part 56
#part_56
#فرار
و خیلی ریلکس گرفته خوابیده سریع سرمو انداختم پایین و اروم از اتاق رفتم بیرون پسره نفهم !!ولی هیکلشم خوب بودا پسره بی شعور نمیدونه من بی جنبم این سیکس پکشو
میدازه بیرون؟؟وجدانم ایندفعه با چماق اومد زد تو سرم و گف دختره هیز اروم رفتم تو اتاق دیانا و خزیدم زیر پتو از خستگی و فکرو خیال سرم داشت میپوکید خدا رو شکر بشمر سه خوابم برد اصلا نفهمیدم چی شد !!!
با حس نوازشی روی موهام بی حال چشمامو تا نیمه باز کردم
دیاتا کنارم دراز کشیده بود و با لبخند نگام میکرد منم از همون لبخندای نازمو تحویلش دادم و بلند شدم نشستم همینجور که کش و وقوصی به بدنم میدادم گفتم
- سلام ساعت چنده ؟
دیانا که نیم خیز بود دراز کشید
- سلام خرس قطبی من ساعت هفته عصره!
همچین با تعجب نگاش کردم که بدبخت به خودش شک کرد و دوباره ساعتشو نگاه کرد
- به خدا ساعت هفته تازه رسیدم دیدم تو خواب ناز به سر میبری خواستم آوار شم سرت دلم واست سوخت
با شک نگاش کردم این موجود فضایی دلش واسه من سوخت ؟؟
- مهربون شدیاااا خواب ماب که ندیدی ؟ سرکاریه؟جون دیانا اصلا حال ندارم .
دیانا مظلوم نگام کرد ولی خوب ازون جایی که من چون خودم کلا تو اینکار استادم دریافتم که محض خر کردنه !!
با صدای ارومی گفت
- دلت میاد من به این خوفی!
لبخند ژیکوندی زدمو شیطون گفتم
- اشتباه گرفتی خواهرم من متین جون نیستماا !
اقا ما همینو گفتیم یهو دیانا همچین پرید و صاف نشست که کل تخت و هیکل من لرزید و رنگش پرید !!!
با بهت نگام کرد و گفت:
- چ..چی ؟؟ متین ؟؟...باور کن اشتباه میکنی !اصلا متین کیه !؟
بعدشم خیلی شیک قبل از اینکه من از سوتیش بپوکم خودش یکم فکر کرد و ایندفعه واقعی مظلوم گفت
- نیکا به کسی نگیا باشه ؟
منم که به زور خودمو گرفته بودن گفتم
- باشه از اولشم نمی خواستم به همه بگم
با شک نگام کرد و کلافعه گفت
🙂🤍
#فرار
و خیلی ریلکس گرفته خوابیده سریع سرمو انداختم پایین و اروم از اتاق رفتم بیرون پسره نفهم !!ولی هیکلشم خوب بودا پسره بی شعور نمیدونه من بی جنبم این سیکس پکشو
میدازه بیرون؟؟وجدانم ایندفعه با چماق اومد زد تو سرم و گف دختره هیز اروم رفتم تو اتاق دیانا و خزیدم زیر پتو از خستگی و فکرو خیال سرم داشت میپوکید خدا رو شکر بشمر سه خوابم برد اصلا نفهمیدم چی شد !!!
با حس نوازشی روی موهام بی حال چشمامو تا نیمه باز کردم
دیاتا کنارم دراز کشیده بود و با لبخند نگام میکرد منم از همون لبخندای نازمو تحویلش دادم و بلند شدم نشستم همینجور که کش و وقوصی به بدنم میدادم گفتم
- سلام ساعت چنده ؟
دیانا که نیم خیز بود دراز کشید
- سلام خرس قطبی من ساعت هفته عصره!
همچین با تعجب نگاش کردم که بدبخت به خودش شک کرد و دوباره ساعتشو نگاه کرد
- به خدا ساعت هفته تازه رسیدم دیدم تو خواب ناز به سر میبری خواستم آوار شم سرت دلم واست سوخت
با شک نگاش کردم این موجود فضایی دلش واسه من سوخت ؟؟
- مهربون شدیاااا خواب ماب که ندیدی ؟ سرکاریه؟جون دیانا اصلا حال ندارم .
دیانا مظلوم نگام کرد ولی خوب ازون جایی که من چون خودم کلا تو اینکار استادم دریافتم که محض خر کردنه !!
با صدای ارومی گفت
- دلت میاد من به این خوفی!
لبخند ژیکوندی زدمو شیطون گفتم
- اشتباه گرفتی خواهرم من متین جون نیستماا !
اقا ما همینو گفتیم یهو دیانا همچین پرید و صاف نشست که کل تخت و هیکل من لرزید و رنگش پرید !!!
با بهت نگام کرد و گفت:
- چ..چی ؟؟ متین ؟؟...باور کن اشتباه میکنی !اصلا متین کیه !؟
بعدشم خیلی شیک قبل از اینکه من از سوتیش بپوکم خودش یکم فکر کرد و ایندفعه واقعی مظلوم گفت
- نیکا به کسی نگیا باشه ؟
منم که به زور خودمو گرفته بودن گفتم
- باشه از اولشم نمی خواستم به همه بگم
با شک نگام کرد و کلافعه گفت
🙂🤍
۱.۷k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.