جراح من💙نیم پارت
* قابل توجه پدر مادرا و نیو ارمی ها : فیکه و واقعی نیست! این هیچ ربطی به خود اعضا نداره*
---------------------------------------------------------------------------------
نامجون: بریم!
ا/ت: چشم...
نامجون: من امروز بهت چی گفتم ؟ وقتی توی بیمارستان نیستیم باهام رسمی حرف نزدن
ا/ت: باشه*سرشو بالا اورد و توی چشمای نامی نگاه کرد*
(لیا و جین در حال ضبط این لحظات بودن)
لیا : اووووو ا/ت چه سریع با دکتر صمیمی شده ...*اروم*
جین : من قبلا شک کرده بودم اما الان دارم با چشمای خودم حقیقت رو میبینم...
(ناجون و ا/ت به سمت بقیه رفتن لیا و جین با نهایت سرعت دویدن که زودتر برسن بعد نقش بازی کردن که لیا انگار داره کمر جین رو ماساژ میده)
ویو جین
جین : به هیچ عنوان نباید بفهمن حواست باشه..(اروم یا ته حلقی)
لیا : اطاعت سرآشپز (ته حلقی)
ویو نامجون *فلش بک به 2 دقیقه پیش*
نامجون :وقتی ا/ت سرشو اورد بالا چشماش ارمش خاصی میدادن ... قلبم با چشماش اروم شده بود ...
ویو ا/ت
سرمو آوردم بالا نامجون جوری نگام میکرد انگار 10 ساله همدیگه رو ندیدیم...
5 لایک برای ادامه
---------------------------------------------------------------------------------
نامجون: بریم!
ا/ت: چشم...
نامجون: من امروز بهت چی گفتم ؟ وقتی توی بیمارستان نیستیم باهام رسمی حرف نزدن
ا/ت: باشه*سرشو بالا اورد و توی چشمای نامی نگاه کرد*
(لیا و جین در حال ضبط این لحظات بودن)
لیا : اووووو ا/ت چه سریع با دکتر صمیمی شده ...*اروم*
جین : من قبلا شک کرده بودم اما الان دارم با چشمای خودم حقیقت رو میبینم...
(ناجون و ا/ت به سمت بقیه رفتن لیا و جین با نهایت سرعت دویدن که زودتر برسن بعد نقش بازی کردن که لیا انگار داره کمر جین رو ماساژ میده)
ویو جین
جین : به هیچ عنوان نباید بفهمن حواست باشه..(اروم یا ته حلقی)
لیا : اطاعت سرآشپز (ته حلقی)
ویو نامجون *فلش بک به 2 دقیقه پیش*
نامجون :وقتی ا/ت سرشو اورد بالا چشماش ارمش خاصی میدادن ... قلبم با چشماش اروم شده بود ...
ویو ا/ت
سرمو آوردم بالا نامجون جوری نگام میکرد انگار 10 ساله همدیگه رو ندیدیم...
5 لایک برای ادامه
۱۰.۵k
۰۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.