. پماد همون موقع ای که زده شد سوزش رو خیلی کم کرد اما بعد از چند دقیقه اون خنکی اولیه رو از دست داد و نه به شدت اول اما درد داشت. هرطوری بود خوابم گرفت که کاش نمی خوابیدم. کاش بیدار می موندم بالاخره باهم حرف می زنیم.
۲.۵k
۱۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.