پارت چهارم
دوست پسر مافیا🌓
ویو ات:
که بعدش گفت: اگه من بودم که زمین و اسمون رو باهم یکی میکردی. بعد دیگه جوابی ندادم چون راست میگفت هرموقع که میخواست نزدیکم بشه من قبول نمیکردم ولی اون عوضی که اومد من هیچ واکنشی نشون ندادم
ویو جونگکوک:
بعد از اینکه اون حرف رو زدم معلوم بود که ناراحت شده ولی خیلی عصبیم کرد و به جای اینکه ببرمش خونه خودش بردمش خونهی خودم
ویو راوی:
جونگکوک به زور ات رو برد خونهی خودش و بعد اتاق رو نشون ات داد و گفت : از این به بعد اینجا زندگی میکنی تا حواسم بهت باشه
ویو ات :
زمانی که اون حرف رو زد بعدش رفت خیلی ترسیده بودم از دستش هم عصبی بودم که یهو یادم به نامه افتاد رفتم بازش کردم که دیدم نوشته :
ببین ات خانم اون پسری که الان باهاش در رابطه هستی یه مافیا خطرناک که همه ازش میترسن بهت این رو گفتم که مراقب خودت باشی
بعد از خوندنش تعجب کردم اخه کوک چطور میتونست مافیا باشه و بعد با نامه از اتاق زدم بیرون رفتم پیش آجوما تا ببینم کوک رفته کجا که بهم گفت رفته اتاق کارش رفتم و در زدم
ویو کوک :
دیدم که یکی در میزنه گفتم بیا تو در که باز شد دیدم ات اومد گفتم : مگه قرار نبود داخل اتاق باشی (یکم بلند) دیدم ات یک نامه که دستش بود رو خوند زمانی که تمام بهم گفت
ویو ات :
بهش گفتم :
راستشو بگو واقعا مافیایی ؟(با بغض)
گفت : ……
ویو ات:
که بعدش گفت: اگه من بودم که زمین و اسمون رو باهم یکی میکردی. بعد دیگه جوابی ندادم چون راست میگفت هرموقع که میخواست نزدیکم بشه من قبول نمیکردم ولی اون عوضی که اومد من هیچ واکنشی نشون ندادم
ویو جونگکوک:
بعد از اینکه اون حرف رو زدم معلوم بود که ناراحت شده ولی خیلی عصبیم کرد و به جای اینکه ببرمش خونه خودش بردمش خونهی خودم
ویو راوی:
جونگکوک به زور ات رو برد خونهی خودش و بعد اتاق رو نشون ات داد و گفت : از این به بعد اینجا زندگی میکنی تا حواسم بهت باشه
ویو ات :
زمانی که اون حرف رو زد بعدش رفت خیلی ترسیده بودم از دستش هم عصبی بودم که یهو یادم به نامه افتاد رفتم بازش کردم که دیدم نوشته :
ببین ات خانم اون پسری که الان باهاش در رابطه هستی یه مافیا خطرناک که همه ازش میترسن بهت این رو گفتم که مراقب خودت باشی
بعد از خوندنش تعجب کردم اخه کوک چطور میتونست مافیا باشه و بعد با نامه از اتاق زدم بیرون رفتم پیش آجوما تا ببینم کوک رفته کجا که بهم گفت رفته اتاق کارش رفتم و در زدم
ویو کوک :
دیدم که یکی در میزنه گفتم بیا تو در که باز شد دیدم ات اومد گفتم : مگه قرار نبود داخل اتاق باشی (یکم بلند) دیدم ات یک نامه که دستش بود رو خوند زمانی که تمام بهم گفت
ویو ات :
بهش گفتم :
راستشو بگو واقعا مافیایی ؟(با بغض)
گفت : ……
۱۰.۶k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.