قول داده بودی

قول داده بودی
با اولین برف به خیابان برویم
و آدم برفی رویایی مان را بسازیم...

امروز برف آمد
اما...
چطور انتظار کسی که نیست را بکشم...

هویج را در سوپ ریختم
دکمه ها را به لباسم دوختم
کلاه را بر سرم گذاشتم
دوتکه چوب را در شومینه انداختم
قدری برف برداشتم
سردی روز قرار را حس کردم و
در حسرت دستان گرمت سوختم...
دیدگاه ها (۱)

هر کسیکام دلی آورده در کویت بدستما هم آخر در غمتخاکی به سر خ...

قصه ام را همه خواندند ، چگونهَ‌ست که او ...خا...

یادم نمی کنی و ز یادم نمی روییادت بخیریار فراموش کار من . . ...

دوستت دارمکه قافیه نمی خوادحتمانباید که باشعر گفت!اگر دیدییه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط