پارت 4 تاج و تخت
پارت 4 تاج و تخت
★ویو ا/ت★
< با نوری که به صورتم میخورد چشمام اذیت میشد تصمیم گرفتم بلندشم و پرده رو بکشم و دوباره بخوابم ، ولی حال نداشتم بلند شم که کسی در زد و امد داخل >
مت: بیدار شو ا/ت
- مامان پرده رو بکش
مت: نه نمیشه باید بلندشی
- مامان خستهام دیشب تا صبح داشتم تاب میخوردم
مت: میخواستی بخوابی
- مامانننننننننننننننننننن
مت: مامان ، مامان نکن
- مثلا ملکهای
مت: بحث مادر دختری رو به ملکه بودن من نکش بچه
- باشهه
مت: بلندشو خانوادهی پدریت امدن باز الان میگن ا/ت کجاست حال ندارم باهاشون سر و کله بزنم
- یجوری حرف میزنی انگار من حوصله دارم
مت: بلندشو بدو
- باشه تو برو من الان میام
مت: باشه
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
★ویو ا/ت★
< رفتم دستشویی کارای مربوط رو انجام دادم ، رفتم توی اتاق لباسام هرچی گشتم یه لباس خوب پیدا نکردم که یهو ، یه لباس کوتاه مشکی چشامو گرفت ، سری پوشیدم و رفتم پایین >
- سلام .تعظیمکرد.
همه: سلام
عموکوچیک: ا/ت خیلی وقت بود ندیدمت
- همچنین
لینا: بابا ا/ت نه پرنسس
- تیکه انداختی .جدی.
لینا: چرا همه چیز رو بد متوجه میشی
پدربزرگ: امدیم یه خبری بگیریم و بریم ، و اینکه امشب ماهم مهمانی خانوادهی جونگ دعوتیم
پت: بله خبر داریم
مادربزرگ: ا/ت دخترم تو ازدواج نمیکنی ، اخه الان هرکی به سن تو بود ازدواج میکرد ما ابرو داریم
مت: فعلاً ا/ت اجازهی ازدواج کردن رو نداره .مادرا/تجوابدادچونمیدونستاگرا/تجواببدهبیاحترامیمیکرد.
مادربزرگ: دیگه باید به فکر باشه
- من قصد بی احترامی ندارم اما اینکه میگین ما ابرو داریم منظورت چیه؟
مادربزرگ: درکل گفتم ما از خانوادهی بزرگ سلطنتی هستیم همه ما رو میشناسن پس ابرو برامون مهمه
- هر وقت تو تونستی از ابروت دست بکنی منم به حرف گوش میدم .بلندشدورفت.
(شب)
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
★ویو ا/ت★
< ساعت 5 بود اول رفتم حمام امدم بیرون بعد با یه نوشیدنی رفتم روی تراس و هوا خوردم
کم کم موهامو خشک کردم
رفتم توی اتاق لباس هام تا یه لباسی پیدا کنم و بپوشم
اخر هم یه لباس که از جلو مشکی بود و پشتم یه پاپیون بزرگ بود رو انتخاب کردم و پوشیدم .عکسمیزارم.
دوست نداشتم زیاد میکاپ کنم پس فقط یه تینت زدم تا لبام رنگ بگیره >
★ویو جیهوپ★
< یه لباس مشکی و سفید پوشیدن ساعت 7 بود مهمونا کم کم امدن منم رفتم پایین با همه سلام کردم که یهو خاندان شین امدن ا/ت خیلی خیلی زیبا شده بود ... اع جیهوپ این چیه گفتی >
پج: سلام بر خاندان شین
همه: سلام
- سلام پرنس تولدتون مبارک
× سلام پرنسس ممنونم
مت: بچه ها پرنس و پرنسس چیه شماها از بچگی باهم بزرگ شدین
مج: والا مثل این غریبه ها پرنس و پرنسس
- باشه دیگه
× چشم
شرط پارت بعد
۲۰:« لایک ❤️
★ویو ا/ت★
< با نوری که به صورتم میخورد چشمام اذیت میشد تصمیم گرفتم بلندشم و پرده رو بکشم و دوباره بخوابم ، ولی حال نداشتم بلند شم که کسی در زد و امد داخل >
مت: بیدار شو ا/ت
- مامان پرده رو بکش
مت: نه نمیشه باید بلندشی
- مامان خستهام دیشب تا صبح داشتم تاب میخوردم
مت: میخواستی بخوابی
- مامانننننننننننننننننننن
مت: مامان ، مامان نکن
- مثلا ملکهای
مت: بحث مادر دختری رو به ملکه بودن من نکش بچه
- باشهه
مت: بلندشو خانوادهی پدریت امدن باز الان میگن ا/ت کجاست حال ندارم باهاشون سر و کله بزنم
- یجوری حرف میزنی انگار من حوصله دارم
مت: بلندشو بدو
- باشه تو برو من الان میام
مت: باشه
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
★ویو ا/ت★
< رفتم دستشویی کارای مربوط رو انجام دادم ، رفتم توی اتاق لباسام هرچی گشتم یه لباس خوب پیدا نکردم که یهو ، یه لباس کوتاه مشکی چشامو گرفت ، سری پوشیدم و رفتم پایین >
- سلام .تعظیمکرد.
همه: سلام
عموکوچیک: ا/ت خیلی وقت بود ندیدمت
- همچنین
لینا: بابا ا/ت نه پرنسس
- تیکه انداختی .جدی.
لینا: چرا همه چیز رو بد متوجه میشی
پدربزرگ: امدیم یه خبری بگیریم و بریم ، و اینکه امشب ماهم مهمانی خانوادهی جونگ دعوتیم
پت: بله خبر داریم
مادربزرگ: ا/ت دخترم تو ازدواج نمیکنی ، اخه الان هرکی به سن تو بود ازدواج میکرد ما ابرو داریم
مت: فعلاً ا/ت اجازهی ازدواج کردن رو نداره .مادرا/تجوابدادچونمیدونستاگرا/تجواببدهبیاحترامیمیکرد.
مادربزرگ: دیگه باید به فکر باشه
- من قصد بی احترامی ندارم اما اینکه میگین ما ابرو داریم منظورت چیه؟
مادربزرگ: درکل گفتم ما از خانوادهی بزرگ سلطنتی هستیم همه ما رو میشناسن پس ابرو برامون مهمه
- هر وقت تو تونستی از ابروت دست بکنی منم به حرف گوش میدم .بلندشدورفت.
(شب)
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
★ویو ا/ت★
< ساعت 5 بود اول رفتم حمام امدم بیرون بعد با یه نوشیدنی رفتم روی تراس و هوا خوردم
کم کم موهامو خشک کردم
رفتم توی اتاق لباس هام تا یه لباسی پیدا کنم و بپوشم
اخر هم یه لباس که از جلو مشکی بود و پشتم یه پاپیون بزرگ بود رو انتخاب کردم و پوشیدم .عکسمیزارم.
دوست نداشتم زیاد میکاپ کنم پس فقط یه تینت زدم تا لبام رنگ بگیره >
★ویو جیهوپ★
< یه لباس مشکی و سفید پوشیدن ساعت 7 بود مهمونا کم کم امدن منم رفتم پایین با همه سلام کردم که یهو خاندان شین امدن ا/ت خیلی خیلی زیبا شده بود ... اع جیهوپ این چیه گفتی >
پج: سلام بر خاندان شین
همه: سلام
- سلام پرنس تولدتون مبارک
× سلام پرنسس ممنونم
مت: بچه ها پرنس و پرنسس چیه شماها از بچگی باهم بزرگ شدین
مج: والا مثل این غریبه ها پرنس و پرنسس
- باشه دیگه
× چشم
شرط پارت بعد
۲۰:« لایک ❤️
۶.۶k
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.