۲۳
. ما دیگه بریم پدر جان .
£ باشه عزیزم وقتت رو نمیگیرم . تهیونگ مراقب عروسم باش .
با این حرفش آب دهانم را قورت میدهم . دیگه از این نقش بازی کردن خسته شدم . من هم انسان بودم .
از خانه بیرون میرویم . دستم را از دست تهیونگ میکشم .
من عروسک تو نیستم که لباس تنم کنی و کاری کنی که وانمود به چیزی که نیستم کنم.
خیلی محکم حرفم رو زدم . نفس عمیقی میکشم .
- معذرت میخوام تو درست میگی . من رو ببخش .
چقدر راحت متقاعد شد ! . کمی از عصبانیتم کم میشود اما هنوز کمی ازش دلخور بودم .
ممنون ببخشید یه لحظه کنترلم رو از دست دادم .
لبخند ناراحتی میزند و سرش را تکان میدهد .
محکم در آغوشم میگیرد .
- اشکالی نداره .
ناراحتش کردم نباید اینجوری رفتار میکرد . ولی بالاخره باید بهش میگفتم .
°°°
پشت تهیونگ با قدم های آرام راه می رفتم . کت قهوه ای رنگم را مرتب میکنم . برای جلسه به شرکت یکی از سهام دار ها اومده بودیم .وارد اتاق شیشه ای میشود . فکر میکنم اسمش اتاق جلسات بود . روی یکی از صندلی ها مینشیند .
من دیگه برم .
به سمت در میروم که دستم کشیده میشود .
- میشه بمونی ؟
لحنش هنوز کمی خشک بود یا بهتره بگم به گرمی قبلا نبود و این کمی ... ؛ نفس عمیقی میکشم . و این بیش از اندازه آزارم میداد . لبخندی میزنم و سرم را به معنای اره تکان میدهم . کنارش مینشینم . بعد از مدتی سهام داران بیشتری آمدند و جلسه آغاز شد .
£ باشه عزیزم وقتت رو نمیگیرم . تهیونگ مراقب عروسم باش .
با این حرفش آب دهانم را قورت میدهم . دیگه از این نقش بازی کردن خسته شدم . من هم انسان بودم .
از خانه بیرون میرویم . دستم را از دست تهیونگ میکشم .
من عروسک تو نیستم که لباس تنم کنی و کاری کنی که وانمود به چیزی که نیستم کنم.
خیلی محکم حرفم رو زدم . نفس عمیقی میکشم .
- معذرت میخوام تو درست میگی . من رو ببخش .
چقدر راحت متقاعد شد ! . کمی از عصبانیتم کم میشود اما هنوز کمی ازش دلخور بودم .
ممنون ببخشید یه لحظه کنترلم رو از دست دادم .
لبخند ناراحتی میزند و سرش را تکان میدهد .
محکم در آغوشم میگیرد .
- اشکالی نداره .
ناراحتش کردم نباید اینجوری رفتار میکرد . ولی بالاخره باید بهش میگفتم .
°°°
پشت تهیونگ با قدم های آرام راه می رفتم . کت قهوه ای رنگم را مرتب میکنم . برای جلسه به شرکت یکی از سهام دار ها اومده بودیم .وارد اتاق شیشه ای میشود . فکر میکنم اسمش اتاق جلسات بود . روی یکی از صندلی ها مینشیند .
من دیگه برم .
به سمت در میروم که دستم کشیده میشود .
- میشه بمونی ؟
لحنش هنوز کمی خشک بود یا بهتره بگم به گرمی قبلا نبود و این کمی ... ؛ نفس عمیقی میکشم . و این بیش از اندازه آزارم میداد . لبخندی میزنم و سرم را به معنای اره تکان میدهم . کنارش مینشینم . بعد از مدتی سهام داران بیشتری آمدند و جلسه آغاز شد .
۲.۹k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.