قانون عشق p70
درو باز کردم و داخل شدم پسر همسایه نبود احتمالا سر زده و رفته جونگ کوک تو اتاق خواب داشت از پنجره بیرون رو نگاه میکرد
با سلام کردنم سرشو ب طرفم چرخوند: سلام..چه زود اومدی
من: اره جیهوپ زنگ زد گفت شب میخواد بیاد منم زودتر اومدم خونه رو جمع و جور کنم و شام درس کنم
باشه ای گفت یه پیرهن مشکی پوشیدم شکمم دیگه نسبت به قبل بزرگتر شده بود و توی لباسام مشخص بود
باید لباس های بارداری بگیرم اینا داره واسم تنگ میشه
با حس چیزی توی دلم لبخندی مهمون لبام شد
رفتم طرف جونگ کوک دستشو گرفتم گذاشتم روی شکمم گفتم : داره لگد میزنه
چند لحظه بعد متوجه وضعیت شدم پس اینبار گفتم : گوشتو بزار روی شکمم تا صدای لگد زدناشو بشنوی
لبخندی زد و گوششو گذاشت به جایی که بهش نشون داد لبخندش عمیق تر شد سرشو بالا آورد و با ذوق گفت: میشنوم توله سگ داره مامانشو اذیت میکنه
خندیدم که شکممو بوسید و گفت : کاش میتونستم الان بغلت کنم و تا میتونم بوسه بارونت کنم
دستمو روی موهاش کشیدم: میتونی ایشالا خوب میشی..من مطمئنم
بردمش توی پذیرایی و خودمم وسایل شام رو از یخچال آوردم بیرون
ساعت ۷ و نیم بود که زنگ در خورد بدون اینکه از چشمی ببینم کیه درو باز کردم ....برخلاف تصورم که انتظار مواجه شدن با جیهوپ رو داشتم هیونجین رو دیدم که با کمی اخم رو به روم وایساده بود
من: شما ..شما اینجا چیکار میکنید؟
هیونجین: مگه باغبون بهت نگفت باهات کار دارم پس چیشد چرا فرار کردی
من: فرار نکردم فقط..
وسط جملم گفت: دعوتم نمیکنی بیام تو
من: کارتونو بگین
با کمال پرویی اومد جلو که مجبور شدم از جلوی در برم کنار
همینجوری اومد تو ک گفتم: کفاشاتونو دربیارین
کفشاشو گوشه ای دراورد و گفت : به همون شکل که تو بی اجازه تا اخر زمان کاریت نبودی و رفتی منم بی اجازه میام خونت
من: اینا اصلا ب هم ربطی ندارن
هیونجین با صدای سلام کردن جونگ کوک به طرفش برگشت و ریز جونگ کوک رو زیر نظر گرفت
بدون اینکه چشم از جونگ کوک برداره گفت: شوهرت اینه؟
در خونه رو بستم و گفتم: بله
جونگ کوک: شما؟؟
هیونجین: من صاحب کار میون سو هستم..میتونی هیونجین صدام کنی
جونگ کوک: عاها بله خوشبختم
من: خب حالا چیکار داشتین ک بخاطرش تا اینجا اومدین؟
بی توجه به سوالی که پرسیدم خونه رو دید : کوچیکه ولی خونه ی خوبیه
من: لطفا بگین برای چی اومدین اینجا؟
بازم اهمیتی نداد و رفت سمت جونگ کوک خم شد تو صورتش و با صدای اروم تری گفت :چقد دوسش داری؟
ابروهاش بالا پرید: چی
هیونجین: پرسیدم چقدر دوسش داری؟
جونگ کوک نگاهی به من کرد و گفت:معلومه خیلی
هیونجین صاف ایستاد: پس چرا ولش کردی و رفتی پیش یکی دیگه
با سلام کردنم سرشو ب طرفم چرخوند: سلام..چه زود اومدی
من: اره جیهوپ زنگ زد گفت شب میخواد بیاد منم زودتر اومدم خونه رو جمع و جور کنم و شام درس کنم
باشه ای گفت یه پیرهن مشکی پوشیدم شکمم دیگه نسبت به قبل بزرگتر شده بود و توی لباسام مشخص بود
باید لباس های بارداری بگیرم اینا داره واسم تنگ میشه
با حس چیزی توی دلم لبخندی مهمون لبام شد
رفتم طرف جونگ کوک دستشو گرفتم گذاشتم روی شکمم گفتم : داره لگد میزنه
چند لحظه بعد متوجه وضعیت شدم پس اینبار گفتم : گوشتو بزار روی شکمم تا صدای لگد زدناشو بشنوی
لبخندی زد و گوششو گذاشت به جایی که بهش نشون داد لبخندش عمیق تر شد سرشو بالا آورد و با ذوق گفت: میشنوم توله سگ داره مامانشو اذیت میکنه
خندیدم که شکممو بوسید و گفت : کاش میتونستم الان بغلت کنم و تا میتونم بوسه بارونت کنم
دستمو روی موهاش کشیدم: میتونی ایشالا خوب میشی..من مطمئنم
بردمش توی پذیرایی و خودمم وسایل شام رو از یخچال آوردم بیرون
ساعت ۷ و نیم بود که زنگ در خورد بدون اینکه از چشمی ببینم کیه درو باز کردم ....برخلاف تصورم که انتظار مواجه شدن با جیهوپ رو داشتم هیونجین رو دیدم که با کمی اخم رو به روم وایساده بود
من: شما ..شما اینجا چیکار میکنید؟
هیونجین: مگه باغبون بهت نگفت باهات کار دارم پس چیشد چرا فرار کردی
من: فرار نکردم فقط..
وسط جملم گفت: دعوتم نمیکنی بیام تو
من: کارتونو بگین
با کمال پرویی اومد جلو که مجبور شدم از جلوی در برم کنار
همینجوری اومد تو ک گفتم: کفاشاتونو دربیارین
کفشاشو گوشه ای دراورد و گفت : به همون شکل که تو بی اجازه تا اخر زمان کاریت نبودی و رفتی منم بی اجازه میام خونت
من: اینا اصلا ب هم ربطی ندارن
هیونجین با صدای سلام کردن جونگ کوک به طرفش برگشت و ریز جونگ کوک رو زیر نظر گرفت
بدون اینکه چشم از جونگ کوک برداره گفت: شوهرت اینه؟
در خونه رو بستم و گفتم: بله
جونگ کوک: شما؟؟
هیونجین: من صاحب کار میون سو هستم..میتونی هیونجین صدام کنی
جونگ کوک: عاها بله خوشبختم
من: خب حالا چیکار داشتین ک بخاطرش تا اینجا اومدین؟
بی توجه به سوالی که پرسیدم خونه رو دید : کوچیکه ولی خونه ی خوبیه
من: لطفا بگین برای چی اومدین اینجا؟
بازم اهمیتی نداد و رفت سمت جونگ کوک خم شد تو صورتش و با صدای اروم تری گفت :چقد دوسش داری؟
ابروهاش بالا پرید: چی
هیونجین: پرسیدم چقدر دوسش داری؟
جونگ کوک نگاهی به من کرد و گفت:معلومه خیلی
هیونجین صاف ایستاد: پس چرا ولش کردی و رفتی پیش یکی دیگه
۵۹.۴k
۲۶ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.