پارت یازده 🐨🍂
جیمین « استاد کیم؟
هه ری « اره... *گریه من عاشقش بودم اما... اما مجبور شدم ترکش کنم...
جیمین « خیلی خب تو بخواب من میرم میارمش
هه ری « گفت نمیخواد ریخت منو ببینه... گفت ازم متنفره!
جیمین « حرفهاش رو با جیغ و داد بیان میکرد و از شدت گریه سینه اش خس خس میکرد... بدون حرف اونو توی آغوشم کشیدم و موهاش رو نوازش کردم.. هیششششش... چیزی نیست... اگه دوستت داشته باشه برمیگرده...
_مدتی بعد دخترک توی آغوش جیمین از حال رفت.... جیمین با دقت اونو روی تخت خوابوند و موهاش رو پشت گوشش فرستاد... از نظر جیمین هه ری خالق اثار کیوت بود ... هودی نباتی رنگی با حاشیه سبز پاستیلی پوشیده بود که با شلوار نباتی چوب خطیش ست میشد... گونه هاش سرخ شده بود و زیر لب چیزی رو زمزمه میکرد
جیمین « کمی خونه رو مرتب کردم و تصمیم گرفتم استاد کیم رو خبر کنم! اگه الان همو ملاقات نمیکردن ممکن بود هه ری نابود بشه... گوشی هه ری رو با اثر انگشتش باز کردم و دنبال شماره استاد کیم گشتم... اگه با گوشی هه ری باهاش تماس میگرفتم امکان اومدنش بیشتر بود.... دو بار تماس رو رد کرد اما بار سوم خیلی سرد و عصبی جواب داد
نامجون « مگه نگفتم نمیخوام صداتو بشنوم
جیمین « برات مهم نیست چه بلایی سرش میاد استاد؟
نامجون « تو... گوشی هه ری دست تو چیکار میکنه؟؟؟؟
جیمین « مهمه؟
نامجون « جواب منو بده لعنتی
جیمین « حالش خوب نیست! اگه بهش نرسیده بودم اور دوز کرده بود... نمیخواین باهاش صحبت کنید؟
نامجون « به تو ربطی نداره
جیمین « خیلی خب پس خودم ازش محافظت میکنم
نامجون « بهتره پاتو از گلیمت دراز تر نکنی بچه! آدرس رو پیامک کن
جیمین « با شنیدن صدای بوق ممتد متوجه شدم تماس رو قطع کرده! آدرس خونه رو براش ارسال کردم و به اتاق هه ری برگشتم... چشماش باز بود و در سکوت بهم خیره شده بود...
هه ری « همیشه تیپ دارک میزنی؟
جیمین « چی؟
هه ری « قشنگه .. رنگ مو.. موهات... با تیپت همخونی خوبی داره...
جیمین « ممنون... بهتری؟
هه ری « نمیدونم... تو برای چی اومدی اینجا؟
جیمین « قرارمون یادت رفته خانم؟
هه ری « آ... وای خدا... ببخشید جیمینا
جیمین « میخواستم جوابش رو بدم که صدای زنگ خونه اومد هه ری با تعجب نگاهم کرد و گفت
هه ری « م... من منتظر کسی نبودم
جیمین « من یه نفر رو دعوت کردم
هه ری « وقتی چشمام رو باز کردم روی تختم بودم... چیزی یادم نمیومد... حتی وقتی جیمین رو دیدم تعجب نکردم... موهای آبیش روی صورتش اومده بود و چشماش به سختی قابل مشاهده بود... کلاه چهار خونه زیبایی به سر کرده بود و سرتا سر مشکی پوشیده بود... دنبال جیمین رفتم بیرون تا مهمان ناخوانده رو ببینم اما با دیدن شخصی که توی چهار چوب در بود برای لحظه ای زمان برام ایستاد...
هه ری « اره... *گریه من عاشقش بودم اما... اما مجبور شدم ترکش کنم...
جیمین « خیلی خب تو بخواب من میرم میارمش
هه ری « گفت نمیخواد ریخت منو ببینه... گفت ازم متنفره!
جیمین « حرفهاش رو با جیغ و داد بیان میکرد و از شدت گریه سینه اش خس خس میکرد... بدون حرف اونو توی آغوشم کشیدم و موهاش رو نوازش کردم.. هیششششش... چیزی نیست... اگه دوستت داشته باشه برمیگرده...
_مدتی بعد دخترک توی آغوش جیمین از حال رفت.... جیمین با دقت اونو روی تخت خوابوند و موهاش رو پشت گوشش فرستاد... از نظر جیمین هه ری خالق اثار کیوت بود ... هودی نباتی رنگی با حاشیه سبز پاستیلی پوشیده بود که با شلوار نباتی چوب خطیش ست میشد... گونه هاش سرخ شده بود و زیر لب چیزی رو زمزمه میکرد
جیمین « کمی خونه رو مرتب کردم و تصمیم گرفتم استاد کیم رو خبر کنم! اگه الان همو ملاقات نمیکردن ممکن بود هه ری نابود بشه... گوشی هه ری رو با اثر انگشتش باز کردم و دنبال شماره استاد کیم گشتم... اگه با گوشی هه ری باهاش تماس میگرفتم امکان اومدنش بیشتر بود.... دو بار تماس رو رد کرد اما بار سوم خیلی سرد و عصبی جواب داد
نامجون « مگه نگفتم نمیخوام صداتو بشنوم
جیمین « برات مهم نیست چه بلایی سرش میاد استاد؟
نامجون « تو... گوشی هه ری دست تو چیکار میکنه؟؟؟؟
جیمین « مهمه؟
نامجون « جواب منو بده لعنتی
جیمین « حالش خوب نیست! اگه بهش نرسیده بودم اور دوز کرده بود... نمیخواین باهاش صحبت کنید؟
نامجون « به تو ربطی نداره
جیمین « خیلی خب پس خودم ازش محافظت میکنم
نامجون « بهتره پاتو از گلیمت دراز تر نکنی بچه! آدرس رو پیامک کن
جیمین « با شنیدن صدای بوق ممتد متوجه شدم تماس رو قطع کرده! آدرس خونه رو براش ارسال کردم و به اتاق هه ری برگشتم... چشماش باز بود و در سکوت بهم خیره شده بود...
هه ری « همیشه تیپ دارک میزنی؟
جیمین « چی؟
هه ری « قشنگه .. رنگ مو.. موهات... با تیپت همخونی خوبی داره...
جیمین « ممنون... بهتری؟
هه ری « نمیدونم... تو برای چی اومدی اینجا؟
جیمین « قرارمون یادت رفته خانم؟
هه ری « آ... وای خدا... ببخشید جیمینا
جیمین « میخواستم جوابش رو بدم که صدای زنگ خونه اومد هه ری با تعجب نگاهم کرد و گفت
هه ری « م... من منتظر کسی نبودم
جیمین « من یه نفر رو دعوت کردم
هه ری « وقتی چشمام رو باز کردم روی تختم بودم... چیزی یادم نمیومد... حتی وقتی جیمین رو دیدم تعجب نکردم... موهای آبیش روی صورتش اومده بود و چشماش به سختی قابل مشاهده بود... کلاه چهار خونه زیبایی به سر کرده بود و سرتا سر مشکی پوشیده بود... دنبال جیمین رفتم بیرون تا مهمان ناخوانده رو ببینم اما با دیدن شخصی که توی چهار چوب در بود برای لحظه ای زمان برام ایستاد...
۲۱۸.۴k
۲۹ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.