وقتی پسر شریک پدرت بود
ه آیی که گفتم همه نگاها به طرفم برگشت....
×آ...آناا.....
ته اومد طرفمو براید بغلم کرد و موهام پریشون شدن....
×خوبی؟..
+نمیتونم بشینم....
=چی شد دخترممم؟؟؟
+هیچی...پام سر خورد....
÷بده جونگکوک معاینه کنه....فیزیوتراپی خونده!
نگاهم اولین نفر به ته افتاد....
×نیازی نیست میبرمش دکتر.....
خانم جئون:الان که نمیشه!
پسرم هست...
_درسته.....
تهیونگ از عصبانیت میخواست جونگکوکو بکشه.....و من هر لحظه ترسم بیشتر میشد.....
=باشه...کجا معاینش میکنی پسرم؟
_خب فک کنم تو اتاقشون بهتر باشه.....
×نیازی نیست میگم(عصبی)
_هست...
بیارش بالا لطفا(پوزخند)
تو بغل تهیونگ بودم و آوردتم بالا تو اتاقم......
_خب...نمیری بیرون؟
اوه چی گفت......
الان شهید میشه!
×دلیلی نمیبینم!
_باید بری بیرون که با دقت کارمو انجام بدم....
=پسرم بیا بیرون....
×ول....
÷بیا پسرم ....لطفا...
من موندم رو اون تختم و جونگکوکی که به گفته تهیونگ خیلی لاشی بود......
_موهات خیلی قشنگه!
با حرفش برگام ریخته بود....خوبه ته نیس..
+م...ممنونم
اصنن یادم نبود....لباسم ساحلیه و از زیرش چیزی نپوشیدم و فقط یه شرت دارم!
_خب باید لباستو بدی بالا....
+و...ولی من از زیرش چیزی ندارم!
_مهم نیست....من یه دکترم خیالت راحت....
این بیخیال حرف زدنش عصبیم میکرد...
+بباشه!
لباسمو داد بالا و به کمرم رسید.....
و شروع کرد به لمس کردن کمرم.....
و با دستش یه نقطه رو فشار داد که جیغ زدم...
+د...درد میکنه(گریه)
_ب...باشه گریه نکن!
_خب نشکسته ....
فقط ضربه دیده.....
و با این پمادی که به برادرت میگم باید ماساژش بدی.....
+ب..باشه...
و رفت سمت در....
+جونگکوک؟
_اووو(خنده)بله؟
+میشه لباسمو بدی پایین؟
_اوه باشه .....
×آ...آناا.....
ته اومد طرفمو براید بغلم کرد و موهام پریشون شدن....
×خوبی؟..
+نمیتونم بشینم....
=چی شد دخترممم؟؟؟
+هیچی...پام سر خورد....
÷بده جونگکوک معاینه کنه....فیزیوتراپی خونده!
نگاهم اولین نفر به ته افتاد....
×نیازی نیست میبرمش دکتر.....
خانم جئون:الان که نمیشه!
پسرم هست...
_درسته.....
تهیونگ از عصبانیت میخواست جونگکوکو بکشه.....و من هر لحظه ترسم بیشتر میشد.....
=باشه...کجا معاینش میکنی پسرم؟
_خب فک کنم تو اتاقشون بهتر باشه.....
×نیازی نیست میگم(عصبی)
_هست...
بیارش بالا لطفا(پوزخند)
تو بغل تهیونگ بودم و آوردتم بالا تو اتاقم......
_خب...نمیری بیرون؟
اوه چی گفت......
الان شهید میشه!
×دلیلی نمیبینم!
_باید بری بیرون که با دقت کارمو انجام بدم....
=پسرم بیا بیرون....
×ول....
÷بیا پسرم ....لطفا...
من موندم رو اون تختم و جونگکوکی که به گفته تهیونگ خیلی لاشی بود......
_موهات خیلی قشنگه!
با حرفش برگام ریخته بود....خوبه ته نیس..
+م...ممنونم
اصنن یادم نبود....لباسم ساحلیه و از زیرش چیزی نپوشیدم و فقط یه شرت دارم!
_خب باید لباستو بدی بالا....
+و...ولی من از زیرش چیزی ندارم!
_مهم نیست....من یه دکترم خیالت راحت....
این بیخیال حرف زدنش عصبیم میکرد...
+بباشه!
لباسمو داد بالا و به کمرم رسید.....
و شروع کرد به لمس کردن کمرم.....
و با دستش یه نقطه رو فشار داد که جیغ زدم...
+د...درد میکنه(گریه)
_ب...باشه گریه نکن!
_خب نشکسته ....
فقط ضربه دیده.....
و با این پمادی که به برادرت میگم باید ماساژش بدی.....
+ب..باشه...
و رفت سمت در....
+جونگکوک؟
_اووو(خنده)بله؟
+میشه لباسمو بدی پایین؟
_اوه باشه .....
۲۶.۴k
۰۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.