تکپارتی درخواستی از جئون جونگ کوک وقتی برادرته..
هایی..من جئون ات هستم و ۱۵ سالمه و یه داداش به اسم حونگ کوک دارم که از خودم بزرگتره...و عضو گروه بی تی اسه من خیلی دوسش دارم اون بهترین داداش دنیاعه ولی من از زمانی که اون ۱۵ سالش بود دیگه ندیدمش ..من خیلی دلم واسش تنگ شده..اون هر شال تولدم برام کادو با نامه های قشنگ و تزئین شده میرفستاد...یه هفته دیگه تولد ۱۶ سالگیمه..و خیلی ذوق دارم..من واقعا دوست دارم خود داداشم بتونه بیاد تولدم و کنار هم باشیم و از خدا میخوام ارزومو براورده کنه
صبح مثل همیشه با صدای مامانی بیدار شدم رفتم پایین و دست و صورتمو شستم و کارامو کردم لباسامو پوشیدم و رفتم سر میز صبحانه..
پ.ج:صبح بخیر ات
ات:صبح بخیر بابایی
م.ج:سلام ات..
_بعد از صبحانه
ات:مامان من رفتم
م.ج:برو به سلامت..
_در راه
《ات》
ینی ممکنه داداش واسه تولد ۱۶ سالگیم بیاد؟؟وای خیلی استرس دارمم ای کاش بیاددددد
《جونگ کوک》
سر ضبت موزیک ودیو جدیدم بودم با هان سوهی..این هفته خیلی سرم شلوغ بود و کلا همه چیری فراموش کرده بودم..
داشتم برای تیکه بعدی اماده میشدم که یهو دیدم مامان داره بهم تلفن میکنه..گوشیرو برداشتم و رفتم پشت ماشین نشستم و جواب دادم...
م.ج:سلام پسرم خوبی
جونگ کوک:سلام مانان ممنونم اِم مامان میشه زود تر بگی سر فیلم برداری هستم؟
م.ج:وقتتو نمیگیرم اما میخواستم یگم که واسه تولد ۱۶ سالگی ات میای دیگه؟
جونگ کوک:هنوز مشخص نیست مامان
م.ج:خیلی خوب باشه پس بای
جونگ کوک:بای
_کوک رفت سر فیلم برداری
=یک هفته بعد=
《ات》
با صدای ۵ تا ساعتی که روی عدد ۶ صبح کوک کرده بودم از خواب پریدم و لا شکق و اشتیاق رفتم پایین...و با میزی که مقابلم با شمع کیک و کادو و نامه های زیبا تزئین شده بود چشمام برق زد سریع رفتم سمتش و همه کادوهارو روی زمین ریختم ت دنبال نامه داداش گشتم...اما پیداش نکردم...خیلی نگران و ناراحت شدم تصمیم گرفتم یک بار دیگه چک کنم اما...نامه ای از داداش اونجا نبود..ین..ینی یادش رفته..؟
که یهو مامان و بابام از پشت برام اهنگ تولدت مبارک رو خوندن...
م.ج و ب.ج:تولدت مبارک...تولدت مبارک ات...
اما من اونموقع نمیتونسستم بخندم چون این بغض لعنتی نمیزاشت...کم کم اشک تو چشمام جمع شد و با صدای گرفته گفتم:داداش..یادش رفته...؟
که یهو صدایی از بالا اومد و یهو داداش که روی پله ها نشسته بود و میکروفون مشکیش دستش بود شروع به خوندن اهنگ تولدت مبارک کرد
جونگ کوک:چطوری تولدت خواهر کوچولوم رو یادم بره؟
ات:دادااااششسییی
اون زمان حس میکردم من خوشبخت ترین ادم دنیام چون بهترین داداش رو دارم
سریع رقتم و محکم بغلش کردم و اونم همونطور که میخوند منو بغل کرد
بعد فهمیدم داداش برای ۲ ماه مرخصس گرقته و این دوماه قراره پیشمون بمونه خیلی خوشحالم
اونشب بهترین شب تولد من بود
صبح مثل همیشه با صدای مامانی بیدار شدم رفتم پایین و دست و صورتمو شستم و کارامو کردم لباسامو پوشیدم و رفتم سر میز صبحانه..
پ.ج:صبح بخیر ات
ات:صبح بخیر بابایی
م.ج:سلام ات..
_بعد از صبحانه
ات:مامان من رفتم
م.ج:برو به سلامت..
_در راه
《ات》
ینی ممکنه داداش واسه تولد ۱۶ سالگیم بیاد؟؟وای خیلی استرس دارمم ای کاش بیاددددد
《جونگ کوک》
سر ضبت موزیک ودیو جدیدم بودم با هان سوهی..این هفته خیلی سرم شلوغ بود و کلا همه چیری فراموش کرده بودم..
داشتم برای تیکه بعدی اماده میشدم که یهو دیدم مامان داره بهم تلفن میکنه..گوشیرو برداشتم و رفتم پشت ماشین نشستم و جواب دادم...
م.ج:سلام پسرم خوبی
جونگ کوک:سلام مانان ممنونم اِم مامان میشه زود تر بگی سر فیلم برداری هستم؟
م.ج:وقتتو نمیگیرم اما میخواستم یگم که واسه تولد ۱۶ سالگی ات میای دیگه؟
جونگ کوک:هنوز مشخص نیست مامان
م.ج:خیلی خوب باشه پس بای
جونگ کوک:بای
_کوک رفت سر فیلم برداری
=یک هفته بعد=
《ات》
با صدای ۵ تا ساعتی که روی عدد ۶ صبح کوک کرده بودم از خواب پریدم و لا شکق و اشتیاق رفتم پایین...و با میزی که مقابلم با شمع کیک و کادو و نامه های زیبا تزئین شده بود چشمام برق زد سریع رفتم سمتش و همه کادوهارو روی زمین ریختم ت دنبال نامه داداش گشتم...اما پیداش نکردم...خیلی نگران و ناراحت شدم تصمیم گرفتم یک بار دیگه چک کنم اما...نامه ای از داداش اونجا نبود..ین..ینی یادش رفته..؟
که یهو مامان و بابام از پشت برام اهنگ تولدت مبارک رو خوندن...
م.ج و ب.ج:تولدت مبارک...تولدت مبارک ات...
اما من اونموقع نمیتونسستم بخندم چون این بغض لعنتی نمیزاشت...کم کم اشک تو چشمام جمع شد و با صدای گرفته گفتم:داداش..یادش رفته...؟
که یهو صدایی از بالا اومد و یهو داداش که روی پله ها نشسته بود و میکروفون مشکیش دستش بود شروع به خوندن اهنگ تولدت مبارک کرد
جونگ کوک:چطوری تولدت خواهر کوچولوم رو یادم بره؟
ات:دادااااششسییی
اون زمان حس میکردم من خوشبخت ترین ادم دنیام چون بهترین داداش رو دارم
سریع رقتم و محکم بغلش کردم و اونم همونطور که میخوند منو بغل کرد
بعد فهمیدم داداش برای ۲ ماه مرخصس گرقته و این دوماه قراره پیشمون بمونه خیلی خوشحالم
اونشب بهترین شب تولد من بود
۲۱.۰k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.