Vanilla Scent~P18~
ا.ت: چون اولین بارمه پس بهتره با فرمانده برم
کوک بهم نگاه کرد و لبخند زد
کوک: باشه
منم متقابلاً لبخند زدم
به سمت ماشین ها حرکت کردیم و نشستیم
...........
ماموریت تمام شده بود
کار زیادی هم انجام ندادم چون فرمانده ازم محافظت میکرد
توی ماشین نشسته بودیم
دستش آسیب دید و منم داوطلب شدم که کمکش کنم تا پانسمانش کنه و قبول کرد
کیم: خوبی؟
ا.ت: بله فرمانده ولی شما......
کیم: من اسم دارم
ا.ت: بله؟!
کیم: اسممو بگو
ا.ت: خب ......من اسم شمارو نمیدونم و حق اینو.........
تهیونگ: تهیونگ.......اسمم تهیونگه
ا.ت: ولی من نمیتونم شما رو........
دستی که داشتم پانسمانش میکردم و بالا آورد و کنار سرم گزاشت و بهم نزدیک شد که حرفم نصفه موند
تهیونگ: منو فرمانده صدا نکن و منو شما خطاب نکن
ا.ت: م......من....
از روم پا شد و لبخند زد
تهیونگ: میتونی بری خودم بقیشو انجام میدم
سریع در ماشین و باز کردم و خودمو پرت کردم از ماشین پایین
به قلبم نگاه کردم
هی بس کن تو دیگه نباید آسیب ببینی
........
همه سوار ماشین ها شده بودن و منم روبروی فرمانده.......خب تهیونگ نشسته بودم
سرم پایین بود نمیتونستم بهش نگاه کنم
ولی کاملا حس میکردم که یکی زل زده بهم
تهیونگ: چرا زل زدی به پایین؟
ا.ت: خب......من ......چیزه
دستشو نزدیکم کرد چشمام و بستم که از چونم گرفت و سرمو بلند کرد
تهیونگ: چشماتو باز کن
یواش چشمام و باز کردم و بهش نگاه کردم
داشت لبخند میزد؟
به کسانی که بهمون چشم دوخته بودن نگاه زیری انداختم
همه یه دهن باز و چشمای گشاد شده به تهیونگ نگاه میکردن
تهیونگ با حالت سرد به طرفشون نگاه کرد که باعث شد همه به سمت دیگه نگاهاشون و سو بدن
تهیونگ زیر لب زمزمه کرد:
«حق نداری نگاهتو ازم بدزدی»
.............
عسلیا شرط کامل نشده بود
ولی گفتم پارت حساس و بزارم ༎ຶ‿༎ຶ
کوک بهم نگاه کرد و لبخند زد
کوک: باشه
منم متقابلاً لبخند زدم
به سمت ماشین ها حرکت کردیم و نشستیم
...........
ماموریت تمام شده بود
کار زیادی هم انجام ندادم چون فرمانده ازم محافظت میکرد
توی ماشین نشسته بودیم
دستش آسیب دید و منم داوطلب شدم که کمکش کنم تا پانسمانش کنه و قبول کرد
کیم: خوبی؟
ا.ت: بله فرمانده ولی شما......
کیم: من اسم دارم
ا.ت: بله؟!
کیم: اسممو بگو
ا.ت: خب ......من اسم شمارو نمیدونم و حق اینو.........
تهیونگ: تهیونگ.......اسمم تهیونگه
ا.ت: ولی من نمیتونم شما رو........
دستی که داشتم پانسمانش میکردم و بالا آورد و کنار سرم گزاشت و بهم نزدیک شد که حرفم نصفه موند
تهیونگ: منو فرمانده صدا نکن و منو شما خطاب نکن
ا.ت: م......من....
از روم پا شد و لبخند زد
تهیونگ: میتونی بری خودم بقیشو انجام میدم
سریع در ماشین و باز کردم و خودمو پرت کردم از ماشین پایین
به قلبم نگاه کردم
هی بس کن تو دیگه نباید آسیب ببینی
........
همه سوار ماشین ها شده بودن و منم روبروی فرمانده.......خب تهیونگ نشسته بودم
سرم پایین بود نمیتونستم بهش نگاه کنم
ولی کاملا حس میکردم که یکی زل زده بهم
تهیونگ: چرا زل زدی به پایین؟
ا.ت: خب......من ......چیزه
دستشو نزدیکم کرد چشمام و بستم که از چونم گرفت و سرمو بلند کرد
تهیونگ: چشماتو باز کن
یواش چشمام و باز کردم و بهش نگاه کردم
داشت لبخند میزد؟
به کسانی که بهمون چشم دوخته بودن نگاه زیری انداختم
همه یه دهن باز و چشمای گشاد شده به تهیونگ نگاه میکردن
تهیونگ با حالت سرد به طرفشون نگاه کرد که باعث شد همه به سمت دیگه نگاهاشون و سو بدن
تهیونگ زیر لب زمزمه کرد:
«حق نداری نگاهتو ازم بدزدی»
.............
عسلیا شرط کامل نشده بود
ولی گفتم پارت حساس و بزارم ༎ຶ‿༎ຶ
۵.۰k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.