چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part⁵⁷
با صدای گریه های یه نفر هراسون از خواب پرید. برای چند لحظه گیج شده بود و اصلا نمیدونست کجاست. سعی کرد توی اون تاریکی ببینه و بفهمه کیه که گریه میکنه. یهو انگار که همه چی یادش اومده باشه، سریع هانمین رو بغل کرد و مشغول تاب دادنش شد تا کمتر جیغ بکشه. جونگکوک هم از خواب بیدار شد شب خواب رو روشن کرد. با چشمای خوابالود و لحن خش دار خطاب به جونگکوک گفت: شیشه شیرش رو بده بهم.
شیشه شیر رو به لبای پسرش رسوند و در ثانیه هانمین اروم شد و تند تند مشغول خوردن شد. با اینکه کمی اعصابش خورد شده بود اما دیدن هانمین که با نق نق های بامزه ایی شیر میخورد و دست و پاهاش رو تکون میداد لبخند روی لبش آورد. روبه جونگکوک که در حال چرت زدن بود گفت: شب خواب رو خاموش کن بخواب.
خودش هم هانمین گذاشت روی تخت اما در ثانیه شروع کرد گریه کردن. دوباره بغلش کرد و به تاج تخت تکیه داد.
کوک: تو نمیخوابی؟
موهای کم پشت هانمین رو نوازش کرد: نه فعلا..هانمین بخوابه منم میخوابم.
جونگکوک هومی کشید و خوابید.
وقتی مطمئن شد سیر شده شیشه شیر رو کنار گذاشت. ولی از دست اون پسر کوچولو که یه عالمه توی بغلش وول میخورد و مشخص بود خوابش نمیاد. اهی کشید و لحنش رو بچگانه کرد: میخوای بابایی رو اذیت کنی؟ اره؟ چرا نمیخوابی؟ دعوات کنم پسر بد؟
گاز نرمی از لپاش گرفت و جاش رو درست کرد: اگه فردا بابایی با کمر درد بلند شه تقصیر توعه هاا! نبینم همش قهر و ناز کنی بغل بخوای!
به چشمای گردش زل زد و اروم خندید: شیرینم.
...
صبح با صحنه ایی روبه رو شد که کلی ذوق کرد. جیمین که همونطور به تاج تخت تکیه داده بود با هانمین توی بغلش خوابیده بود. گوشیش رو برداشت و چندتا عکس گرفت. و حتی بیشتر تعجب کرد که دید هانمین بیداره و ساکت توی بغل جیمین اروم گرفته. هانمین رو از بغلش اروم گرفت و سر جیمین رو روی بالشت گذاشت و پتو رو روش کشید.
بعد از اینکه یه عالمه قربون صدقه اش رفت و باهاش بازی کرد توی تخت خواب کوچیکش گذاشتش. بالاخره خوابیده بود.
وارد اتاق شد تا لباساش رو بپوشه که جیمین رو دید بیداره: نخوابیدی؟
من: نه..اگه تو بوس بدی خوابم میبره.
موهاش رو درست کرد و خندید: لوس.
سمت تخت رفت و لباش رو بوسید: اما اگه نخوابی من میدونمو تو!
من: هانمین کوش؟
اهی کشید: خوابوندمش توی تختش. دیشب نزاشته بخوابی.
من: یه بوس دیگه؟
لباش رو بوسید گفت: امر دیگه؟
پتو رو بالا کشید: هیچی فقط زود بیای خونه هاا.
همونطور که کیفش رو برمیداشت و سمت در میرفت گفت: شب دعوتیم.
من: کجا؟
جونگکوک: خونه آپا.
من: چرا؟
ادامه در کامنت اول👇🏻
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part⁵⁷
با صدای گریه های یه نفر هراسون از خواب پرید. برای چند لحظه گیج شده بود و اصلا نمیدونست کجاست. سعی کرد توی اون تاریکی ببینه و بفهمه کیه که گریه میکنه. یهو انگار که همه چی یادش اومده باشه، سریع هانمین رو بغل کرد و مشغول تاب دادنش شد تا کمتر جیغ بکشه. جونگکوک هم از خواب بیدار شد شب خواب رو روشن کرد. با چشمای خوابالود و لحن خش دار خطاب به جونگکوک گفت: شیشه شیرش رو بده بهم.
شیشه شیر رو به لبای پسرش رسوند و در ثانیه هانمین اروم شد و تند تند مشغول خوردن شد. با اینکه کمی اعصابش خورد شده بود اما دیدن هانمین که با نق نق های بامزه ایی شیر میخورد و دست و پاهاش رو تکون میداد لبخند روی لبش آورد. روبه جونگکوک که در حال چرت زدن بود گفت: شب خواب رو خاموش کن بخواب.
خودش هم هانمین گذاشت روی تخت اما در ثانیه شروع کرد گریه کردن. دوباره بغلش کرد و به تاج تخت تکیه داد.
کوک: تو نمیخوابی؟
موهای کم پشت هانمین رو نوازش کرد: نه فعلا..هانمین بخوابه منم میخوابم.
جونگکوک هومی کشید و خوابید.
وقتی مطمئن شد سیر شده شیشه شیر رو کنار گذاشت. ولی از دست اون پسر کوچولو که یه عالمه توی بغلش وول میخورد و مشخص بود خوابش نمیاد. اهی کشید و لحنش رو بچگانه کرد: میخوای بابایی رو اذیت کنی؟ اره؟ چرا نمیخوابی؟ دعوات کنم پسر بد؟
گاز نرمی از لپاش گرفت و جاش رو درست کرد: اگه فردا بابایی با کمر درد بلند شه تقصیر توعه هاا! نبینم همش قهر و ناز کنی بغل بخوای!
به چشمای گردش زل زد و اروم خندید: شیرینم.
...
صبح با صحنه ایی روبه رو شد که کلی ذوق کرد. جیمین که همونطور به تاج تخت تکیه داده بود با هانمین توی بغلش خوابیده بود. گوشیش رو برداشت و چندتا عکس گرفت. و حتی بیشتر تعجب کرد که دید هانمین بیداره و ساکت توی بغل جیمین اروم گرفته. هانمین رو از بغلش اروم گرفت و سر جیمین رو روی بالشت گذاشت و پتو رو روش کشید.
بعد از اینکه یه عالمه قربون صدقه اش رفت و باهاش بازی کرد توی تخت خواب کوچیکش گذاشتش. بالاخره خوابیده بود.
وارد اتاق شد تا لباساش رو بپوشه که جیمین رو دید بیداره: نخوابیدی؟
من: نه..اگه تو بوس بدی خوابم میبره.
موهاش رو درست کرد و خندید: لوس.
سمت تخت رفت و لباش رو بوسید: اما اگه نخوابی من میدونمو تو!
من: هانمین کوش؟
اهی کشید: خوابوندمش توی تختش. دیشب نزاشته بخوابی.
من: یه بوس دیگه؟
لباش رو بوسید گفت: امر دیگه؟
پتو رو بالا کشید: هیچی فقط زود بیای خونه هاا.
همونطور که کیفش رو برمیداشت و سمت در میرفت گفت: شب دعوتیم.
من: کجا؟
جونگکوک: خونه آپا.
من: چرا؟
ادامه در کامنت اول👇🏻
۸.۵k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.